12 - 12 - 2019
آن دو شیر!
پرویز ملک مرزبان
این یه جفت شیر را که میبینم یاد خاطرهای از روزهای اول کارم در تلویزیون ملی ایران میافتم، قرار بود هر کدام از بچههای فنی به یکی از مراکز شهرستانها منتقل شوند. قرعه مرکز اصفهان به نام من افتاد، بلیت هواپیما و خرج سفر را همراه حکم انتقال درون یک پاکت به دستم دادند و گفتند فردا خودت را به آقای فلاح رییس مرکز اصفهان معرفی کن، فردا صبح سوار هواپیما شدم و رفتم اصفهان سراغ آقای فلاح و حکم ماموریتم را دادم خدمتشان، ایشان گفتند که تا یک هفته دیگر ماموریتشان در اصفهان تمام میشود و برای ادامه تحصیل باید به تهران برگردند. این آقای فلاح همان مهندس فلاح معاون فنی صداوسیمای بعداز انقلاب بودند، گفتم محمود جان من باید چهکار کنم. اصلا این رادیو تلویزیون اصفهان کجاست؟ گفت هنوز ساخته نشده! فعلا یک فرستنده ۱۰ واتی برنامههای تهران را هرشب از ساعت ۶ تا ۱۲ شب رله میکند و در ۱۰ کیلومتری خارج شهر قرار دارد این هم سوئیچ ژیان سازمان که هرشب باید با آن به محل کارت بروی. خودتی و خودت تنهای تنها! گفتم اولا که من گواهینامه رانندگی ندارم. دوما از فرستنده سر درنمیآورم، گفت: در عرض این یک هفته هم رانندگی یادت میدم هم تا حدودی با طرز کار فرستنده آشنات میکنم. تنها چیزی که نظرم را جلب کرد آن ژیان بود با آن آرم دوشیر در دو طرف در جلو.
مهندس فلاح بعداز یک هفته سروکله زدن با من ماموریتش دراصفهان تمام و عازم تهران شد، من ماندم و یک ژیان بدون گواهینامه و فرستندهای که در خارج از شهر که هر شب باید روشن میکردم، یک روز داشتم روزنامه محلی آنجا را میخواندم، دیدم نوشته جناب سرهنگ….. رییس راهنمایی و رانندگی اصفهان شد و از فردا کارشان را شروع میکنند، نقشهای به فکرم رسید و فورا آن را عملی کردم، یک سبد گل بزرگ سفارش دادم و یک کارت زیبا که رویش نوشتم… تلویزیون مرکز اصفهان ملکمرزبان…از یکی از دوستان هم خواهش کردم که نقش راننده من را بازی کند و رفتیم به طرف محل راهنمایی و رانندگی که کمی خارج شهر بود. وارد دفتر رییس شدیم به اتفاق دوستم که سبد بزرگ گل را حمل میکرد منشی سرهنگ که خانم ستوان جوانی بود، گفت: بفرمایید. گفتم: از طرف تلویزیون اصفهان آمدم. گفت: لطفا چند لحظه صبر کنید. وارد اتاق رییس شد و پا را محکم کوبید به هم و گفت: قربان از تلویزیون برای مصاحبه آمدند سرهنگ دستپاچه شد و گفت راهنمایی کنید. من برخلاف همیشه لباس شیک و مرتبی پوشیده بودم برعکس دوستم که مخصوصا لباس سادهتری به تن داشت، وارد اتاق سرهنگ شدیم. سلام کردم و دستی به گرمی دادیم و به رانندهام اشاره کردم سبد گل را بگذار و در ماشین منتظر باش. ضمنا ماشین را هم طوری پارک کرده بودیم که آرم دوشیر از پنجره اتاق سرهنگ کاملا به چشم میخورد، ضمن صحبت و تعارفات اولیه گفتم: جناب سرهنگ چه خوب که آمدید اینجا و سر و سامانی به وضع اداره راهنمایی و رانندگی میدهید. متاسفانه من به علت مشغله زیاد هنوز فرصت نکردم گواهینامه بگیرم.
هنوز کلامم منعقد نشده بود که زنگ زد مسوول ثبتنام وارد اتاق شد و محکم پا کوبید. سرهنگ گفت: فورا از جناب مهندس ثبت نام کنید و فردا صبح در امتحان آییننامه و بعد هم امتحان شهر بدهند. سرهنگ رو کرد به من و گفت: امر دیگری نیست، با شرمندگی گفتم برای عرض تبریک خدمت رسیدم. امیدوارم بتوانیم همکاری خوبی داشته باشیم، خداحافظی کردم و مدارکم را که از قبل آماده بود در اختیار گذاشتم و به اتفاق دوستم زدیم بیرون. سرتان را درد نیاورم، فردای آن روز هم آییننامه قبول شدم هم شهر و هم اینکه گواهینامهام را تا ظهر همان روز دریافت کردم. حالا هر وقت به آرم دوشیر که به هم پشت کردهاند، مینگرم با خودم میگویم که عجب کاربردی داشتند. خدا مرا ببخشد این اولین و آخرین سوءاستفاده من از این آرم بود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد