25 - 07 - 2024
اولین گفتوگوی «ایرج طهماسب» بعد از نیمقرن!
گروه فرهنگ و هنر- گفتوگوی تصویری اکبر نبوی با ایرج طهماسب، دوشنبهشب یک مردادماه از کانالهای یوتیوب و آپارات پخش شد. متن کامل این گفتوگو را که از معدود گفتوگوهای مفصل ایرج طهماسب در چهار دهه اخیر است بارها و بارها در شبکههای اجتماعی بازنشر داده شد و دیده شد.
بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
به یاد دارم وقتی بعد از انقلاب کار را شروع کردیم به ما میگفتند این کار را انجام دهید، یکبار تئاتر، یکبار فلان کار دیگر بود و هر چه میگفتند دوست داشتیم به حرف بزرگترها گوش دهیم و کارهایی انجام دهیم ازجمله تلویزیون رفتیم و در تلویزیون کسی نبود و مجبور شدم این کار را انجام دهم. یعنی اگر بچههای دیگر این کار را میکردند شاید کار من سبکتر میشد ولی بچههای دیگر تنبلی کردند و مجبور شدم نوشتم یا کارگردانی کردم و بهتدریج در این کار ماندیم. اوایل خیلی جدی و عمدی نبود البته سابقه دوستانی که هنرجوی کانون پرورش فکری بودند و با کودکان در ارتباط بوده و با آنها بزرگ شده بودند و زبانشان را میفهمیدند. خوشبختی من این بود که با این گروهها بودم و با اینها بزرگ شدم. طبیعتا بچهها را بهتر میفهمیدیم بنابراین راحتتر میتوانستیم برای آنها کار کنیم به نسبت کسی که کار بزرگسال میکرد. واقعیت این است که حافظه من خیلی خوب نیست. یعنی خیلی خوشحال هستم که حافظهام خوب نیست برای اینکه یک چیزهایی را یادم میرود و میتوانم کار کنم.
گاهی مواقع آنقدر خوشحالم که میگویم به یاد نمیآورم چه کسی چه بدی کرده است یا چه کارهایی کرده است. آن موقع تعدادی از دوستان بودند که در کلاسها یا انجمنهایی که با هم ارتباط داشتیم مثل آقای اسعدیان، آقای طالبی، آقای حسندوست، آقای جبلی، آقای علیقلی و آقای افخمی بودیم. حالا برخی از بچهها دورتر بودند و برخی بودند که با هم کار میکردیم. بهتدریج همه چیز را از همدیگر یاد میگرفتیم.
اولین کار جدی که همه با هم شناخته شدند و من را همه شناختند مجموعه «آسمون ریسمون» بود که ترکیبی از وحید نیکخواه بهعنوان مدیرگروه، آقای بیژن بیرنگ، آقای مجید راستی و بنده بودیم. خانم طاهرپور هم بودند منتها کمی دورتر بودند. ترکیبی بودیم که با همدیگر این مجموعه را کار کردیم. آنجا اولین باری بود که من فهمیدم تلویزیون چه جای جدی است و مردم نگاه میکنند و خیلی موضوع جدی است و باید دقت کنم. من هر طور خدا بخواهد همان مسیر را میروم. اصلا قوه تصمیمگیری ندارم. خدا هر چه خواست میروم، آن زمان خدا اینطور خواست و ما رفتیم و الان هم باشد همان مسیر را میرویم و فرقی نمیکند. اینطور جدی به خیلی از مسائل نگاه نمیکنم. میگویم آدم در مسیر باشد، با دوستان و آدمهای خوب باشد و چیز آزاردهندهای نداشته باشد، خوب است. اگر دوباره میخواهد بشود، مشکلی نیست دوباره بشود! اگر دستور بدهند دوباره هم میرویم.
تلقی من از کودکی اینچنین نیست یعنی برخی کودک را از انسان جدا میدانند و میگویند بزرگ که شدید انسان میشوید. تلقی من اینچنین نیست. من میگویم این موجود ۵ساله، ۱۰ساله یا ۷ساله کامل است، فقط میزان اطلاعات او کم است. اطلاعات با فهم فرق میکند. اطلاعات شما اضافه میشود و یک جاهایی میتوانید این اطلاعات را قطع کنید ولی در فهم یک بچه کوچک با بنده موقع تماشای فیلم یا منظره تفاوتی نیست. با هم یک چیز را میبینیم و یک چیز را از نظر حسی دریافت میکنیم ولی اطلاعات این کودک کم است، قوانین را نمیداند، چیزهای علمی را نمیداند، خیلی از سوادها را بلد نیست و بعد به مدرسه میرود و این چیزها را به او یاد میدهند. بنابراین من بچهها را بسیار جدی نگاه میکنم یعنی مثل خودم نگاه میکنم و میگویم حواس این بچه جمع است و نکند چیز غلطی بگویم، چون او مچ من را میگیرد. منتها فرق بچهها با ما این است که به شادابی نزدیکترند. برای اینکه بدن آنها شاداب است. بدن ما همواره خستهتر میشود، خود را با نشستنهای بیخودی، با حرکت نکردن، با ورزش نکردن و… خستهتر میکنیم ولی بچهها بدن شادابی دارند، بدن شیطونی دارند و باید دقت کنید موقع کار کردن این کسی که این تصویر را نگاه میکند این شادابی را لازم دارد.
در دنیای هنر نه که با گروههای انسانی، با گروههای مخاطب طرف هستید؛ زنها هستند، مردها هستند، بچهها هستند، نوجوانان و خردسالان هستند؛ طیف گستردهای روبهروی شما هستند، پس هر اثر به سمتی میرود و مخاطبهایی دارد. اینطور نیست که ما یک چیز داشته باشیم که همه یکدست بپسندند. به هر حال آن چیزی که تا به امروز دیگران میگویند این است که «کلاه قرمزی یک» مخاطب بهتر و بیشتری دارد. این نکته را هم بیان کنم که کلاه قرمزی یک را من کار نکردم. این اعتراف جالبی است. واقعیت این است که ما ترکیب بودیم. ترکیب سه، چهار نفر بودیم که کلاه قرمزی را کار کردیم. آن موقع آقای اسعدیان در کار کلاه قرمزی یک بود. من مشاور کارگردان بودم. حمید جبلی نویسنده بودند. محمدرضا علیقلی بهعنوان آهنگساز بودند. آقای ساعتی بودند، خانم محبوب و خانم فنیزاده بودند و همچنین خیلیهای دیگر که برای بچهها کار میکردند. تیم خیلی خوبی بودیم که خدا کمک کرد با هم جمع شدیم و به اسم من دررفت.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد