1 - 02 - 2018
اردلان سرشار از دانش بود
«اقتدا به کفر»، پژوهشی در داستان شیخ صنعان
آذرنوش جهانی درباره این کتاب نوشته است: اقتدا به کفر، پژوهشی در داستان شیخ صنعان عطار نیشابوری به نگارش اردلان عطاپور و انتشار نشرعلم است. تحقیقی در حکایت عشق شیخ صنعان که در ایمان و دین، شهره زمان خود بود به دخترترسا و بریدن از دین و دوباره به لطف الهی بازگشتن در مسیر ایمان. در کتاب آمده است «در حکایت چنین آوردهاند که حرم را پیری بود نام او عبدالرزاق صنعانی و او بزرگ و صاحب کرامات بود و قرب سیصد مرد مرید داشت. شبی خفته بود. به خواب دید که بتی بر دامن او نشسته بود… روی در بلاد روم نهاد و جمله مریدان با او در راه او ایستادند و میرفتند. روزی به جایی رسیدند. کلیسایی دیدند شیخ در نگریست. چشم او بر بام کلیسا به دختر ترسایی افتاد. در حال عاشق شد و دلش پرید…». این داستان بیان عشق به معنای رهایی از همه چیز برای رسیدن به معشوق و در نهایت یگانگی با خداوند و به دست آوردن ایمانی محکمتر و ثابتتر است. عشق شیخ به دختر ترسا استعاره از عشق به خداوند و سوختن در راه یکی شدن با حضرت حق و رسیدن به معرفتی کامل و گشودن پنجرهای به سوی یگانگی روح انسان با خدای حق تعالی است. نگارنده در این تحقیق میکوشد منشأ و اصل داستان «شیخ صنعان» را شناسایی کند. وی در این میان به روایتهای مربوط به «پورسقا» که از اسلام به مسیحیت روی آورد اشاره میکند اما این نکته را روشن میسازد که «در کتابخانه ایاصوفیا در استانبول رسالهای به نام «تحفهالملوک» وجود دارد که درباره مولف آن ناروشنیهایی وجود دارد اما چون مسلم است بین سالهای ۴۹۳ تا ۵۸۳ تالیف شده میتوان آن را آبشخور داستان «شیخصنعان» دانست. در بخش دیگر کتاب متن داستان شیخ صنعان در منطقالطیر فراهم آمده است. مطالعه این کتاب به اهل ادب و معرفت و عاشقان درگاه حقتعالی پیشنهاد میشود.
«مو لای درز فلسفه»
کتاب «مو لای درز فلسفه» یکی از معدود کتابهای ایرانی جذاب در مورد فلسفه است. اردلان عطارپور، از قوه طنز خوبی برخوردار بود و از همین طنز در نگارش این کتاب کمک گرفته است. او با کنایه زدن به جملات فیلسوفان بزرگی همچون نیچه، دکارت و ۱۹ فیلسوف دیگر عقاید آنها را به خواننده میآموزد و حتی به صورت کاملا محسوس به مشکلات جامعه امروزی نیز میپردازد. برای ما که همیشه به صورت جدی فلسفه را میخواندیم، نگاه طنز به آن به دلیل پارادوکسآفرینیاش، خیلی جالب میشود. البته در ضمن این طنزها، نقدهای جدی هم نهفته است. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
ارسطو میگفت: «من «افلاطون» را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر از او دوست دارم.» اما «مادام پوتیاس» که به هیچ وجه درک فلسفی شوهرش، ارسطو را نداشت گفت: «برای من حقیقت، یک هوو شده است.» … مامان ارسطو هم میگفت: «من یک موی سر پسرم را به صد من حقیقت نمیدهم.»
– عدهای هم با اشاره به اینکه «گالیله» در مشروبخواری زیادهروی میکرده، گفتند: «اینها همه ثمره اسراف در خوردن شراب است. وقتی کسی بیش از حد بخورد، نه فقط زمین، که همه چیز میگردد.»
– در نظر «روسو» علم و تمدن از عوامل بدبختی است… میگفت: «بشر متفکر، حیوان فاسدی است.» ولتر هم خطاب به وی گفت: «هیچکس مثل شما، این همه هوش و نکتهسنجی را برای چهارپا ساختن انسان به کار نبرده است… روسو به قدری فیلسوف است که میمون به همان اندازه انسان.»
– کسانی که یکی، دو صفحه از کتاب نقد عقل محض «کانت» را خواندهاند، میدانند که با همان یکی، دو صفحه قانع شدهاند که حتی نمیتوانند یک صفحه دیگر بخوانند… یکی از فلاسفه گفت: «آموزههای کانت بزرگترین تاثیر را بر فلسفه داشت؛ با وجود این اگر کانت نبود، فلسفه همین راهی را میرفت که رفت. چون کانت پس از اینکه یک بار فلسفه را زیرورو کرد، بار دیگر آن را رووزیر کرد و فلسفه همان جوری شد که پیش از او بود.»
– «هگل» در شهر «نیا» به تدریس در دانشگاه پرداخت و با حمله ناپلئون بناپارت، مثل یک فیلسوف از آنجا گریخت.
– کارل مارکس فیلسوف و اقتصاددان و جامعهشناس بزرگی بود که زندگیاش در گرسنگی و فقر گذشت. طوری که سه فرزندش را به همین علت از دست داد. با وجود این میخواست پرولتاریای جهان را از فقر و گرسنگی نجات دهد. نقل است که فرزندش به او گفت: «بابا! ما را هم جزو پرولتاریا حساب کن.»
هفت خط ز جام حافظ
حسین فریدزاده درباره کتاب «هفت خط ز جام حافظ» نوشته است: درگیر شدن با شعر و فلسفه و رسم و راه و رمز و راز حافظ علاوه بر دانش، جرأت و شهامت و عنایت و سعادت میخواهد و آنچه که در این کتاب مشهود است آشنایی نسبی مؤلف با ادبیات سنتی و شعر حافظ است و عنایت و سعادتی هم که دست داده است. کتاب «هفت خط زجام حافظ» شامل هفت فصل است که مولف از هرفصل تعبیر به خطی از جام کرده است و حافظ را جمی انگاشته که جام جهانبین او اشعارش است و ما با خواندن کتاب، هفت خط از جام او را سر میکشیم.
فصل اول کتاب با نام «خدای و طریقه حافظ» شامل ۱۵عنوان است که در ۵۷ صفحه آمده است. زیرعنوانهای فصل اول متفرق و بعضاً نامربوط است. فصل دوم با نام «جمع پریشان» در ۲۵ صفحه به بررسی نظرات متناقض راجع به حافظ میپردازد. فصل سوم با نام «مشکل شناخت حافظ» در ۱۲ صفحه آمده است. فصل چهارم با نام «خطا هست و خطا نیست» در ۱۶ صفحه است ولی جمعبندی ندارد و فصل پنجم در۱۰صفحه با جمعبندی مناسب و فصل ششم در هشت صفحه و بدون جمعبندی فصلهای بعدی کتاب هستند. این هرسه فصل (همانطور که مولف در مقدمه آورده است) به بررسی ۳ بیت بحثبرانگیز حافظ میپردازد. فصل هفتم با نام «ارتباط افکار و ایهام و عدم توالی ابیات» در هشت صفحه نداشتن روایت خطی و داشتن ساختار عمودی غیرمتعارف را در اشعار حافظ مرور میکند که این فصل هم جمعبندی ندارد. نکته جالب آنکه نتیجهگیری و جمعبندی کل کتاب هم برعهده خواننده گذارده شده که با توجه به تعدد و تنوع مطالب، عناوین و محورها کاری است شاید سختتر از خواندن خود کتاب.
استفاده از منابع متعدد از نکات مثبت این کتاب است. نام ۸۰ منبع در آخر کتاب آمده است. هرچند عمده منابع را کتابهایی تشکیل میدهند که راجع به حافظ نگاشته شده اما برخی از آنها تنها درباره حافظ نیستند. این یعنی دایره کار تحقیقی نویسنده قاعدتا باید فراتر از کتابهایی باشد که درباره حافظ نوشته شدهاند. اما یک مشکل شکلی در اینجا وجود دارد و آن اینکه عمدتا مطالب آورده شده در همان صفحه و به دنبال مطلب به منبع آن مستند نشده است که اگر چنین میشد به روش کار تحقیق نزدیکتر بود. کار نویسنده اما در رمزگشایی گهگاه شایسته است. هرچند این کار گاه با پاساژ دادنهایی تا جایی پیش میرود که برگشت به راه اصلی مشکل میشود.
مؤلف در مقدمه اشاره کرده است که در قدیم هر جام خط داشته است که هرکس به قدر استطاعت از جام مینوشیده است و هرکه جام را لبالب کرده و تا ته مینوشیده است مرتبت «هفت خط» را داشته است که کنایت از رندی و زیرکی است و الخ… این البته اشارت است به جام جم. جام جم که به جام کیخسرو مشهور بود، ظاهراً درقرن ششم به مناسبت شهرت جمشید و یکی دانسته شدن او با سلیمان در آن سالها این به جام جمشید و جام جم شهره شد. این جام نامهای دیگری هم چون جام گیتی نما و جام جهان آرا داشته است. جام جم در بسیاری از اشعار شاعران طی قرون متمادی مورد اشاره بوده است؛ منجمله خود حافظ با تعبیراتی چون: «به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد»، «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد»، «گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم.»
اینکه سه فصل از هفت فصل کتاب به سه بیت از حافظ اختصاص داده شده باید دلیل محکمی داشته باشد و نویسنده در این سه فصل با استفاده از منابع متنوع تلاش بسیار درخوری در تبیین مطالب داشته است. فصول چهار، پنج و شش به این سه بیت اختصاص داده شده است: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»، «جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت /دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد»، «خمها همه در جوش و خروشند ز مستی/ وان میکه در آنجاست حقیقت نه مجازست» که در مورد بیت اول آنچه هم از ظاهر شعر برمیآید با احتساب کژتابیهای متصوره دو وجه شطح آلوده و توحیدی در بیت دانست که وجه توحیدی آن که مورد نظر آذری اسفراینی هم بوده درستتر است، چرا که مصراع دوم میتواند هم ادامه دیالوگ پیر باشد.
مطلب دیگر زبان حافظ است که آمیزهای غریب از واژههایی تراش خورده است. شعر حافظ در ترکیبات حروف در مصراعها و ابیات چنان بینظیر است که هارمونی و بسامد مناسب حروف در آن خطاطها را در تمام دورانها وا داشته که در خلق آثار از چشمنوازی ترکیب حروف و واژگان شعر او بهره بسیار ببرند. این هم از آن نکتههایی است که بسط و تحلیل و تبیین مصداقهایش از این گونه کتابها انتظار میرود.
قدرت حافظ در تغییر فضاها درخور است. این به برکت دامنه شمول وسیع افکارش و نیز غیرروایی بودن عمده غزلیات اوست که طبیعتا ارتباط منسجم عمودی را در ساختمان شعرش فرعی میکند. همین امر باعث سیال بودن فضا و به تبع آن چندگانگی ضروری شعر حافظ میشود؛ امری که عطارپور به طرزی شایسته بدان پرداخته است. حافظ روایتگر نیست، طبیعتا با چنین رویکردی توجه حافظ بیشتر به ساختمان افقی شعر معطوف است و بعضا ربط عمودی ابیات شاید به همین دلیل از دست میرود.
در مجموع کتاب «هفت خط ز جام حافظ» تلاش خوبی است. کتاب مطالب خوبی هم دارد. بیبهره از هرآنچه آمد هم نیست و نیزقابل توجه است که عطارپور پیش از این هم کتابی با نام «ادعاهای کسروی بر حافظ» به چاپ رسانده است که در جای خود محل نقد و بررسی است.
پیامبر کفرگوی
پیامبر کفرگوی عنوان کتابی است از اردلان عطارپور که توسط انتشارات شرکت نشر فراروان در سال ۱۳۸۴ به چاپ رسید. موضوع اصلی این کتاب فیلسوفان آلمانی است. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«فیلسوفها تنهاترین آدمهای دنیا هستند. دائما به مسایلی فکر میکنند که مساله مردم نیست. به مسایلی که ابدی و ازلی است. زندگی خودشان را دارند. برای همین چون چند نفری جایی گرد میآیند، شروع به بحث و جار و جنجال میکنند. به خصوص اگر بحث به نیچه بکشد که همیشه بحثانگیز بوده است. همیشه عدهای او را فیلسوف، جمعی هم شاعر و بعضی هم دیوانه دانستهاند.
هیچ کدام قادر به قانع کردن یکدیگر نیستند. انگار هر سه باید باشند. انگار هر سه جزء نیچه است. در مشهورترین عبارت نیچه هم هر سه این حالات دیده میشود. منظور آن عبارت وحشتناک است که گفت: «خداوند مرده است.»
هیچ زبانی بیلکنت این خبر را نگفت. و هر گوشی که شنید با وحشت شنید. این طور دهان به دهان گفت. زاهدی که عمری با وسوسههای لذت جنگیده بود، به محض اینکه سر از سجاده برداشت، خبر وحشتناک را شنید. بهتزده شد. بعد ناگهان ناامید و مویهکنان گفت: «همه زهدم هدر شد. چه کسی پاداشم را میدهد؟»
در بخش دیگری از این کتاب آمده است: «گفت «خداوند مرده است.»
مسیحی مومنی از مردم به غاری دور فرار میکرد و فریاد میزد: ملعون است، اول پسرش را به صلیب کشیدند، حالا خودش را کشتند. باستانشناس پیری گفت: بیخدا نمیتوان زیست. باید خدایان یونان را زنده کرد.
گناهکار شرمندهای در خفا تلخ میگریست: از من ناراضی رفت.
عارف سالخوردهای از درون میلرزید: دوستی با قدرت مطلق، آرامشبخش بود.
ستمدیدهای به جنون افتاده بود: ستمکاران آسوده باشید!
پوچگرایی از موقعیت استفاده کرد: اگر جهان تاکنون پوچ نبوده، مِنبعد که خواهد بود.»
درخت عقیم
کتاب درخت عقیم و هفت داستان دیگر مجموعه داستانی از اردلان عطارپور است که سال ۱۳۸۳ به چاپ رسیده. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «اوایل از ترس و خجالتی که میکشید دیگر از خانه بیرون نمیآمد تا اینکه باز او را برای خرید چیزی بیرون میفرستادند، اما این بار هم که بیرون میآمد باز با نگاههای معصومانهای روبهرو میشد که ساعتها در سر کوچه انتظارش را میکشید.
دلش خیلی زود برای این نگاهها سوخت. در خود اشتیاقی را حس کرد که از آن میترسید. دیگر نمیتوانست چشم از نگاهها بدزدد. از خرید که بر میگشت تند و هنوز خجالتزده سر بنبست میآمد. جوری میایستاد که از سر کوچه گوشه دامن یا جورابش پیدا باشد.»
مثل همیشه نیست
«مثل همیشه نیست» عنوان مجموعه داستانهای کوتاه و زیبای اردلان عطارپور است که با عناوین جالب همچون: میوه، مسابقه، انصراف و... توسط نشر علم به چاپ رسیده. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
چای
تنها هستم. اما زیاد به دیدنم میآیند. در اتاق پذیرایی مینشینیم و صحبت میکنیم. همیشه هم برایشان چای میآورم. بعضیها میل ندارند. خجالت میکشند نخورده بروند. تا فرصتی پیدا میکنند پای گلدان خالی میکنند. برای همین گل من به چای عادت کرده. آب که میدهم برگهایش پژمرده میشود. بیشتر عصرها چای درست میکنم و با هم میخوریم.
اردلان عطارپور روزنامهنگار و نویسنده (یکشنبه، هشتم بهمن ۹۶) در سن ۶۰ سالگی به علت سکته قلبی درگذشت. او که سالها در مطبوعات قلم زد و با روزنامهها، مجلات و نشریاتی چون «جهانصنعت»، همشهری، کتاب ماه، گلستان قرآن، چیستا، اکنون، حوادث، دنیای اقتصاد و… همکاری داشت.
عطارپور کتابهای بسیاری هم تالیف کرد. حاصل کارش مجموعهای از کتابها با مضامین مختلف است؛ توهم توطئه، هفتخط ز جام حافظ، پیامبر کفرگو، مو لای درز فلسفه، درخت عقیم، اقتدا به کفر، مثل همیشه نیست؛ و همکاری مشترک در تصحیح نسخهای از شاهنامه و…. آخرین کتابش «مدرنیته یعنی خوردن از میوه ممنوعه» است و به گفته برادرش ارد عطارپور یک روز پیش از مرگ نابهنگامش آخرین کتاب را به ناشر سپرده بود. او در این باره به «جهان صنعت» میگوید: «اردلان نگاه وسیعی داشت. اگر به موضوعات کتابهایش نگاه کنید، متوجه میشوید چقدر دغدغه داشت و روی مسایل مختلف پژوهشها میکرد. روز قبل از رفتنش هم آخرین کتاب با عنوان «مدرنیته یعنی خوردن از میوه ممنوعه» را به ناشر داده بود و با وسواس خاصی که داشت قرار بود اصلاحاتی هم روی آن انجام بدهد که دیگر نشد.»
عطارپور ادامه میدهد: «من چند سالی از او کوچکتر و همیشه همراش بودم. حتی مدتی در هفتهنامه حوادث همکار هم بودیم. هیچ وقت ندیدم به دنبال مطرح کردن خودش باشد با اینکه نسبت به همه چیز آگاه بود. از همان سالهای مدرسه سرش در کتاب بود و میخواند و سرشار از دانش بود.»
او درباره کارهای اخیر عطارپور هم توضیح میدهد: «اردلان درباره تاریخ معاصر سیاسی ایران کتابی نوشته که مربوط به دوره پس از مشروطیت است و هنوز به چاپ نرسیده. بعضی از کتابهای چاپ نشده اش را خواندهام و واقعا لذت بردم. از شیوه نگارش و نوع نگاه به سوژهای که بارها به آن پرداخته شده اما اردلان با شیوهای اعجاببرانگیز آن را نوشته است.اردلان کتابهای زیادی داشت که من و خانوادهاش برای به چاپ رساندن آنها تمام تلاشمان را خواهیم کرد.»
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد