28 - 05 - 2020
بودنبروکها
توماس مان آلمانی نویسنده رمان، داستان کوتاه و مقالات بود که جایزه نوبل سال ۱۹۲۹ را عمدتا به خاطر رمان بزرگش بودنبروکها که به عنوان یکی از آثار ادبیات کلاسیک بهطور پیوسته شهرت روزافزون کسب کرده است، از آن خود کرد. او ۶ ژوئن ۱۸۷۵ در شهر لوبک آلمان متولد شد. رمانهای بلند و کوتاه این نویسنده به دلیل بینشهای روانشناسانه و خردمندانهاش بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند. تجزیه و تحلیلها و انتقادات او نسبت به جامعه اروپایی و آلمانی با بهرهگیری از داستانهای مدرنشده آلمان و انجیل و همچنین اندیشههای گوته، نیچه و شوپنهاور صورت گرفته است.برادر بزرگتر و سه نفر از فرزندان توماس مان از نویسندگان مطرح آلمان بودهاند. کلاس خانوادگی در کتاب بودنبروکها در واقع برگرفته از خانواده بورژوای خودمان است. این کتاب از نخستین کتابهای خانوادگی در ادبیات آلمانی به شمار میرود و به علت پایبندی به رسوم و سنتهای آلمان بسیار مورد توجه عموم قرار گرفت و مان را به نویسندهای مشهور بدل کرد. او دارنده جایزه ادبی گوته و دارای دکترای افتخاری از دانشگاههای آکسفورد و کمبریج نیز هست و علاوه بر این موفق به دریافت نشان شوالیه از دولت فرانسه شده است.در گیرودار جنگ جهانی اول حس میهنپرستی توماس مان بسیار برانگیخته شد و او به تعهدات اجتماعی هنرمندان اعتقاد پیدا کرد بنابراین شروع به انعکاس نقطه نظرات خود در مورد حکومت آلمان در متن کتابهای خود کرد و این فعالیتها تا جایی پیشروی کرد که در جنگ جهانی دوم، سخنرانیهای زیادی بر ضد حزب نازیسم و انتقاد از شخص هیتلر از او منتشر شود. مان که از پیش مجبور به فرار از آلمان و پناه بردن به کشورهایی مانند سوییس و آمریکا شده بود، این بار با تحریم و سوزانده شدن آثارش در آلمان توسط نازیها مواجه شد. کتابهایی چون بودنبروکها، تونیو کروگر، کوه جادو، مرگ در ونیز و ماریو و ساحر از جمله کتابهای توماس مان هستند که در ایران به فارسی ترجمه شدهاند. مان در چنین روزی و در ۱۲ آگوست ۱۹۵۵ در پایان یک بیماری چندروزه و بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان شهر زوریخ در میان جمعی از نزدیکانش درگذشت.
چه موجهای بلندی. ببین چهطور در زنجیرهای بیپایان یکی بعد از دیگری بیهوده و عبث پیش میآیند و سر به ساحل میکوبند. با این همه مثل هر چیز ساده و ضروریای آرامشبخش و تسلادهندهاند. در این چند روز من دلبسته دریا شدهام. شاید به دلیل دوری راه بود که پیشترها کوهستان را ترجیح میدادم. حالا دیگر شوق کوهستان در دلم نیست. به گمانم در کوهستان بترسم و خجل بشوم. کوهستان بیش از اندازه خودکامه، بینظم و متنوع است. شک ندارم که در کوهستان احساس حقارت میکنم. راستی کسانی که یکنواختی دریا را ترجیح میدهند، چه کسانی هستند؟…

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد