2 - 08 - 2017
بقایی: من مامانمو میخام!
احمدینژاد: حمید جان احساس نمیکنی یه کم تند رفتی؟
بقایی: نه دیگه / قرارمون همین بود/ مشایی برام نوشت/ کلی توی زندان زور زدم تا حفظ کنم
احمدینژاد: آره ولی آخه من چند بار حرفاتو گوش کردم احساس میکنم تقریبا حساب میشیم
بقایی: اپوزیسیون چیه؟
احمدینژاد: خودمم دقیق نمیدونم فکر کنم یه چیزی مث اکبر گنجی اینا
بقایی: اکبر گنجی کیه؟
احمدینژاد: اکبر گنجی که تابلوئه دیگه
بقایی: شماها گفتید بگم منم گفتم.. من که تو همون زندان داشتم با مفاسد اقتصادی والیبال بازی میکردم.. شما گفتید ما میاریمت بیرون بعد تو اینا رو بگو
احمدینژاد: حالا اینایی که گفتی راست بود؟
بقایی: فکر نکنم! شایدم باشه.. ای بابا استرس گرفتم من مامانمو میخام!
احمدینژاد: نترس حالا من اعلام کردم یه چیزایی رو میخوام افشا کنم.. فعلا دارم پرپکانی میکنم!
بقایی: حالا باید چیکار کنیم؟ ما الان دقیقا مخالف چی هستیم؟!
احمدینژاد: من خودمم نمیدونم ولی احساس میکنم همزمان خودمونم داریم زیر سوال میبریم!
بقایی: حالا واقعا چیزی واسه افشا داری؟
احمدینژاد: نه خیلی.. همون یه دونه سیدی رو داشتم که توی مجلس پخش کردم.. هیچ اتفاقی هم نیفتاد
بقایی: اگه بفهمن چیزی نداری چی؟
احمدینژاد: یه هواپیمای ۳ نفره توی میدون ۷۲ نارمک پارک کردم.. به محض اینکه دستمون به جایی بند نباشه، من و تو و اسفندیار سوار میشیم میریم ونزوئلا.. اونجا یه شبکه تلویزیونی میزنیم/ یه دولت در سایه هم تشکیل میدیم
بقایی: کی هواپیما رو میرونه؟
احمدینژاد: عه! به اینش فکر نکرده بودم!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد