28 - 11 - 2022
تئاتر سنتی را زنده نگه داریم، پیش از آنکه بمیرد
هنوز وارد سالن نشدهام که صدای ساز را میشنوم. وارد که میشوم بازیگران را میبینم که روی صحنه میرقصند و گروه نوازنده کوچکی که همراهیشان میکند. اینجا «مضحکه دزدها» است؛ تماشاخانه سنگلج، خیابان بهشت. جایی که داستان چند دزد حرفهای را در سالهای دهه ۲۰ در تهران روایت میکند. شاید نشود گفت که با نمایشی بدون ایراد مواجهیم ولی آنقدر میدانم که در طول نمایش خمیازه نکشیدم، بیحوصله به ساعتم نگاه نکردم و در تمام طول نمایش محو بازیها و قر و اطوارهای بازیگران بودم. «مضحکه دزدها» نمایشی تخت حوضی است که در جشنواره آیینی- سنتی هم با استقبال خوب تماشاگران مواجه شده است. هادی عامل، کارگردان نسبتا جوان این تئاتر، از تئاتر سنتی و مسایل حاشیهای آن میگوید.
در تئاتر «مضحکه دزدها» که یک نمایش تختحوضی ایرانی است، سراغ یک داستان فرنگی رفتید، چرا؟
ما منابع مکتوبمان کم است. مثلا متن تخت حوضی که ۲۰۰ سال پیش اجرا شده باشد، نداریم اما در غرب متن نمایشی دارند که از ۳۵۰۰ سال قبل از میلاد به جا مانده است. ادبیات نمایشی نداریم و این بیشتر به علت شیوه اجرا در گذشته بوده است. شیوه تقلید بر اساس بداهه است. یک داستانی را میگرفتند، مثلا برخورد یک حاجی خسیس با نوکر زرنگش. بعد با بداههگویی تا صبح این قصه را ادامه میدادند. اکثرا هم آدمهای بیسوادی بودند که اینکار را برای تفریح و کمک خرج انجام میدادند و شغلشان در اصل چیز دیگری بود به همین دلیل متن نوشته شده کم داریم.
دراماتورژی کردن یک اثر غربی برای تخت حوضی سخت نبود؟
آداپته یا دراماتیزه کردن یک اثر اصولی دارد که باید رعایت شود والا هم از چارچوب تخت حوضی بیرون میزند و هم دیگر تئاتر فرنگی و کلاسیک نخواهد بود. اصولش هم مشخص است؛ اینکه باید شروع، میانه و پایان داشته باشد و در یک تایم خاصی بگذرد و… وقتی من سراغ قصهای میروم برای آداپته کردن و میخواهم آن را برای نمایش تخت حوضی انتخاب کنم، حتما به این اصول نگاه میکنم. متنی که من از ژان آنوی به نام «بالماسکه دزدها» خواندم، آن چیزهایی را که میخواستم در خود داشت. متنی عامهفهم و بومی بود و به فرهنگ ما هم نزدیک بود. حتی به لحاظ تاریخی، زمان روایت داستان آنوی در فرانسه به زمانی که در روایت داستان آداپته شده وجود دارد، نزدیک بود که حدود سالهای ۱۳۲۰ است. مناسبات کوچهبازاری و نداشتن پیچیدگیهای ادبی باعث شد تا متن خیلی راحت آداپته شود و داستان به جای فرانسه در تهران گفته شود. اگر متن اصلی را هم خوانده باشید، متوجه میشوید که پویان غفاری چقدر خوب از پس انجام این کار برآمده.
چرا سراغ یک متن ایرانی نرفتید؟
من متن ایرانی هم کار کردهام. شش، هفت سال پیش در همین تالار سنگلج «آخ اگه بارون بزنه» را کار کردم که متنش را فخرالدین خاکزند نوشته بود و اتفاقا استقبال خیلی خوبی هم شد. در نمایش تخت حوضی گاهی ما سراغ یک اسم میرویم مثلا زورو. چند سال پیش من یک تحقیقی میکردم درباره بدلپوشی در تخت حوضی که سراغ زورو رفتم. اسم زورو شد مجیب و آن شخصیت لالی که همراهش هست هم، شد سیاه. بعد اینها قیافهشان را عوض میکردند و یکی خودش را سیاه میکرد و آن یکی نقاب میزد و میرفتند حال ظالم را میگرفتند.
یعنی متن نداشتید؟
ما با یک تیتر و عنوان ساده سراغ این کار رفتیم و حتی متن هم نداشتیم. اتود زدیم و کارگاه راه انداختیم. بر مبنای همین اتودها، هدایت هاشمی متنی را نوشت. اگر تخت حوضی را بشناسی، باقی مسیر خودش مشخص میشود. الان تجربه به تجربه، بر اطلاعات من افزوده شده و هر کاری پلهای شده برای کار بعدی.
از اجرا راضی هستید؟
خودم که از اجرا خیلی راضی بودم ولی متاسفانه وسط هفته تماشاچی کم داریم. پنجشنبه، جمعه سالن پر میشود. علتش هم این است که سالن مرده. ما که اجرایمان را شروع کردیم، ۱۵ روز بود که سالن تعطیل بود. پیش از آن کار شهاب حسینپور با استقبال خوبی مواجه شده بود ولی ۱۵ روز سالن را دست یک گروه شهرستانی داده بودند که قرار بود در این مدت ۳۰ اجرا بروند که ۷، ۸ تایش را رفتند. چون مخاطب نداشتند. من هنوز اسم این نمایش را نمیدانم چون نه بنری داشت، نه پوستر و اعلانی. این کار در شرایطی انجام میشود که در همین تهران، کلی گروه و جوانهای بااستعداد دنبال سالن میگردند. تا مردم بیایند و بفهمند که اینجا اجرایی هست، خوب یا بد، محرم شده و باید نمایش را تعطیل کنیم.
حالا چرا با این شرایط سنگلج را انتخاب کردید؟ مثلا تئاتر شهر بهتر نبود؟
من دی و بهمن در سنگلج یک اجرای دیگر داشتم به نام شاه میمیرد که سه سال بود اجازه اجرا نداشت و با عوض شدن حال و هوا به تازگی از توقیف درآمده. از اول هم برای این تئاتر دنبال اجرای مهر و آبان سنگلج بودم که گفتند کار آقای ناصربخت قرار است در این زمان اجرا برود. کار ایشان آماده نشد و به من گفتند که «مضحکه دزدها» را اجرا بروم. از طرفی تمرینات «شاه میمیرد» هنوز تمام نشده بود. این شد که اینجا اجرا رفتم. در حالیکه به خاطر بازخورد خوبی که در جشنواره داشت و تماشاچیها خیلی خوششان آمده بود، قول گرفته بودم که در تئاتر شهر اجرایش کنم ولی نشد. اینجا هم قول کمک هزینه دادند.
حالا کمک کردند؟
دیروز تازه بعد از ۱۰ تا اجرا فهمیدم که چقدر میخواهند به ما عنایت کنند. آن هم بعد از اینکه گفتم اگر نگویید چه میزان قرار است کمک شود، اجرا را تعطیل میکنم. چون با این کارشان گروه را در عمل انجام شده قرار میدادند. ولی راستش من دنبال این دردسرها نیستم. باید حوصله کرد. دعوا کردن فایدهای ندارد. با همین صبر و حوصله یک بار دیگر «افسانه ببر» را روی صحنه میبرم.
ممکن است «مضحکه دزدها» را یک بار دیگر در تئاتر شهر اجرا بروید؟
فکر نکنم. الان هزینه این تئاتر را برای جشنواره آیینی- سنتی، دولت داده و محل تمرین و کمک هزینهای هم برای اجرا داده شده است. فکر میکنم همین برایشان بسنده کند. ولی خودم دنبالش هستم که در یک سالن خصوصی مثل نیاوران، کار را دوباره اجرا کنم. چون اینجا آنطور که دلم میخواست، از طرف مخاطب دیده نشد. نقاط منفی سنگلج بیشتر از نقاط قوتش است.
چرا این اتفاق برای سنگلج افتاده؟
این سالن به لحاظ حرفهای خیلی خوب است. صدای خیلی خوبی دارد و نورش هم با وجود فرسوده بودن امکانات، خوب است. سقفش، ارتفاع مناسبی دارد و گنجایشش هم خوب است. به لحاظ تکنیکی برای اجرای نمایش قاب صحنه کاملا مناسب است و طراحی من طوری بود که اینجا، جا میشد. اما اشتباهی که در سالهای اخیر انجام شده، این است که اصرار دارند، این سالن را مختص اجرای نمایش ایرانی معرفی کنند. نمایش ایرانی هم چهار گونه اصلی دارد: تخت حوضی، پردهخوانی، نقالی و تعزیه. اجرای تعزیه که در چنین سالن قاب صحنهای شدنی نیست. نقالی و پردهخوانی هم فضای دیگری را میطلبد. جایی مثل قهوهخانه یا میدانگاه. عملا این سالن برای اجرای نمایشهای تختحوضی میماند. مگر در طول سال چند نمایش خوب و جذاب تخت حوضی کار میشود؟ اگر هم یک گروه جوان جمع بشوند و یک کار خوب انجام دهند به خاطر نبود حمایت مناسب، دلزده میشوند و میروند. از طرفی مرکز شهر و توپخانه تبدیل به مکانی اداری شده و اصلا جای تئاتر نیست. نمیشود هم مردم منطقه ۱۲ را وادار کرد که در تمام طول سال تخت حوضی ببینند. تازه با این کار مردم جاهای دیگر را از نمایش تخت حوضی محروم کنیم و بگوییم هرکی میخواهد تخت حوضی ببیند بیاید اینجا. خب معلوم است که نمیآیند.
گفتید حمایت مناسب نمیشود. مگر جاهای دیگر دنیا چه کار میکنند که ما نمیکنیم؟
این اجرایی که در حال حاضر داریم، موضوع پایاننامه فوقلیسانس من است. من یک بررسی تطبیقی انجام دادهام بین نمایشهای شرقی و ایرانی. در شرق دو کشور ژاپن و چین را بررسی کردهام که مثلا تربیت شاگرد در این کشورها به چه صورت است؟ چطور بازیگر آیینی- سنتی خود را پرورش میدهند و ما چطور؟ در کشور ما بیشتر از طریق خانه شاگردی، نقل سینه به سینه، نشستن و دیدن، خاک صحنه خوردن و کارهایی از این دست انجام میشود ولی در این کشورها، آکادمی وجود دارد. به اساتیدی که این فن را بلدند، آنقدر رسیدگی میشود که درآمدشان از ستارههای سینما هم بیشتر است. طبیعی است که جوان هم ترغیب شود اما اینجا مثلا جوانی که اتفاقا خیلی هم استعداد خوبی دارد و در دانشگاه هم چند واحد نمایش آیینی- سنتی گذرانده و آشنا شده وقتی پایان زندگی سعدی افشار را میبیند، میل به اینکه سیاه خوبی باشد، دارد؟ اگر داشته باشد، آدم احمقی است. صد سال کسی نمیخواهد مرشد ترابی شود.
به غیر از حمایت از هنرمندان و اساتید این فن، چه کار دیگری میشود انجام داد؟
اگر میخواهیم تئاتر سنتی را زنده نگه داریم و اشاعه بدهیم، چند راه دارد که یکی همین کاری است که گروه ما میکند و سعی در پویایی این هنر دارد. اینکه تلاش میکنیم قرابتهایی که این تئاتر با تئاتر جهان دارد را کشف کنیم. نه اینکه شبیه تئاتر جهان بکنیمش. چون قالب باید حفظ شود وگرنه دیگر تخت حوضی نخواهد بود اما یک ایرادهایی هست که به گذشته برمیگردد. اینکه همانطور که گفتم، منابع مکتوبمان خیلی کم است و تاریخ مکتوب نداریم. هنرمندانی بودهاند که یادداشت شخصی یا خاطرهای نوشتهاند ولی بسیار کم و محدود. الان کسانی چون حسین کسبیان، مرتضی احمدی، داریوش اسدزاده و داود فتحعلی بیگی در این زمینه خیلی تلاش میکنند. هیچ نوشتهای نداریم که بگید تخت حوضی این است از اینجا آمده و به اینجا ختم میشود. جدا از این، الان این همه سال از انقلاب میگذرد، هنوز یک تخت حوضی خوب از تلویزیون پخش نشده. یا یک سیاه خوب به عنوان شخصیت نمایشی تلویزیونی نداریم. نمیدانم بچههای امروزی چه تصوری از سیاه دارند.
وقتی هیچ حمایتی نمیشود، چه اصراری هست به بقای نمایشهای آیینی- سنتی؟
اینگونه نمایشی ماست. الان تئاتر هند را با کاتاکالی میشناسند. بالاخره ما را هم باید با یک چیزی بشناسند! اولین مستشرقینی که به ایران میآیند، نام اپرای ایرانی را روی تعزیه میگذارند. چون در آن رنگهای متفاوت برای نقشهای متفاوت هست. آدم خوب در جهت عقربههای ساعت میچرخد، آدم بد در خلاف جهت عقربههای ساعت. همه نماد است و گونههای ناب تئاتری. اینها را کشف میکنند و با خود میبرند بعدها به عنوان تئاتر مدرن به خورد خودمان میدهند. تمام تحولات بزرگ تئاتری که در قرنهای ۱۸، ۱۹، ۲۰ انجام شده به واسطه کسانی صورت گرفته که به شرق آمدهاند و ریشههای ناب تئاتر را کشف کردهاند. از برشت بگیر تا داریو فو که هنوز زنده است. ریشه تئاتر در آیینها، سنتها، اسطورهها و اساطیر است. در غرب هم به همین صورت است. خیلی چیزها را از اساطیر یونان باستان الهام گرفتهاند. ولی آنجا مسیر دیگری را طی کرده و به تئاتر مدرن ختم شده و اینجا هم به شکلی دیگر. ما در زمینه هنرهای نمایشی چیزی غیر از این نداریم. باید حفظش کنیم. دنیا دارد این هنر را از ما میدزدد.
واقعا؟ کجا چنین اتفاقی افتاده؟
در ترکیه چهار مکان هست که هر موقع سال که بروی، تعزیه اجرا میشود و سعی کردند به اسم خودشان تعزیه را در یونسکو ثبت کنند اما ما یک بار در سال و در ماه محرم سراغ اینگونه نمایشی میرویم.
جشنواره آیینی- سنتی به حفظ این هنرها کمک نمیکند؟
این جشنواره برای مسوولان شده رفع تکلیف که فقط بگویند ما از این نمایشها حمایت میکنیم. اولا که هر دو سال یک بار اجرا میشود و به اعتقاد من، این جشنواره باید بزرگترین جشنواره این مملکت باشد. در حال حاضر چهار دوره هم هست که به صورت غیررقابتی برگزار میشود و دریغ از یک خسته نباشید.
چرا غیررقابتی؟ برای اینکه جایزه ندهند؟
جایزه مهم نیست. کی از اینها سکه خواست؟ مهم این است که تو بدانی در اختتامیه اسمت آن بالا خوانده میشود و میگویند متن خوبی بود. طرف دلگرمی پیدا میکند که در جشنواره شرکت کرده و از متنش تقدیر شده است. حتی همان لوح هم میتواند ارزش معنوی داشته باشد. اینها جزو اندوختههای یک هنرمند است. چند دیپلم افتخار را به وزارت علوم بدهید، مدرک معادل بالاتر میدهند و درجه هنری میگیرد. کسانی هستند که مثلا ۱۰ سال است در این جشنواره شرکت میکنند و دریغ از یک دیپلم افتخار. خب اگر در ژانرهای دیگر کار میکرد، هماکنون سه، چهار تا دیپلم افتخار داشت. دولت به همین جشنواره محدود شده و در طول سال این مرشدها و هنرمندانی که از شهرستانهای مختلف میآیند، سراغی ازشان گرفته نمیشود. مرشد ترابی از دست رفت و امثال او و شاگردانش، هر جشنواره میآیند و خوشحالند که بگویند هنوز هستند و زندهاند. اما هیچ پشتوانهسازیای در این کشور انجام نمیشود. حتی به نظرم چند واحدی که در درسهای دانشگاهی برای نمایشهای آیینی- سنتی گذاشتهاند، کفاف نمیدهد و فارغالتحصیلان دانشگاهی هم اطلاعات چندانی درباره آن ندارند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد