23 - 01 - 2018
آخرین پر سیمرغ
مهمان امروز: محمد چرمشیر
محمد چرمشیر نویسنده و نمایشنامهنویس در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران متوسطه سال ۱۳۵۸ وارد دانشکده هنرهای دراماتیک تهران شد و در رشته ادبیات نمایشی مشغول تحصیل شد.اما دوران تحصیل در دانشگاه برای شاعر صحنهها چندان آرام نگذشت و همزمان شد با تعطیلی دانشگاهها در جریان انقلاب اسلامی و تغییر سیاستگذاریهای دانشگاهی و انقلاب فرهنگی در ایران، بنابراین او در سال ۱۳۶۶ از دانشگاه فارغالتحصیل شد. او که شغل اصلیاش معلمی بود، خود در راه فراگیری تئاتر سالهای جوانی زندگی را همچنان مانند دانشآموخته به دنبال آموختن این هنر بود.«خداحافظ» نخستین نمایشنامه چرمشیر بود که او را به جامعه تئاتر معرفی کرد، این نمایش در سال ۱۳۶۴ در دانشگاه اجرا شد و سپس آذر ۶۶ توسط حسین جعفری در تالار قشقایی به صحنه رفت و در همان سال خاصترین نمایشنامه او «مسیح هرگز نخواهد گریست» را مرحوم جمشید اسماعیلخانی در تالار چهارسو به صحنه برد و نمایشنامه چرمشیر برای اولین بار به صورت جدی مطرح شد.تا سال ۱۳۷۰ کارگردانان مختلفی آثار این نمایشنامهنویس را به صحنه بردند؛ کارگردانانی مانند حسین عاطفی، قاسم زارع، علی امیدوار و… در همین سال بود که این نمایشنامهنویس برای نخستین بار با عضویت در گروه تئاتر بازی آتیلا پسیانی تجربه کار گروهی را نیز تجربه کرد.محمد چرمشیر هرچند به خاطر نگارش خاص خود توانست خیلی سریع جایگاه ویژهای در تئاتر ایران پیدا کند اما او را باید به عنوان پرکارترین و پراثرترین نمایشنامهنویس ایرانی هم معرفی کرد. صدها نمایشنامه، داستان و فیلمنامه نوشته که برخی حتی به چاپ هم نرسیده است. نکته قابل توجه دیگر این است که زبان نمایشنامهنویسی محمد چرمشیر شاعرانه، انتزاعی و امروزی است و آثارش به دلیل داشتن تکنیک و ساختار محکم دراماتیک مورد توجه کارگردانان زیادی از ایران قرار گرفته است. برخی نمایشنامههای او فراتر از مرزها گام گذاشتهاند و به زبانهای ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی، ترکی و ژاپنی ترجمه و چاپ شدهاند. تاکنون آثار این نمایشنامهنویس ایرانی در کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه، بنگلادش، هند و چین تایپه به صحنه رفته است.
کیخسرو: چرا باید به چیزی نگریست که تلخ است و پراندوه؟ حاصلی ندارد نگریستن به این همه زجر و رنج. باید از یادشان برد، اگرچه از یاد نمیروند. همه آنها میآیند، مینشینند پیش چشمهایت، و به هر کجا مینگری، همان جا حاضرند. میروند پشت پلکهایت، میپاشند به خوابهایت، و تو مینگری که فاتح سرزمینی شدهای مالامال از اشک و خون و ترس… من به همه آنها که تو امروز مینگری، نگریستهام، با هر آنچه که میتوانسته مرهمی باشد، بر آن زخم قلب من که هنوز از آن خون میچکد، با خشمم، با ترسم، با اشکهایم… نشده است… دیگر این خاک و این فتح را نمیخواهم برای همین کابوسها که با من است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد