شناسه خبر : 25248
23 - 12 - 2019
23 - 12 - 2019
برای تو میخندم
بیژن الهیشیرازی (زاده ۱۶ تیر ۱۳۲۴ – درگذشته ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در تهران) شاعر، مترجم و نقاش ایرانی بود.
او «تنها فرزند خانوادهای متمول بود که از پدری شیرازی و مادری تبریزی، در تهران متولد شد. دوره اول متوسطه را در «دبیرستان البرز» گذرانید. بعد از نقلمکان از خیابان استخر به منزل دیگری در خیابان شیرکوه زعفرانیه، به «دبیرستان شاپور» در محله تجریش رفت و در آنجا در رشته ریاضی تحصیل کرد. در سالهای نوجوانی ذوقی در نقاشی نشان داد و با شرکت در انجمنهای هنری، نقاشی را پی گرفت. ورود او به عرصه هنر به جدال با خانوادهاش انجامید، چرا که مادرش با وجودی که دستی در نقاشی داشت برای تنها فرزندش آینده دیگری میخواست. در سال ۱۳۴۲ ترک تحصیل کرد. به سفارش استادش، جواد حمیدی، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد، اما به صلاحدید خانواده، از ادامه فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و راه دیگری در پیش گرفت. نگاه نوگرا و ذهن خلاقش را این بار به ساحتِ قلم رسانید و فعالیتهای ادبیاش را پی گرفت. از کافهنشینیها گرفته تا نشستهای دوستانه، در کنار دیگر همنسلانش که بلندپرواز و آرمانخواه بودند، نیما میخواندند و به جنبشهای فکری – ادبی دنیا چشم داشتند و با وجود تمام سختیها و عدم پذیرش جامعه ادبی، میخواستند به دستاوردی نو برای ادبیات فارسی برسند.
ورودش به عرصه مطبوعات در آبانماه سال ۱۳۴۳، با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر(۱۳۴۵)، اندیشه و هنر(۱۳۴۸)، دفترهای روزن(۱۳۴۶)، مجله خوشه(۱۳۴۶)، مجله بررسی کتاب(۱۳۴۹) و هفتهنامه تماشا(۱۳۵۳) مجله رستاخیز جوان (۱۳۵۵ و ۱۳۵۶) و مجله بیدار (۱۳۷۳)، شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»
«الهی به شیوه خودخوان شروع به زبانآموزی میکند و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فرا میگیرد. او از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا و… ، را ترجمه میکند. تعداد محدودی از آثار او در دوره حیاتش، به چاپ و پخش رسیدهاند. در سال ۱۳۴۸ با بانو غزاله علیزاده، نویسنده «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج میکند، ازدواجی که حدود دو سال میپاید. دخترشان «سلمی» بعدها با مادر زندگی میکند. الهی به حمایت مالی عزیزه عَضُدی نشری به نام نشر ۵۱ را به راه میاندازد و آن را مدیریت میکند، او سعی میکند کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده میکند، اما چاپ نمیکند و آنهایی هم که چاپ میشوند به پخش نمیرسند (به جز چاپ دوم ساحت جوانی). دیری نمیپاید که کار نشر به بنبست میرسد. حساسیت او و دقت وسواسگونهاش چاپ آثارش را سالها و سالها به تاخیر میاندازد، اما در این میان بالاخره کتابهایی مثل کتاب اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» (۱۳۵۲) که چهار سال بعد به چاپ دوم هم میرسد، کتاب «اشعار حلاج» (۱۳۵۴)، «ساحت جَوّانی» از هانری میشو (۱۳۵۹) و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور آرتور رمبو» (۱۳۶۲) را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و …. به چاپ و پخش میرساند. در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا میشود و ازدواج میکند و در سال ۱۳۷۹ جدا میشوند.
سالهای بعد از فوت ژاله، خصلت انزواگزینی بیژن تشدید میشود و سالهای تنهایی بیمارگون و طاقتفرسای او فرامیرسد. رابطه با دوستان را محدود میکند، تلخیاش افزون میشود در بر هر کسی نمیگشاید و هر کسی را به حضور نمیپذیرد. خانهاش را «زندان هارونالرشید» میداند و سکوتش حتی در جمع دوستان، بلندتر از قبل میشود.
سرانجام در نهم آذر ۱۳۸۹، بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع میگوید و به وصیتی که به دوستی همدل سپرده بود به مرزنآباد منتقل و در همانجا مدفون میشود»
تالیف
دیدن. تهران: بیدگل، ۱۳۹۳.
جوانیها: چهل و یک تا پنجاه و یک. تهران: بیدگل، ۱۳۹۴.
ترجمه
چهارشنبه – خاکستر. ت.س. الیوت. تهران: پیکره، ۱۳۹۰.
بهانههای مانوس. فلوبر…[و دیگران]. تهران: بیدگل، ۱۳۹۳.
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو (شعرهای به نثر ۱۸۷۵–۱۸۷۲). تهران: بیدگل، ۱۳۹۴.
نیت خیر. فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۴.
مستغلات. هانری میشو. تهران: بیدگل، ۱۳۹۴.
حلاجالاسرار (اخبار و اشعار). حسین منصور حلاج. تهران: بیدگل، ۱۳۹۵.
دره علف هزار رنگ. شکسپیر، پو…. جنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۵.
صبح روان؛ کنستانتین کاوافی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۶
اقاقیا فرشتهی فقرا
شربت عصرانهی خنکش را
برایمان مهیا میسازد.
بر تو خم میشوم
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست
و هوا جامِ جان شاپرکیست
که در میان هزار خورشید و هزار سایهی تو
میسوزد و شاهد است
تو خوشههای سپید خردسالی منی
که دوباره میچینم
تو انگشتان نخستین منی
کنار جالیزهای سبز خیار
فقرا میخندند
میبینی چگونه برهنهام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریدهاند
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست
برای تو میخندم
در خانههای نزدیک
چراغها را زودتر افروختهاند
هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایهی تو
از دوردست تا نزدیک خاکستر است
مرا کاشته بودند
کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول احاطهام کنند
تو آمدی چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم
تو شاهد خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوانت سرخ سوزانت
جانوران آب آرام به خواب شدند
و رفتار خون صافی تو
در خاب یکایکشان حس شد
تو مانند چهرهای شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست
بیا
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند
برای تو میخندم
برای تو میخندم
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد