27 - 12 - 2017
از رگبار تا طرب نامه
مسعود سلیمی- در سالهای میانی دهه هفتاد میلادی و در هنگامه گران شدن نفت، غرب به ویژه اروپاییها از این بابت دچار گرفتاری شدند. یکی دو سال پس از این داستان، در پاریس درس میخواندم، یادم میآید ماموران اداره گاز و برق برای وارسی اینکه درجه حرارت از میزان مقرر بالاتر نرفته باشد، به در خانهها میآمدند. در آن هنگام یکی از خوانندههای فرانسوی، ترانهای با مضمون «اگر نفت نداریم، فکر و نظر و فرهنگ داریم» خواند که هنوز هم در زمره پرطرفدارترین آهنگهای این کشور به حساب میآید. به عبارت دیگر، آنها ثروت را فقط در زیر زمین، آن هم در شرایطی که به طور طبیعی و تصادفی حاصل میشود، نمیدانند، بلکه آنچه که با فرهنگ و هنر، در یک کلام با تفکر انسانها سر و کار دارند را هم بخشی از ثروت مملکت به حساب میآورند.صدالبته در سایه چنین تدبیری است که راهبران فرهنگ و هنر هر کشوری میتوانند، مانند حتی بالاتر از منابع طبیعی، عامل و آفریننده ثروت باشند و صدالبته کار دشوار از همین جا آغاز میشود، به این معنا، کشف و حفظ و فرآوری چنین ثروتی، آن هم به خاطر مبنای انسانی آن بسیار دشوار خواهد بود. نمونه آن را در کشور خودمان شاهد هستیم؛ عمری است که به لطف و یمن ثروت طبیعی، یعنی نفت و گاز روزگار میگذرانیم، غافل از این که ثروتی هم به نام فرهنگ و هنر و میراث باستانی کشور وجود دارد که خیلی آسان-چه از سر عمد و چه سهوی- آن را از دست داده و میدهیم. امروز سالروز تولد یکی از بزرگان پهنه فرهنگ و هنر ایران زمین، یعنی بهرام بیضایی است؛ اگر قائل به این باشیم که هر انسان جدا از زندگی شخصی خود، واجد مشخصههایی است که میتواند و باید قابل نقد و نظر باشد، بیتردید در مورد استاد بیضایی هم میتوان قائل شد، اما با نگاهی گذرا به آنچه او در سالهای عمر گرانقدرش برای فرهنگ و هنر کشور در زمینههای متعدد و متنوع انجام داده، بدون ورود به جزییات و بحث و نقد آنها به این نتیجه میرسیم که نگاه سلیقهای، جناحی ایدئولوژیکی به فرهنگ و هنر، یکی از ثروتهای کشور را به سوی هجرتی ناخواسته کشانده است. به مانند استاد بیضایی نهتنها در فرهنگ و هنر که در زمینههای دیگر هم، نخبگان ایرانی، در خارج از کشور آنقدر، قدر میبینند و آنقدر مولد و ثروتآفرین هستند و میشوند که انگار باید از اصل و نسب، مال جای دیگری باشند غیر از ایران. بهرام بیضایی آنقدر اثر در زمینههای گوناگون هنری دارد که ذکر آن در این مختصر نمیگنجد، اما من او را با اجرای نمایش روحوضی سلطان مار (۱۳۴۸) شناختم و با وجود اینکه در نوشتهای در تهرانمصور، اندکی با ایشان اختلاف داشتم، اما چه باک باعث شد تا امروز کم و بیش، کارهایش از دور و نزدیک را دنبال کنم، مثلا «رگبار» فیلمی که هیچگاه از یادم نمیرود و «طرب نامه» که فیلمی از اجرای آن در دانشگاه استفورد. دیدم و دریافتم به قول معروف هنوز دود از کنده بلند میشود. اما حیف و صدحیف که ما ایرانیها، داخل کشور از نعمت دیدن و بارها دیدن و شنیدن و خواندن آثار ایشان باید محروم باشیم، اما میتوان و باید امیدوار بود ذخایر فرهنگی و هنری و علمی و… سرانجام روزی به خاک وطن برگردند؛ عمر بهرام بیضایی بلند باد. massoudmehr@yahoo.fr
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد