20 - 01 - 2017
با سینما خوشبخت زندگی میکنم
فاطمه روشن، سعید نوروز جو- معماری زیبای خانه قدیمیاش، دیوارهایی با تابلوهای نقاشی فرح اصولی و گیزلا سینایی و البته چیدمانی که به چشممان آشناست. «خانه باید خانه باشد!» میگوید خانه باید راحت باشد و این چیدمان کار خودش است. «خسرو سینایی» هرچه در گفتوگو و کار جدی است، زمانهای دیگر خوشرو است و آرام. اگرچه دلش از جبر زمانه گرفته اما میگوید با سینما خوشبخت بوده و از زندگی اش راضی است.
سینایی کارگردان مولفی است که آثارش تاثیر بسیاری بر سینمای معاصر ایران گذاشته. او فعالیتهای هنریاش را با شعر و موسیقی شروع کرد. «۱۲ ساله بودم که شعر میگفتم. موسیقی را هم با ساز آکاردئون آغاز کردم. ساز را برادرم برایم خرید. من هم از خودم استعداد نشان دادم و نوازندهی قابلی شدم، آنقدر که در چند ارکستر هم مینواختم» به اتریش رفت و موسیقی را جدیتر دنبال کرد و عضو کنسرواتوار وین شد. اگرچه همان روزها همزمان معماری هم میخواند اما جرقهای در زندگیاش باعث شد همه چیز را رها کند و با سینما راه را ادامه دهد. «فکر میکردم میتوانم تمام هنرها را در «سینما» جمع کنم. اصلا یکی از جذابیتهای سینما برای من همین بود.» سینمای دهه ۶۰ اروپا تاثیرش را بر سینایی گذاشته بود و به قول خودش حالا میشد با آثار فاخر ادبی رقابت کرد. سال ۱۹۶۶ سینایی با درجه ممتاز در رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین و دو سال بعد در رشتههای کارگردانی سینما، تلویزیون و فیلمنامهنویسی، فارغالتحصیل شد. او جزو نخستین کارگردانانی بود که پس از انقلاب از یک جشنواره بینالمللی درجه الف (کارلوویواری) جایزه گرفت. علاوه بر این برای مستند «مرثیه گمشده» که روایتگر مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در سالهای ۱۹۴۱ است موفق به دریافت نشان ویژه کشور لهستان از سوی رییس جمهور این کشور شد. سینمای سینایی بر پایه مستند اجتماعی استوار است، اما فیلمهای بلند داستانی او مانند «عروس آتش» هم با استقبال تماشاگران مواجه شده است. پس از این فیلم بسیاری انتظار داشتند سینایی باز هم به سراغ ساخت فیلمهای داستانی بلند برود، اما به گفته خودش به دلیل وجود برخی تنگنظریها این امر تا امروز محقق نشده است.
سینایی که «شعر» و «موسیقی» را پدرخواندههای سینمایش میداند، در این سالها چندین کتاب شعر منتشر کرده است و موسیقی بعضی از فیلمهایش از جمله «هیولای درون»، «عروس آتش»، «گفتوگو با سایه» و… را خودش ساخته و در فیلم «من ایران را دوست دارم» هم به عنوان نوازنده آکاردئون حضور داشته است. سینایی این روزها مشغول تهیه آلبوم موسیقی از شعرهایش است که به زودی منتشر میشود. به مناسبت سالگرد تولد این هنرمند با او به گفتوگو نشستیم.
اگر بخواهم دقیقتر بگویم، کار را با شعر شروع کردم آن هم از ۱۲، ۱۳ سالگی. حاصلش هم شد مجموعه شعری به اسم «تاولهای لجن» که سال ۱۳۴۲ منتشر شد. پس از آن هم از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۴ دو مجموعه شعر دیگر به اسم «ترانه شاپرکهای سپید» و «اتاق صورتی» داشتم. دبیرستان میرفتم که موسیقی را شروع کردم. آن سالها آکاردئونساز روز بود. عضو انجمن فوق برنامه دبیرستان البرز شدم و ما را همه جا دعوت میکردند برای اجرای موسیقی. در همان سالها شاگرد آقای رضا صمیمی هم بودم برای نقاشی. سال ۱۳۳۷ دیپلمم را از دبیرستان البرز گرفتم و به قصد ادامه تحصیل در رشته معماری راهی وین شدم. در اتریش یک سال پیش آقای پرویز منصوری هارمونی خواندم و بعد در دو رشته معماری و آهنگسازی به طور همزمان شروع به تحصیل کردم. سه سال ادامه دادم اما دیدم کار مشکل شده. در نهایت تصمیم گرفتم آهنگسازی را رها کنم و بچسبم به معماری. همزمان با اینها با رییس دپارتمان آکاردئون کنسرواتوار وین که استادم بود، آموزش این ساز را ادامه میدادم اما سال چهارم معماری که تمام شد، اتفاقی افتاد که راهم عوض شد. با اینکه در تمام طول زندگی تحصیلی شاگرد زرنگی بودم اما در امتحان هندسه ترسیمی سال چهارم، یکی از پروژههایم اشتباهی داشت و همین باعث شد تمام پروژههایم تکرار شود. این موضوع آنقدر به من ضربه زد و ناراحتم کرد که با خود گفتم همه چیز را رها میکنم و سینما را به طور جدی دنبال میکنم. همان زمان آقای طیاب که فیلمسازی میخواند مرا دعوت کرد در یکی از فیلمهایش بازی کنم. آنجا بود که برای نخستین بار با فضای پشت صحنه سینما مواجه شدم و برایم بسیار جذاب بود. آن سالها که حدود ۱۹۶۳ بود، موج نو فرانسه و نئورئالیسم ایتالیا راه افتاده بود؛ از طرف دیگر سینمای اروپای شرقی هم بر من تاثیر زیادی گذاشت. دیگر از آن آرتیستبازیها خبری نبود، میشد فیلمها را با آثار جدی ادبیات مقایسه کرد. پس در همان آکادمی که موسیقی خوانده بودم، سینما را شروع کردم. در آزمون دانشکده ۱۲۰ نفر شرکتکننده بودند که تنها هشت نفر پذیرفته شدند و من هم جزو آنها بودم. در نهایت در رشتههای کارگردانی سینما، تلویزیون و فیلمنامهنویسی، هردو با نمره ممتاز فارغالتحصیل شدم. از یکسال پیشش هم استاد موسیقیام که رییس کنسرواتوار وین بود به من پیشنهاد داد که چرا شاگرد رسمی کنسرواتوار نمیشوم. به این ترتیب دوسال هم آنجا دوره آکاردئون دیدم و در سال ۱۹۶۶، با درجه ممتاز شاگرد اول شدم. آخرین کنسرتم سال ۱۹۶۵ در کاخ کنسرت وین بود. روزی یکی از استادانم گفت باید بین سینما و موسیقی یکی را انتخاب کنم، همان طور هم شد. وقتی به ایران برگشتم سینما تمام وقتم را گرفت و به ناچار ساز را کنار گذاشتم. جوان بودم و پرانرژی، سینما را به عنوان کار اصلی انتخاب کردم و موسیقی تبدیل به کاری فرعی شد.
دلیلتان برای انتخاب سینما چه بود؟
به این نتیجه رسیدم که در سینما میتوانم تمام هنرها را تلفیق کنم. اتفاقا مشکل من نهتنها با سینمای ایران، که با سینمای جهان این است که تصور میکنند سینما یک قصه خوب میخواهد و چند بازیگر مطرح. اگر نقدهای سینمایی را ببینید، متوجه میشوید از تنها چیزی که نام برده میشود این است که بازیها خوب یا بد بود، قصه ضعیف بود یا نبود؛ همین. برای من سینما مجموعهای بود از هنرهای تجسمی و دراماتیک. چیزی که علاقهمندان به سینما درگیر آن نیستند. آنها فقط میخواهند یک آرتیست باشد و قصهای جذاب. البته من هم فیلمهایی ساختم تا بگویم این کار را هم میتوان انجام داد اما این تمام ابعاد سینما نیست. مثلا برخی از کارهای من مانند زندهباد، هیولای درون یا عروس آتش. سینما ابعاد متفاوتی دارد که اگر به عنوان یک ابزار آن را به کار میگیرید، باید از همه ابعاد بهره بگیرید.
سینما را به کدام هنر نزدیکتر میبینید؟
موسیقی. این را نگفتم، به این دلیل که موسیقی کار کردهام. فردزینهمان، کارگردان بزرگ سینما در جایی میگوید از نظرم طبیعت موسیقی به طبیعت سینما بسیار نزدیک است.
فیلمسازی شما بیشتر تحت تاثیر چه چیزی است؟
من اصولا طرفدار تیپ ضدقهرمانم. برایم قهرمان وجود ندارد. اگر قهرمانی هم وجود دارد به خاطر احترام به دستاوردهای یک آدم است با دیدن ضعفهایش. یعنی وقتی یک انسان را میبینم ضعف و قدرتش را کنار هم میبینم و میگویم دستاوردش این است. به این دلیل وقتی به داوری دعوت میشوم به صاحب اثر کاری ندارم، تنها فیلم را میبینم. همیشه سعی کردم نسبت به اشخاص بیطرف باشم و تنها اثر را ببینم. در واقع تحت تاثیر یک شخص خاص نبودم اما باید بگویم تحت تاثیر سینمای دهه ۶۰ اروپا بودم. آثار بزرگانی مثل برگمان، فیلینی و آنتونیونی یا سینمای آن دوران اروپای شرقی. البته هرگز به دنبال تقلید از آنها نبودم. این فیلمها مرا مجذوب سینما کرد، فیلمهایی در سطح آثار فاخر ادبیات جهان اما این نوع سینما همیشه از نظر تجاری موفق نبود و این مسالهای است که هنوز هم دچارش هستم. دوستان در پاریس میگفتند اگر یک فیلم «وسترن اسپاگتی» را در سینما نمایش دهید همه برای دیدنش صف میکشند اما اگر فیلمی از «ژان لوک گدار» باشد پرنده هم پر نمیزند. من تقریبا حدود ۱۱۵تا ۱۲۰ فیلم ساختهام اما اگر از من بپرسند کدام، فیلم دلت است، میگویم همین فیلمهای کوچک که برای خودم ساختهام. پنج یا شش تا.
بسیاری معتقدند سینمای خسرو سینایی وابسته به فرم است.
خیر. من فرم و محتوا را از هم جدا نمیدانم. چندی پیش یکی از هنرمندان با من صحبت میکرد و ایدههایی برای کار میداد اما نمیدانست میخواهد چه کار کند، آمده بود برای راهنمایی. به او گفتم شما از دوره پست مدرن میآیید یعنی دوران ایدهگرایی. ایدهای دارید که میخواهید کاری انجام دهید اما از دوران مدرن آمدهام. یعنی ساختار و محتوا با هم در ذهنم شکل میگیرد. برایم محتوا جدا از شکل نیست. برای همین هم در سینما برایم انواع و اقسام موضوعها دیده میشود. برای هر موضوعی، سعی کردهام ساختار آن را پیدا کنم. وقتی فیلم شرح حال را میبینید یا سردی آهن؛ هیچ شباهتی به عروس آتش ندارد. عروس آتش فیلمی است برای مخاطب وسیع که آن زبان را انتخاب میکند؛ «شرح حال» فیلمی است برای علاقهمندان به سینما. اتفاقا فرم فارغ از محتوا برایم جذاب نیست، تنها فرم همراه با محتوا مرا جذب میکند.
بیشتر فیلمهای شما مضمون اجتماعی دارند، سوژههایتان را بر چه اساسی انتخاب میکنید؟
نخستین فیلمم را ۱۳۴۵ ساختم، از آن روز ۵۰ سال گذشته است. در این مدت فقط برای دلم کار نکردم، سینما حرفه من بودها اما در عین حال آنچه به عنوان حرفه بوده، از درونم نمیجوشیده. من ناچار بودم یک فرم مناسب برای آن موضوع پیدا کنم. اگر راجع به نیروی برق یا صنعت بستهبندی فیلمی میساختم، این نبود که با قلبم میساختم. این بود که موضوعی مقابلم گذاشته شده و من باید به یک فیلم آبرومند برسم. برای موضوعاتی از این دست تحقیقات مفصلی داشتم. اما فیلمهای دیگر مثل تابلو نقاشی هستند یا یک قطعه شعر از دلم میجوشد. با اینکه از همه بیشتر دوستشان دارم اما کسی بابت اینها پولی به من نمیدهد. اگر بخواهم زندگی کنم باید براساس یک سفارش زندگی کنم. نوع سینمای من هم به گونهای است که تا این لحظه پولی از آن درنیامده. به این ترتیب من دو نوع سینما کار میکنم.
بعضی به من میگویند چطور بعد از فیلم عروس آتش، فیلمی یک ربعی میسازی، میگویم با فیلمهایی مثل عروس آتش آنقدر شکنجه میشوم و روحا تحت فشار قرار میگیرم که اگر بخواهم این فشار را تحمل کنم باید فیلمی برای دلم بسازم. بعضی وقتها حتی به جوانترهایی که علاقهمند هستند، میگویم بیایید فیلمی بسازیم. این فیلمها خیلی به من کمک میکنند. در سینمایی که هم از نظر سیاسی دچار مشکل است و هم از نظر تجاری و زدو بندهای پشت پرده ساختن فیلم با جوانان این را به یاد من میآورد که چرا فیلم میسازم. بعد از عمل جراحی کمرم گفتم یا فیلمی نمیسازم که این امکانپذیر نیست یا فیلمی که دلم بخواهد میسازم البته متاسفانه معمولا بودجه فراهم نمیشود، در نتیجه به سراغ فیلمهای کوتاه که دلم میخواهد میروم.
بیشتر آثارتان مستند هستند و این از علاقه شما میآید؟
این اشتباه بزرگی است که همه میکنند، اما نخستین فیلم بلند من یک فیلم داستانی است. وقتی به ایران برگشتم تنها جایی که میتوانستم فیلم بسازم وزارت فرهنگ و هنر بود. پروژههای این وزارتخانه فیلمهای مستند بود. ورود به سینمای تجاری هم کار غیرممکنی بود. در نتیجه مجبور شدم در آنجا مشغول به کار شوم. از شانس بد فیلمهای مستند اولی که ساختم خوب بود و مطرح شدند. در نتیجه کسانی که نمیخواستند امثال من وارد سینمای غیرفیلمفارسی شوند، نمیتوانستند بگویند ما فیلم ساختن بلد نیستیم و میگفتند آنها مستند سازند. به سینمای مستند بسیار احترام میگذارم. آقای مهرجویی هم وقتی برگشت برای شروع ابتدا الماس ۳۳ را ساخت و توانست راهش را برای ساختن گاو باز کند. این ماجرای مستند یک ماجرای کاملا جعلی است و افرادی که آن را ساختهاند هنوز هم فعالند و مانع کار ما میشوند! بیش از ۳۰ فیلم داستانی ساختهام که همه آنها را نادیده گرفتهاند. فیلمهایی چون پسر، پدر و مادر، فعل مجهول، سرگردانی بچهها میان فرامین خدا و رفتار ما، خط خوردگی، ۱۰ صحنه تا اخراج، اصلا چه کسی راجع به اینها حرف زده است؟ چه کسی پایه فیلم تربیتی را در سینمای ایران گذاشت؟ چه کسی برای اولین بار در فضاهای واقعی با بازیگران حرفهای کار کرد؟
در طول ۵۰ سال فعالیت، بزرگترین چالش فیلمسازیتان چه بوده؟
دائم درحال چالش بودم. روزی به یکی از دوستان مطبوعاتیام گفتم، با سینما خوشبخت زندگی کردهام. اما نکتهای وجود دارد. در لحظه خداحافظی میخواهم از تمام کسانی که آگاهانه نگذاشتند، تجربیات سالهای دراز را در کارهای بلندتر پیاده کنم و ناچار بودم همیشه با بودجه کم و دست بسته کارهای جمع و جور انجام دهم و بپرسم به نفع چه کسی بود. از این چوب لای چرخ گذاشتنها، سرکار گذاشتنها و سردواندنها چه نفعی بردید. جز اینکه سینمای ما از آثاری خالی ماند که میتوانست خوب و ماندگار باشد. خداوند آقایهاشمی را بیامرزد، فیلمنامه «دادگاه تلویزیونی» زمان رییسجمهوری ایشان قرار بود ساخته شود. از دفتر ایشان نامه نوشته بودند این فیلم حتما باید ساخته شود.
آنقدر آمدیم و رفتیم، سالها گذشت اما باز هم نشد.
یکی دیگر از این فیلمنامهها زمانی که فارابی تشکیل و نوشته شده و ۳۰ و چند سال همان طور مانده است. سال گذشته یک سرمایهگذار پیدا شد، متن را با خود برد اما دیگر پیدایش نشد. بالاخره تماس گرفتم چه شد، گفتند ما درگیر هستیم شما با ما تماس بگیرید و پیگیری کنید! بعد از ۵۰ سال ما دیگر نباید دنبال این و آن باشیم برای فیلم ساختن.
چیزی حدود ۱۰ سناریو آماده دارم، اما با این مشکلات ساختن آنها تا امروز امکانپذیر نبوده است. دلم میخواهد به همه کسانی که با لبخند ظاهری، در پشت صحنه کارشکنی کردند، بگویم به نفع چه کسی بود. من که با کسی کاری نداشتم. میخواستم فیلمی را بسازم که تاریخ و فرهنگ این مملکت باشد.
آخرین فیلمنامهام قطار زمستانی است. با آقای انتظامی به لهستان رفتیم تا هنرپیشه مقابلش را انتخاب کند. اما نشد. شش سال گذشته اما هنوز اتفاقی نیفتاده است.
از این پشت پردهها بیشتر حرف بزنید.
برای مثال سرنوشت یکی از فیلمهایم را میگویم. فیلم زنده باد در فستیوال کارلوویواری سال ۱۹۸۰ یعنی، ۳۶ سال پیش برای سینمای پس از انقلاب جایزه گرفت. در کنار فیلم کاگه موشا از کوروساوا و بچه زیبا ساخته لویی مال به عنوان یکی از سه فیلم مورد سفارش منتقدان برای دیدن قرار گرفت این فیلم در بحبوحه جریانات سیاسی اروپا در دانشگاه وین نمایش داده شد، گروههای مختلف بودند، همه هم مخالف و من از ترس داشتم میمردم. اگر بپرسید بهترین تجربه شما چه بوده، میگویم زندهباد. فیلمی ساختم که از چپ چپ تا راست راست، در آن فضا فیلم را دیدند و در انتها تشویق کردند. همین فیلم به ایران آمد، انجمن سینماداران گفت مسوولانی که از خیابان رد شدهاند، گفتهاند سردر سینما صور قبیحه است. سردرها را جمع کنید. سردر چند سایه مشت بود با یک دست خونی. گفتم ربطی ندارد، گفتند همین که ما میگوییم. قراردادی که با من بسته شد برای هفت سینما، اگر سه ردیفش خالی میماند به آن مبلغ نمیرسیدم. پس سر یک هفته باید برمیداشتم. خبردار شدم در یکی از سینماهای نزدیک راهآهن فیلم را نمایش میدهند اما در شرایطی که حلقه دوم را به حلقه پنجم وصل کردهاند، حلقه اول را به حلقه سوم و … در این شرایط نمایش میدهند. از دو دانشجو خواهش کردم به سینما بروند و ببینند مردم به آن سینما میروند یا خیر. آن زمان روزی ۱۰۰ تومان هم به آنها دادم. بعد از سه روز آمدند گفتند ما دیگر نمیرویم. گفتم چرا، گفتند ما را تهدید کردند اگر بیایید با چاقو شما را میکشیم. این پشت پرده سینمای ایران است.
یا در موردی دیگر، پس از قطار زمستانی به دلیل اینکه گفتند بودجه نداریم، فیلم ارزان بساز، جزیره رنگین را ساختم. اولین عکسالعمل در جشنوارهها این بود که چطور میشود به ایران رفت. بیخبر بودم، فیلم به جشنواره غیررقابتی ونکوور رفته بود. در این جشنواره فیلم از نظر مخاطبان نمره بالایی گرفته بود. در کاتالوگ جشنواره نوشته شده بود با دیدن این فیلم اولین خواست ما این است که مشکلات حل شود تا بتوانیم جزیره هرمز ایران را ببینیم. با مقامات مختلف در بالاترین سطح ملاقات کردم. حتی با مسعود سلطانیفر رییس وقت سازمان میراث فرهنگی جلسهای داشتم.
گفتم ما در این فیلم حفاظت محیطزیست را داریم، همکاری زنان در اقتصاد خانواده را داریم، زیباییهای یک جزیره ایرانی را داریم و تبلیغی است برای گردشگری کشور. کمک کنید این فیلم ورشکسته نشود اما امکان نداشت از این ورشکستهتر شود! میدانم چه کسانی هستند و در دوران قبل از انقلاب هم بودند، همیشه با لبخند استاد استاد میگویند اما وقت برنامهریزی برای اکران فیلم تصمیمگیریشان طوری میشود که برای مبلغی که باید به عواملمم بپردازم، شرمندهشان میشوم. این مسایل همیشه در سینما بوده است. همیشه در مورد خودم این جمله را گفتهام: سینما برای من مثل معشوقه جفاکاری است که دائما به آدم خیانت میکند اما آدم نمیتواند از آن دل بکند.
پروژهای هم برای ساخت فیلمی درباره معماری مناطق مختلف ایران داشتید، چه اتفاقی برای آن افتاد؟
حدود هفت سال پیش به ۲۰ شهر ایران سفر کردم. برای نشان دادن شرایط اقلیمی در معماری فاخر ایران ۵۸ خانه تاریخی را در این ۲۰ شهر پیدا کردم. برای پرهیز از اینکه بحث خیلی تخصصی نشود در هر ساختمان قصه کوچکی که در آن اتفاق افتاده بود نیز اضافه کردم. در نهایت ۱۵ ساختمان را انتخاب کردم که برای هر کدام داستانی شش دقیقهای تعریف کنم و به فیلمی ۹۰ تا ۱۱۰ دقیقهای برسم. این پروژه حدود ۸۰۰ میلیون تومان هزینه داشت که آقایان گفتند این بودجه را نداریم. چهار ماه نگذشت که فیلمی را شروع کردند در مورد خانمی که قهرمان اتومبیلرانی بود که به گفتهای هفت میلیارد و به گفتهای ۱۶ میلیارد تومان هزینهاش بود، این فیلم نیمهتمام ماند و هیچوقت هم معلوم نشد سرنوشتش چه شد. آیا این برای جامعه ما مهم است یا آشنایی با تاریخ و فرهنگ این مملکت؟ درد دلی ندارم و از هیچکس طلبکار نیستم تنها یک سوال دارم که این کارها به نفع چه کسی است؟ اتفاقی که میافتد این است که بهترین فیلمسازهای ما برای مطرح شدن باید در خارج از ایران فیلم بسازند.
با این مشکلات چرا به فیلم ساختن در خارج از ایران فکر نکردید؟
فرهنگ غرب را خوب میشناسم. آنجا درس خواندهام و تاریخ هنرشان را خوب میشناسم اما همیشه فکر میکنم که آنها فیلمسازهای خودشان را دارند، ما باید فضایی برای فیلمسازی ایجاد کنیم که به فرهنگ این مملکت کمک کند. فیلمهایی بسازیم که علاوه بر کمک کردن به فرهنگ عمومی جامعه بتواند در خارج از ایران نیز اعتبار داشته باشد. اگر برای فیلمسازی به خارج از ایران برویم برای مطرح کردن خودمان است، البته من از مطرح شدن بدم نمیآید اما چه کسی قرار است این مملکت را درست کند؟ جوانهایی را میبینم که به فکر مهاجرت کردن هستند و غصه میخورم. من با این فرهنگ زندگی کردهام و این مردم را دوست دارم. غصه میخورم وقتی برای این اهداف تلاش میکنم و جوابی نمیگیرم. با جزیره رنگین میخواستم ثابت کنم که با هزینه بسیار کم هم میتوانیم به نقاط مختلف ایران سفر کنیم، از داستانهای نقاط مختلفش استفاده کنیم و با استفاده از بازیگران بومی فیلمهایی بسازیم که بیننده فرهنگ کشورش را بشناسد اما این اتفاق نیفتاده است. همیشه سینما را به عنوان یک ابزار دیدهام، این ابزار را میتوان در جهات مختلف به کار گرفت. میتواند در جهت کسب درآمد هم باشد اما نباید وجه گسترش فرهنگ در جامعه را نادیده گرفت البته وقتی همیشه چوب لای چرخ فیلمسازان میگذارند حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
خدا عباس کیارستمی را بیامرزد، به او و کارهایش علاقه زیادی داشتم. در خاطرم هست، زمانی که فیلم «خانه دوست کجاست؟» در لوکارنو جایزه گرفت، من داور جشنواره فجر بودم. وارد سالن انتظار شدم دیدم چند نفر از همین آقایانی که همیشه پشت پرده هستند نشستهاند و میگویند این فیلم کیارستمی چیزی ندارد ما نمیدانیم چرا این خارجیها اینقدر بزرگش میکنند. این شروع برخورد با فیلم کیارستمی بود. اما کیارستمی پایمردی کرد و فیلمساز و آدم موفقی شد. اما شروع برخورد با این شخص چیزی بود که گفتم. چرا ما اینچنینیم؟ گاهی فکر میکنم که کاش من هم مثل کیارستمی پایگاهم در ایران را حفظ میکردم و خارج از ایران فیلم میساختم اما این کار را نکردم. برای آقای عیاری و کارهایشان هم احترام زیادی قائل هستم اما نمیدانم نساختن این فیلمها به نفع چه کسانی است.
در حال حاضر مشغول ساختن فیلمی نیستید؟
از سرکار گذاشته شدن حوصلهام سر رفته است. ایراداتی که به فیلمنامهها میگیرند شوخی است. مثلا تمام آنچه در فیلمنامه صورتگران عصر خون وجود دارد در تاریخ اتفاق افتاده و منابع آن موجود است. فقط یک نکته وجود دارد که سند تاریخی برای آن وجود ندارد و من برای بار دراماتیک آن را به قصه اضافه کردهام دوستی بین صفی میرزا و رضا عباسی. اما جوابی که به من میدهند این است که چون سند تاریخی وجود ندارد فیلمنامه قابل ساخت نیست. من که مورخ نیستم. من از یک واقعه تاریخی برداشت میکنم برای ساختن یک ماجرای دراماتیک، کاری که همه هنرمندان جهان میکنند. ایراد دومشان هم این بود که در جایی از فیلمنامه رضا عباسی در قهوهخانه طوفان نشسته است و مردم را طراحی میکند، صفی میرزا نیز آنجاست از او میپرسد: رضا چه چیزی باعث میشود پدری پسرش را بکشد؟ رضا عباسی جواب میدهد: حب جاه. صفی میرزا میپرسد: چه چیزی باعث میشود که پسری پدرش را بکشد؟ رضاعباسی جواب میدهد: حب جاه. صفی میرزا میپرسد: چه چیزی باعث میشود که تو از صبح تا غروب مشغول نقاشی هستی؟ رضا عباسی جواب میدهد: حب جاه. آقای فیلسوفی که هیچ ربطی به سینما ندارد به عنوان تصمیم گیرنده میگوید حب جاه نمیشود! میپرسم چرا؟ میگوید حب جاه در طبقه هفتم عرفان … شروع میکند آسمان ریسمان بافتن! من نمیفهمم اینها چه ربطی به سینما دارد؟ من سینماگرم، اصلا این موضوع چه ربطی به سینما دارد؟ به همه این دلایل فیلم را دوباره بازنویسی کردم اما باز هم نشد. من افسوسی در زندگی خودم ندارم. اما من افسوس میخورم که این فیلمها ساخته نشدهاند.
قدیمترها، فیلم «هیولای درون» که در دومین جشنواره فجر جایزه بهترین کارگردانی را گرفت به خاطر لباس یکی از خانمهای بازیگر اکران نشد. به من میگفتند لباس آن خانم را عوض کن. گفتم این فیلم ۳۵ میلیمتری است چطور لباس آن خانم را عوض کنم؟ جواب میدهند تو استادی اگر بخواهی میتوانی! این استاد گفتن از صد تا فحش بدتر است! در کل همیشه نوعی رفتار پشت پرده وجود داشته است برای اینکه کسانی که میخواستند مستقل باشند فرسوده و از دور خارج شوند. اما چیزی که نمیدانند این است که ما نه برای مقامش، نه برای شغلش، نه برای محبوبیتش برای هیچکدام به دنبال سینما نرفتهایم. من سینما را انتخاب کردهام و تا لحظه آخر عمر برایش تلاش میکنم.
همکاریتان در گروه هنر و تجربه چطور بود؟
فیلم جزیره رنگین را سینمای هنر و تجربه اکران شد. بسیاری از دوستان مطبوعاتی تماس گرفتند که چرا این فیلم را در سینمای عادی اکران نمیکنید گفتم چون فیلم متفاوتی است ترجیح میدهم در هنر و تجربه اکران شود. اما برنامهریزی که برای آن کردند به گونهای بود که آدم از آن حرفی نزند بهتر است.
سینمای ایران را دنبال میکنید؟
نه خیلی، وقتی نمیشود فیلم ساخت، روی شعرهایم موسیقی نوشتم و به زودی منتشر میشود. سرخودم را گرم میکنم و لذت میبرم. بارها هم پیغام دادهام اینکه فکر کنید من نتوانم فیلم بسازم تنها یک شوخی است.
امیدی به بهبود این وضعیت دارید؟
امید یک چیز تاریخی است. تاکید میکنم که امروز سینمای ایران با آنچه دورهای که شروع کردم قابل مقایسه نیست و بسیار بهتر شده است اما چیزی که باعث دغدغه خاطر میشود این است که اگر تصمیمات بهتری میگرفتیم وضعیت بهتر میشد یا نه؟ ما به اندازه کافی گریمور، طراح صحنه و … حرفهای در سطح جهانی نداریم. پیشنهادم این است که هر سال از هر حوزه دو، سه نفر آدم با استعداد را به خارج کشور بفرستیم تا با تیمهای حرفهای کار کنند و وقتی برگشتند چیزی به سینمای ایران اضافه کنند. تا ابد ناچار نباشیم در آپارتمانها فیلم بسازیم برای اینکه پول نیست، برای اینکه آدم متخصص نداریم. اینها میتواند گستره حرفهای سینمای ایران را وسعت دهد. کسی به این مسایل فکر نمیکند. در شوراهای فقط به فکر ساختن سالن سینما هستند. اینها نکاتی است که سالها گفته شده است، اما کسی گوش شنوا ندارد و من فیلم خود را میسازم. اصلا نمیخواهم کسی آن را نمایش دهد. آدم ابله نیست! وقتی فیلمی مثل جزیره رنگین را آن طرف دنیا میبینند و تعریف و تمجید میکنند و در ایران جوری آن را اکران میکنند که یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان سود میکند معلوم است اوضاع از چه قرار است. به هر حال هر رفتاری میخواهند بکنند من باز هم فیلم خود را میسازم و کار میکنم.
کدام یک از فیلمسازهای هم دوره خودتان را دوست دارید؟
من هیچوقت راجع به این مساله حرف نمیزنم. در زندگی هر کسی راه خود را میرود و هرکس انتخاب میکند کدام راه را برود و هرکس مطابق انتخابش نتیجهای میگیرد. به این ترتیب من به همه احترام میگذارم. حتی کسانی که فیلمهای تجاری میسازند. برای مثال من به فردین بسیار احترام میگذارم، چون او در فرهنگ زمانه نشان داد که کارش برجسته است. وقتی کشتی میگرفت نفر دوم جهان میشد، وقتی هم هنرپیشه شد پرفروشترین هنرپیشه زمان خودش بود. در آن زمان بازار سینما او را میپسندید. پس هر کسی در جایگاه خودش قابل احترام است.
حرف آخر؟
من با سینما، خوب زندگی کردم با همه پستی و بلندیاش اما تنها حرفی که دارم این است، به نفع چه کسی بود این همه طرحهای سینمایی من ساخته نشد، فیلمهایی که نه از سیاسی و نه از نظر اعتقادی هیچ مسالهای نداشتند. چرا؟ فقط این سینایی نباید از یک حدی جلوتر میرفت و این حق را دارم بعد از ۵۰ سال، حاصل تجربههایم را در یک فیلم جمع کنم اما حاضر نیستم برای ساختن آن التماس کنم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد