8 - 05 - 2017
به قدرت رسیدن امانوئل ماکرون
مجید عابدینیراد- یک وضع شوریدگی و بههمریختگی و تشویش در ذهنیت مردم فرانسه در مقابل کاندیداهای دور دوم انتخابات ریاستجمهوری حاکم است. از سال ۱۹۵۸ تاکنون این اولین باری است که از دو کاندیدای نهایی هیچیک به دو حزب اصلی و سنتی؛ سوسیالیست و جمهوریخواه وابستگی ندارد و همچنین این اولینباری است که از سال ۱۹۶۸ تاکنون رییسجمهور قبل در انتخابات دوره بعد شرکت نمیکند!
علت این پاشیدگی فکری در نوع برخورد از یک احساس ترس عمیق مردم نسبت به آینده و بیاثر بودن سیاستهای تاکنون اعمال شده توسط زمامداران قبلی احزاب راست و چپ و بیاعتمادی عمومی و گسترده به رهبران و دستاندرکارانشان است.
از این رو هر یک از دو کاندیدای فینالیست برای پیشی گرفتن سعی در جهت دادن و به نوعی خاص هدایت کردن این احساس ترس و خواست تغییر دارند لوپن سر در گریبان بردن، دیوار حفاظی بهدور خود کشیدن و بازگشت به عقب و ماکرون خوشبین بودن به آینده، در باز گذاشتن و حرکت به جلو را پیشنهاد میکند. در عین حال با وجودی که هرکدامشان به نوعی در بطن سیستم قرار دارد، عوامفریبانه خود را مخالف با آن و حامی سیستمی متحولتر معرفی میکند.
بدون شک هر دو کاندیدا در باطن تضمینگر منافع اقشار ثروتمند و بسیار مرفه جامعه هستند؛ جامعهای که طی چندین دهه شکافی بسیار بزرگ از نظر تقسیم ثروت در دل خود ایجاد کرده است. به صورتی که از ۳۰ سال پیش تاکنون روزبهروز و هر سال بیشتر از سال قبل امکانات رفاهی و نحوه زندگی اقشار کم درآمد و بهخصوص همه طیفهای قشر متوسط با برخی نوسانات دورهای، مسیری نزولی را طی کرده است.
در شرایط حاضر همه جا صحبت از دو فرانسه پاره و از همگسیخته شده که نمایانگر یک اکثریت فقیر و به حال خود رها شده و یک اقلیت که همه قدرت مالی و اقتصادی را در چنگ دارد است. لوپن خودش را از راه گول و تزویر نماینده اقشار محروم مینمایاند و همه مخالفانش را در این جایگاه دشمن خلق محسوب میکند. او بهطور عمده خارجیهای مهاجر و فرآیند جهانی شدن اقتصاد را مسوول این وضع معرفی میکند. یک روحیه حسرتخوری از گذشته و تمایل به بازگشت به آن را دارد که در عمل با ایجاد فرانسهای با مردم یکرنگ و متحد و خالیشده از خارجیها و نژادهای مختلف میتواند صورت گیرد. بدیهی است که برای رسیدن به آن ازهمگسیختگی و درگیری قشرهای مختلف یک الزام و پیشزمینه خواهد بود. لوپن از راه مردمفریبی با روحیهای شیطانی با اینکه خودش از خانوادهای بسیار ثروتمند است، به ظاهر سعی در مقابل هم قرار دادن این دو فرانسه از هم جدا افتاده دارد.
نگاهی که روزبهروز موجب افزایش خطر ناامنی و درگیریهای بین اقشار مختلف مردم به خصوص با مهاجران و کارگران خارجی خواهد شد. مهمترین خطر برنامههای اقتصادی او خارج شدن از جامعه اروپا و تخریب آن و رویآوری به یک سیستم اقتصادی مخالف با جهانی شدن و تشویق به تولید در داخل مرزها و بازگشت به فرانک است؛ راهکارهایی که اقدام به انجام هر یک از آنها نهتنها اروپا را دچار بحرانی جدی میکند بلکه با جایگزین کردن فرانک، براساس نظر کارشناسان از فرانسه کشوری ورشکسته خواهد ساخت.
در مقابل او ماکرون پیشنهاد ادامه روند سابق و پیاده کردن اصلاحات در چندین زمینه را راهکار میداند. با اینکه به ظاهر او خودش و گروه سیاسی تازهتاسیساش را به عنوان عامل اتحاد و آشتی ملی معرفی میکند ولی نگرش اصلی اقتصادیاش مایهگرفته از رویکردهای انگلوساکسونی و آمریکایی است که به حتم بر میزان نابرابریها خواهد افزود. او در مجموع برخوردی لیبرال و حتی در شکل افراطی آن در بیشتر زمینهها دارد. فکر ایجاد تغییر و اصلاحات ماکرون بر اساس نگرشی است که تخریب روند تولید قدیم برای ساختمان، روندی جدید و هماهنگ با نیازهای تکنولوژیکی نو و هماهنگ شدن با اقتصاد جهانی را اجتنابناپذیر میداند. برای کارگران و فعالان در صنایع مختلف و همه ساختارهای کاری و نزدیک به ۱۰ میلیون بیکار، ماکرون و عقاید و برنامههای اصلاحیاش بیشتر به یک خواب وحشتناک میماند. از این رو در وهله اول قصد دارد اصلاحات بسیار مهمی را در کدهای حاکم بر قوانین کار ایجاد کند. همچنین تشویق کارفرماهای کوچک از طرق مختلف و آسان کردن زندگی کاریشان جزو اهداف افتصادی در اولویت اوست. از سویی هم ایجاد استحکام در روابط با آلمان و هرچه قدرتمندتر کردن اروپا هم برایش یک راهکار مهم بهبود وضع است. حاکم کردن اخلاق در زندگی سیاسیون و برخی اصلاحات در نظام آموزشی هم از دیگر برنامههای فوری اوست.
این حرف از دوپاره شدن جامعه فرانسه و تقسیم و دوشقگی را نباید تنها از راه تجریدی به تصور آورد بلکه آن را میتوان در وضع واقعی و عینی جامعه هم مشاهده کرد چون بهواقع این فکر که وضعیت کشورهای صنعتی غرب و نحوه توسعه بسیار سریع سرمایهداری و شکل جهانی شدن فعلی آن جغرافیای اجتماعی و شهرسازی و نحوه تقسیم سرزمین و فضای زیستی را بهسوی اشکال قرون وسطایی برده است، بیش از بیش در اذهان روشنفکران جا باز کرده است. ایدهای که بر مبنای آن شهرهای بزرگ به صورت برج و باروهایی محصور درآمدهاند و سکنههای سنتی و مردم عادی آنها طی چند دهه اخیر به مناطق دوردستتر کوچ کردهاند به نوعی حالتی مشهود پیدا کرده است؛ کاری که خود قانون بازار و املاک و رشد قیمتهای محلهای مسکونی این شهرها موجباتش را فراهم آورده است.
کریستف گیوئی، جغرافیدان فرانسوی، بازارهای مالی و شرکتهای چند ملیتی که در کار توسعهبخشی به تجارت و روند جهانیسازی اقتصادی هستند را در مرکز این قلعههای محصور به تصور درمیآورد که با خود یک طبقه بورژوای کولیمآب یا قجری را در شهرهای بزرگ شکل داده است. بیشتر جوانانی که در رابطه با تکنولوژیهای جدید یا مستقیما یا از راه اینترنت فعالیت میکنند یا در دانشگاهها و بانکها و مراکز بزرگ تجاری و مالی و خدماتی مشغول هستند یا از کارمندان ارشدند یا آن دسته که در حرفههای روشنفکرانه و کارهایی که نیاز به تخصص بالا را دارد، کار میکنند و بیشترشان حقوقهای بسیار بالا دارند و اکثرا در محلههای قدیمی ترکشده از مردم عادی زندگی میکنند. از سوی دیگر هم مهاجرانی که برای خدماترسانی و کارهای ساختوساز و… در داخل یا پیرامون این حصارها در کنار اقشار متوسط خیلی مرفه و بورژواهای سنتی بهسر میبرند.
در دوردستتر از این دژهای بهرهمند از جهانی شدن و تمام مراکز زندگی دورافتاده مناطق روستایی و شهرهای کوچک ساکن هستند که به نوعی همان اکثریت محروم از فواید جهانی شدن اقتصاد به حال خود رها شده هستند. این جماعت کسانی غیرقابل رویت و خارج از رادارهای دسته اول هستند.با استفاده از این تصویر جایگاه رییسجمهور آینده فرانسه امانوئل ماکرون که بهعنوان این قشر خاص بورژوازی جدید که تا به حال خیلی به دنبال نمایاندن هویت و جایگاه اجتماعیاش نبود، بهتر روشن میشود. یعنی جهانیسازی اقتصاد فرانسه به ۳۰ تا ۴۰ درصد مردم که بهطور عمده از قشرهای متوسط و مرفه هستند، خیر میرساند که همگیشان در شهرهای بزرگ و حومههایش اقامت دارند؛ شهرهایی که دوسوم تولید خالص ملی فرانسه به آنها اختصاص دارد.
به فرض در پاریس بیش از ۴۰ درصد فعالها از کارمندان ارشد هستند و این عده برای نگهداری رفاه سطح زندگی خودشان نیاز به مهاجران برای کارهای خدماتیشان دارند. در مجموع حرف این است که «مردم» عادی از این بین به نوعی خارج شدهاند و گویی دیگر اثری از آثارشان در مراکز این شهرها وجود ندارد!
به همین دلیل است که تندروهای چپ و راست در مجموع در دور اول انتخابات توانستند بالای ۲۰ درصد رای بیاورند و تنها از این راه است که میشود علت کنار رفتن دو حزب اصلی و قدرتمند فرانسه که تاکنون بهطور متناوب زمام امور در دستشان بود را توضیح داد و به همین دلیل همه کاندیداها در طول روند انتخابات، سیستمی را که اینچنین وضع قبل از انفجاری را سامان داده، محکوم میکردند. جالب اینجاست که این سیستم مورد نقد همه آنها، بهواقع دنیایی است که در آن زندگی میکنیم و تا زمانی که سیستم دیگری برای جایگزینیاش نباشد راهی جز انفجار خودبهخودیاش را نمیتوان به تصور آورد! یعنی همان وضعی که برای اتحاد جماهیر شوروی بدون انقلاب رخ داد و از داخل منجر به متلاشی شدنش شد!
لفظ بورژوا که در واژگان سیاسی دیگر کاربرد چندانی نداشت به صورت لفظ بوبوها توسط داوید بروک در کتاب «بوبوها در بهشت» برای نمایاندن یک تیره کوچک از این طبقه بزرگ اجتماع آمریکا دوره بیل کلینتون دوباره مورد استفاده قرار گرفت.
برای نمونه این افراد دژنشین که امکانات بسیار بالای بورژواهای قدیمی که در غرب پاریس زندگی میکنند را ندارند، محلههای قدیمی شهر را اششغال کردهاند. تنها اختلافشان با آنها در این است که چپگرایی را بیشتر به خاطر فرار از درگیریهای طبقاتی و مخفی کردن موقعیت قدرتمندی و تسلط خودشان برگزیدهاند.
اگر نه از نظر ظاهری و نوع زندگی هیچ فرقی با گردانندگان شرکتهای سیلیکون ولی آمریکا ندارند، حتی از لحاظ نوع لباس پوشیدنشان بدون کراوات و خیلی با حال و بیخیال و راحت و کمی یلخیمآب در همه کافههای این نوع محلهها قابل رویت هستند. آنها اکثرا مانند ماکرون حرف از جامعه آزاد یا باز بودن به دیگران میزنند در حالی که فقط بین خودشان و همانطور که آوردیم، در حصار زندگی میکنند. البته نباید فراموش کرد که لندن و پاریس به تازگی خودشان را شهرهای مستقل نام نهادهاند.
از طرفی احتمالا روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و خروج انگلستان از اتحادیه اروپا لزوم یک جبههگیری علنیتر برای این طبقه اجتماعی نوظهور که میتوان تازه بورژواها یا بوبوگراها نامیدشان را بهوجود آورد؛ حرکتی که سعی در کنار زدن نقاب و معرفی خود بهعنوان یک نیروی سیاسی مستقل داشت که در نهایت به ایجاد دسته «در حرکت» توسط ماکرون و اطرافیان نزدیکش، با جدا شدن از رییسجمهور اولاند در اواخر سال پیش منجر شد.
از نظر ما ماکرون که خودش هم کارمند ارشد بانک روچیلد بوده، جزو همین طبقه است که در دور اول با چنین پایگاهی نزدیک به ۲۴ درصد آرا نصیب خود کرد. در مقابل او لوپن با کسب نزدیک به ۲۲ درصد آرا به دور دوم انتخابات راه یافت؛ لوپنی که علنا خودش را نماینده و معرف همان «مردم» غیرقابل روئیتی که از آن گفتیم، میخواند.
حرف این نیست که بخواهیم تاییدی بر درستی نظر این جغرافیدان فرانسوی و نوع نگرشش بیاوریم ولی استفاده از نگاه تخصصی او وضع از هم پاشیده فعلی را بهتر قابل درک و تعبیر میکند و تنها ابزاری برای آنالیز موقعیت بسیار پیچیده این انتخابات غیرعادی و بیسابقه است.
باز این ابزار اما به همه ابعاد پیچیده اوضاع خیلی خاص این انتخابات و نتیجه دور اول نمیتواند به تنهایی پاسخگو باشد چون درصد خیلی معدودی از رایدهندگان به لوپن در میان دژنشینان هستند و به همین صورت عدهای از مردم غیرقابل رویت و دور از دژ استفادهبرندگان از جهانی شدن به ماکرون رای دادهاند!
کلید درک این مساله، همانطور که یک گروه تحقیقی هم به تازگی آن را عنوان کرده، در میزان خوشبینی و بدبینی افراد در گروههای مختلف اجتماعی و حرفهای است یعنی در مجموع از میان دژنشینان روند جهانی شدن، آنهایی که نگرشی مثبت و خوشبین به آینده دارند، به ماکرون رای دادهاند و بدبینانشان به لوپن و به همین ترتیب کشاورز خوشبین به ماکرون و بدبین به لوپن….
با استفاده از این ابزار تحلیل میبینیم ۴۰ درصد کارگران بدبین به لوپن رای دادهاند و حدود ۱۵ درصد از خوشبینها به ماکرون. یا حدود ۳۰ درصد کارمندان عالیرتبه خوشبینها به ماکرون رای دادهاند و ۲۵ درصد از بدبینها به لوپن….
از این راه تلفیق هر دو نگاه به این نتیجه مهم میرسیم که مردمفریبانی مانند لوپن و ترامپ پروژههایی که اشاره به یک دنیای بسته روی غیر و در میان خود که تامینکننده امنیت و رفاه و آرامش باشد را به عنوان یک خواب در مقابل ذهن افرادی که ترس از آینده دارند و بدبین به دنیا شدهاند، میفروشند هرچند آن افکار راهی عملی برای پیاده شدن هم نداشته باشند! یا برای ایجاد آن جامعه باید دست به راههای غیرانسانی زده شود و… از طرف دیگر هم این جوابگویی باید به یک مدینه فاضلهای در گذشته مربوط باشد یعنی اگر انگاره بازگشت به دورههای گذشته و عقبگرایی را در راس برنامههایشان نگذارند مردم بدبین را نمیتوانند در جهت اتحاد و اعتقاد با خودشان همسو کنند چون او در حسرت گذشته بهسر میبرد!
اما برای جماعت خوشبین به حتم هدفی در آینده مورد نیاز است تا همسویی برقرار شود مانند ماکرون که میگوید بیکاری و جابهجا شدن کارخانه از این کشور به کشوری غیر را بپذیریم ولی همزمان راهکارهایی نو برای ایجاد کار در داخل کشور بیابیم! و با این فکر جماعت خوشبین را به دنبال خودش همسو و در حرکت به جلو میبرد و گروه «در حرکت! یا پیش بهسوی آینده»!
در این مورد هم برای جماعت رایدهنده خوشبین عملی شدن یا نشدن آن خیلی اساس تصمیمگیریاش نمیتواند باشد! و اساس در حرکت رو به جلو بودن است! در هر دو حال جامعه به یک خواب جمعی نیازمند است که بهتر است سوی آن به جلو باشد تا به عقب که برخلاف جهت گردش دنیاست!
نتیجه بسیار مهم دیگر اینکه برای از میان برداشتن ایدههای افراطی از هر نوع کافی است با راهکارهای آموزشی و تقسیم بهتر ثروت با بدبینی در جامعه مبارزه کرد.
از طرف دیگر هم به راحتی متوجه این نکته میشویم که گسترش افراطگرایی و تروریسم و حرکتهای نظیر آن با خود پدیده جهانی شدن اقتصاد و تجمع ثروت در دست یک عده معدود در اجتماعات مختلف شکل گرفته و از خود آن زاده شده است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد