15 - 06 - 2017
آموزش، حلقه گمشده مقابله با خشونت
مهدی بهلولی*-گسترش اقدامات خشونتبار و تروریستی در سطح جهان، که متاسفانه چند روز پیش نمونهای از آن را هم در تهران دیدیم، باعث شده است که پرسش از خشونت و ریشهها و روشهای برخورد با آن، به یکی از پرسشهای مهم زندگی ما تبدیل شود. گسترش خشونت در جهان به ویژه با برخی دیدگاههای خوشبینانه ناهمساز است که حرکت تاریخ و تمدن بشری را به سوی فرهنگ و انسانیت و آزادی و عدالت و…. ارزیابی میکند. به نظر میرسد هماکنون که ترور و جنگ و آدمکشی و خونریزی، آهستهآهسته دارد به یکی از خبرهای همیشگی رسانههای جهانی درمیآید گفتن اینکه جهان، ما را به سوی فرهنگ و مدنیت میبرد، بیش از پیش سختتر میشود و نیاز به برخورد کنشگرانه با آن بیشتر احساس میشود. اینکه پدیده خشونت در زندگی انسانها، در نسبت با گذشته، افزایش یافته است یا کاهش، البته پرسشی است که پاسخ به آن، اطلاعات آماری دقیق و گستردهای میطلبد ولی هیچ گمانی نیست که این پدیده شوم، هنوز در زندگی انسانها، حضوری زنده و جدی دارد. پس باید به آن اندیشید و درصدد برخورد درست با آن برآمد. باید این حضور جدی را جدی گرفت و در جست و جوی نسبت دیگر پدیدههای زندگی با آن بود. باید این پرسش را جدی گرفت که نسبت فرهنگ با خشونت چیست و بخشهای فرهنگی جامعه چگونه باید با پدیده خشونت برخورد کنند؟ نسبت دین، و به ویژه برداشتهای گوناگون دینی با خشونت چیست؟ فلسفه، سیاست، هنر، صنعت و در کل همه بخشهای زندگی انسانی با خشونت چه نسبتی دارند و چه نسبتی باید داشته باشند؟ زندگی انسان، پر از پدیدههای انسانی است و باید با دگرگونی زندگی، دگرگون شوند و بتوانند به پرسشها و دلنگرانیهای تازه، پاسخ دهند. در آموزش نیز یک پدیده انسانی است و نباید از دگرگونیهای بایسته به دور بماند. آموزش نیز همواره بخش برجسته و اثرگذاری از زندگی انسانها بوده است و اگر میخواهد همچنان کارگر و کارآمد بماند بایستی پویا و دگرگونیپذیر باشد. هماکنون که خشونت و کشتار، به گستردگی و رنگارنگی مطرح است آموزش نمیتواند و نباید به آن بیتوجه باشد بلکه باید در مبارزه با خشونت و نه گفتن به آن، به یاری بخشهای دیگر اجتماع انسانی بیاید. ناگفته پیداست که وقتی به سراغ آموزش میرویم به دنبال کنشی با پیامدهای میانمدت و بلندمدت هستیم که البته به معنای نفی دیگر کنشهای برخورد با خشونت نیستیم.اما نخستین پرسش در نسبت با آموزش و خشونت، همانگونه که در بالا هم به آن اشاره شد، میتواند همین باشد که آیا ما اصولا چنین رسالتی برای آموزش قائل هستیم یا نه؟ یعنی آیا ما باور به این داریم که آموزش باید به خشونتزدایی از جامعه، به جد، یاری برساند و با اشکال گوناگون خشونت مبارزه کند یا نه؟ اگر پرسش به این پاسخ منفی باشد و آموزش در چارچوبهایی تعریفشده و سنتی نگریسته شود به باور این نگارنده، جامعه از یکی از نیرومندترین ابزارهای خود در خشونتزدایی محروم میشود. ناگفته پیداست که آموزش همواره با انسانیت و اخلاق نیک انسانی پیوندی ناگسستنی داشته است اما گسترش خشونت در سطح جهان، میتواند نشانی باشد از اینکه جامعه جهانی در مبارزه با خشونت، چندان کامیاب نبوده است و نیاز به یک بازنگری جدی در همه ابزارهای خود در برخورد با خشونت احساس میشود. در این بازنگری تازه، بیگمان، پای آموزش هم به میان میآید. اگر به این نتیجه برسیم که به آموزشی نوین نیازمندیم که در برخورد با خشونت، جدیتر و با برنامهتر عمل میکند، آنگاه میتوان به سراغ ویژگیهای این آموزش هم رفت. بر اساس آنچه در آموزش و پرورش کشور ما میگذرد، نمیتوان گفت برخورد با خشونت در جامعه در همه شکلهای آن و توجه ویژه در این زمینه بر روی آموزش، دغدغه مسوولان ما باشد. آموزش ما، به دلایل گوناگون، توان بایسته برای نقشآفرینی جدی در زمینه برخورد با خشونت و گسترش فرهنگ آشتی و گفتوگو را ندارد و گرفتار نوعی روزمرگی است. هنگامی که دلنگرانی جدی بسیاری از مدیران مدرسههای ما، بالا بردن نمرههای آزمونی دانشآموزان با هر روشی است، نمیتوان انتظار آموزشی کیفی داشت. این سخن البته سر دراز دارد که در این مجمل نمیگنجد.
باری، اگر بپذیریم آموزش در برخورد با خشونت، نقش و رسالتی جدی دارد آنگاه خود به خود، بحث ویژگیهای این آموزش به میان میآید. با نگاه به خشونت و کشتارهایی که در دو سه دهه گذشته در سطح جهان شاهد آن بودهایم آشکار است که یکی از مهمترین ریشههای این پدیده، نوعی جزم و خرافهاندیشی است که ریشه در نوعی برداشت و تفسیر ویژه در دین دارد. در این تفسیر از دین، شخص می پندارد که به کل حقیقت دست یافته است و دیگرانی که به گونه دیگری میاندیشند همه در گمراهی به سر میبرند و سزاوار نابودیاند. در برابر چنین پندار نادرست و خطرناکی، آموزش باید بیش از پیش، بر سویههای سنجشگرانه خود بیفزاید. همچنین فضای آموزش، باید بیش از پیش، بر شکیبایی و تحمل دیدگاههای متفاوت، تاکید کند. در واقع هم سویههای معرفتشناسانه آموزش و هم سویههای جامعهشناسانه آن، باید دستخوش دگرگونی جدی شود. (اینکه چگونه میتوان این دو بعد را همخوان و همسو کرد البته خود پرسشی درخور درنگ است) فضای آموزش باید اجازه سنجشگری و وارسی و گفت و شنود درباره همه دیدگاههای فرهنگی و دینی را بدهد و شکیباییورزی در برابر دیدگاههای گوناگون را به دانشآموزان، آموزش دهد و درونی سازد. ناگفته پیداست که خانواده و دیگر بخشهای جامعه نیز در این مهم نقش دارند اما در اینجا بحث ما محدود به گستره آموزش و به ویژه آموزش و پرورش است. دانشآموز باید اخلاق انسانی را در پرتو اخلاق جهانی و احترام به حقوق بشر بیاموزد. آنگونه که برخی اندیشهوران همچون هانس کونگ بیان میکنند در اخلاق جهانی، بایستی چهار رهنمون را در نظر گرفت؛ ۱٫ تعهد به فرهنگ خشونتگریزی و احترام به زندگی، ۲٫تعهد به فرهنگ یکپارچگی و نظام عادلانه اقتصادی، ۳٫ تعهد به فرهنگ تسامح و زندگی توام با صداقت، ۴٫ تعهد به فرهنگ حقوق یکسان و مشارکت زنان و مردان. آموزش، همچنین باید بر بنیاد حقوق بشر و مهمتر امکان «تمرین حقوق بشر» پیش رود. در این زمینه البته در ادبیات آموزش جهانی و پیشرو، بحث و گفتوگوهای بسیاری است که متاسفانه فضای آموزش و آموزششناسی ما، از آن دور است. در یکی از دانشنامههای اینترنتی آموزش و پرورش، جستاری ارزنده و بلند در نسبت با آموزش و پرورش و حقوق بشر میخواندم که به گمانم بد نیست در اینجا به عنوان بخش پایانی این یادداشت، آن را مرور کنیم: «گویا به همان اندازه که درباره امور اخلاقی و سیاسی(و آنچه در سیاست مدرسه دخالت دارد) بیشتر دل نگران میشویم بیشتر قانون طلایی آموزش را از یاد میبریم. اگر میخواهید کسی چیزی را بیاموزد فرصت تمرین کردنش را به او بدهید. مردم، شنا کردن را در استخر شنا یاد میگیرند، پس دانشآموز هم، شهروندی(و حقوق بشر دربرگیرنده ارزشهای مدنی) را، با همیاری در انجمنهای مدرسهاش یاد میگیرد. جایی که دانشآموزان برنامه موضوعاتی را که به بحث گذاشته میشود تنظیم میکنند و سپس نگاه خودشان را درباره موضوعات گفتوگوبرانگیز، به روشنی، بیان میکنند، به استدلالهای همکلاسیها و آموزگارانشان گوش میدهند و استدلالهای خود را به سود دیدگاههایشان در حل مشکلات مطرح میکنند. سرانجام اگر نیاز شد و معمولا با به رای گذاشتن برنامههای ویژه گوناگون، تصمیمگیری میکنند و در به اجرا درآوردن تصمیمشان (که در نشست دیگری موشکافی خواهد شد) متعهد میشوند. آنگونه که دیویی، در فلسفه ژرف و دقیق برنامه آموزشیاش آشکار ساخت دموکراسی چیزی است بسیار بیش از شکلی از فرمانروایی که ما از رهگذر سخنرانی در کلاسهای تاریخ یا علوم اجتماعی، خواهیم توانست به دانشآموزان توضیح دهیم. دموکراسی «پیش از هر چیز، شیوه زندگی وابسته به هم، از میان تجربههای گفتوگو شده همبسته» است.»
* عضو کانون صنفی معلمان
استان تهران
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد