29 - 05 - 2020
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
حسین منزوی در سال ۱۳۲۵ در زنجان در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. وی از سنین جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و در سال ۱۳۴۶ به عنوان شاعر خود را مطرح کرد و غزلهای او مورد توجه غزلسرایان قرار گرفت.
منزوی در سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. اما این رشته را رها کرد و به جامعهشناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام رها کرد و در سال ۱۳۵۰ مجموعه شعر حنجره زخمی تغزل را منتشر کرد.
این کتاب در بخش شعر جهان جایزه فروغ فرخزاد که در آن دوران جزو معتبرترین جوایز ادبی ایران بود، را به دست آورد.
پس از انتشار این کتاب، در صداوسیما مشغول کار شد و در این دوران برنامه یک شعر یک شاعر را تهیه و کارگردانی کرد.
در همین دوران منزوی بسیاری از ترانهها و تصنیفهایش را ساخت و تعدادی از آنها مورد توجه خوانندگان مطرح آن روز قرار گرفت. او مدتی مسوول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت. در سالهای پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند. حسین منزوی هرگز کار دولتی نداشت و تنها با انتشار شعرهایش گذران عمر کرد. وی در شعر سپید نیز دستی داشت، موسیقی را خوب میشناخت و صدا و خط خوبی نیز داشت.
حسین منزوی در سال ۱۳۸۳ پس از مدتها رنج از بیماری قلبی در بیمارستان شهید رجایی تهران درگذشت.
برخی از آثار حسین منزوی: با عشق در حوالی فاجعه- مجموعه غزلی سرودهشده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲، این ترک پارسیگوی (بررسی شعر شهریار، از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی سرودهشده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷، با سیاوش از آتش، از ترمه و تغزل؛ گزیده اشعار، ۱۳۷۶، از کهربا و کافور، با عشق تاب میآورم شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲، به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید)، این کاغذین جامه؛ مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک، از خاموشیها و فراموشیها، حنجره زخمی تغزل؛ دفتری از شعرهای آزاد و غزلهای سرودهشده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹، مجموعه اشعار حسین منزوی، انتشارات آفرینش و نگاه، ۱۳۸۸، حیدر بابا- ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار»
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــیست، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد