8 - 04 - 2020
بیمه مهریه!
مجید عابدینیراد- غروب که رضا از راه رسید اوضاع خوبی نداشت! درست توی ورودی آپارتمان بهش گفتم: چی شد، تو که پیش از ظهر سرحالتر از پیشم رفتی.
رضا که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود رفت روی جای همیشگیاش نشست و گفت: برام یه آبمیوه میاری؟ آخه این داماد آیندهمون با مادرش بعد از ظهر اومده و داره میزنه زیر قول ۵۰ تا سکهای که برای مهریه قرار گذاشته بودیم! دخترم هم تازه ازش طرفداری میکنه که اون موقع که حرفش رو زده بوده قیمت سکه به دو تومن نمیرسیده ولی الان شده بالای چهار و نیم و چهار روز دیگه هم که قراره بره روی شش تومن.
محسن میگه تعهدی رو که داره میده ممکنه روز مبادا نتونه از پسش بربیاد! پس از حالا بگیم چهارده تا یا حتی پنج تا واقعبینانهتره….
نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم و گفتم: خب به نظر من هم دختر تو حق داره و هم شوهر آتی و مادرش و هم تو و زنت! بعد با کمی حالت جدیتر اضافه کردم: رضا جون همش تقصیر بانک مرکزی و در نهایت دولته! الان هم خود دولت باید اختلافش رو تضمین کنه و اینطور مردم رو با حراج ذخایر ملی با پیشفروش و رها کردن نرخ ارز و طلا توی دردسرهای اینچنینی نیندازه! خب تو چی گفتی؟ با داماد آتیت که خلق تنگی نکردی!؟
وقتی رضا از آبسیبی که براش گذاشته بودم جرعهای نوشید گفت: نه، به احترام مادرش و دختر و همسرم چیز بدی نگفتم و بهشون گفتم حالا کی داده و کی گرفته!؟ ولی چون جلوی فامیلها حرفش زده شده باید روی همون حرف و قرار موند!
بعد هم مادر محسن این میون گفت: بالاخره حاجآقا تعارف که نباید کرد و الان کلی جوونای مردم توی زندانها دارن میپوسن برای اینکه خیلیها اهل گرفتن هستند و تا بهشون ندی، رضایت نمیدن! حساب کنید وقتی یه جوون نداره دزدی که نمیتونه بکنه تا مهریه زنش رو بده! اون هم با دلار و سکهای که دائم صعود میکنن!
خلاصه بینتیجه پا شدن رفتن! ولی دخترم نذاشت حرف و نقلی هنوز هیچی نشده پیش بیاد!
من هم از آب سیب جرعهای نوشیدم و باز با کمی سرخوشی گفتم: رضا این داستان مهریه مال اون دورههای پدر و مادرهامون بود که زندگیها ثبات داشت! نه الان که سر یه آره و نه گفتن مسوولان وقتی بیحساب و کتاب حرف میزنن پونصد تومن میره روی قیمت ارز از اونجا هم به همه هستیمون سرایت سرطانوار داره!!
رضا کمی با حالتی خشمگین گفت: خب من که دخترم رو از سر راه نیاوردم که مهریهاش بخواد پنج تا سکه باشه! یا حالا چهاردهتا! تو بودی میکردی؟! راستش رو بگو.
من هم فوری گفتم: اگه قبل از انقلاب بود شاید مثل تو برخورد میکردم. اما عزیزم من خودم برای اولین ازدواجم از همسرم پرسیدم چی رو مبنا قرار بدیم و هر چی بگی قبول دارم. اخرش سر یک کبوتر سفید برای مهریه با هم کنار اومدیم! آقا هم سر عقد قید کرد که مشخصهاش عادی و معمولیست تا بعدها اختلافی پیش نیاد!
رضا تعجبزده پرسید: همون زن نقاشت که از هم جدا شدید! خب اگه ناراحت نمیشی بگو آخرش کبوتر سفیده رو بهش دادی؟
خندیدم و گفتم: خب معلومه. منتها یکماه طول کشید براش تعیین تکلیف کنه! توی این فاصله هم همه آپارتمانم رو کبوتره با همه خوشگلیش به گند کشید! تا بالاخره دستور آزاد کردنش رو داد! یه روز صبح زود پنجره رو باز کردم تا با آزادی هر جا دلش میخواد بره!
اینجا دیگه رضا نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد و گفت: اما خوبی سکه اینه که اینقدر کثافتکاری نداره! به نظر تو من چی بگم بهتره!
گفتم: از پسره یه تعهد محضری، تا بخواد قانونش رو مجلس تصویب کنه، بگیر که اجازه ممنوعالخروج کردن دخترت رو در هیچ زمانی نداره و هر دو به یک نسبت حق برای تقاضای طلاق دارن و هر چی هم حاصل زندگیشون هست به نسبت مساوی بین هر دو موقع جدایی تقسیم میشه و در این صورت بگو مهریه رو حاضری فقط یک کتاب شعر حافظ باشه!
رضا خودش رو کمی جمع و جور کرد و قبل از آماده کردن خودش برای رفتن گفت: تو هم این میون فکر ترویج کتاب خودتی! بعد هم با خنده اضافه کرد: ولی دخترم از جام اندیشه حافظ بیشتر خوشش میآد!
بعد توی راهپله گفتم: البته یه فرمولهای باسمهای هم صحبتش هست و بهش میگن بیمه مهریه!
موقع پایین رفتن رضا برگشت و گفت: حالا بذار نقل کبوتره رو برا دخترم بگم ببینم چی میگه! بعد برم سر قضیه بیمه!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد