8 - 08 - 2017
تازههای بازار نشر از «رویاهایت را میبوسم» تا «قصههای ملی»
۱- رویاهایت را میبوسم- نازنین قنبری
این داستان برداشتی از مجموعه یادداشتهای روزنوشتی است که در طول هشت سال تقریبا بدون وقفه نوشته شده و لحظهلحظه یک ارتباط پرشور را ثبت کرده است. رویاهایت را میبوسم را میتوان رمانی مستقل و کامل در نظر گرفت که تکهای از یک زندگی پرفرازونشیب را با لحنی ساده به تصویر میکشد. کل این کتاب محملی برای ثبت و انتقال نگاه نوستالژیک نویسنده به گذشتهای است که اکنون بس دور از ذهن و رویاگونه به نظر میرسد، اما دستکم دو نفر در این دنیای بزرگ اطمینان دارند که هر واژه و هر جملهای از این داستان، تا مغز استخوان واقعی است. دو نفر که زمانی یک نفر بودند و حالا چهار نفر شدهاند.
۲- راهنمای مردن با گیاهان دارویی- عطیه عطارزاده
اولین رمان عطیه عطارزاده یک کار تجربی و نو است. راهنمای مردن با گیاهان دارویی هم داستانی خاص دارد و هم ساختاری قابل تامل. رمان روایتی است از یک دختر جوان که چشمانش نمیبینند و در خانهای همراه مادرش در کار خشک کردن، ترکیب و آمادهسازی گیاهان دارویی برای فروش در بازار است. او در تاریکی چشمانش توانسته با استفاده از قوای دیگر به درک جذاب اشیا و ابزاری برسد که با آنها کار میکند. همه چیز برایش در ساختار و وجوه گوناگون این گیاهان و البته رابطه با مادرش خلاصه شده، تا اینکه روزی برای یک مراسم خانوادگی از خانه پا بیرون میگذارد و باز که میگردد خیلی چیزهای درونش عوض شده است.
۳- خطابه سقوط رو- ژروم فراری
سال ۲۰۱۲ مهمترین جایزه ادبی فرانسه یعنی «گنکور» به ژروم فراری برای رمان «خطابه سقوط روم» اهدا شد که مضمونی فلسفی دارد. این کتاب یکی از نامزدهای جایزه «آکادمی فرانسه» و همچنین جایزه «فمینا» بود.کتاب درباره یک دانشجوی فلسفه است که کافه کوچکی را در روستای زادگاهش راهاندازی میکند اما پس از مدتی رویای زیبای او به یک کابوس بدل میشود. عنوان کتاب اشارهای است به سخنرانی قدیس آگوستین فیلسوف درباره انحطاط و سقوط روم در سال ۴۱۰ میلادی.
هیات داوران جایزه گنکور، این کتاب را «قیاسی زیبا از ناامیدی معاصر» نامید که «پیامی امیدوارانه در دل خود دارد». ژروم فراری در سال ۱۹۶۸ در پاریس به دنیا آمده. وی دبیر فلسفه است اما کتابهایی هم که نوشته در فرانسه همواره مورد توجه بودهاند.
۴- همزاد- قاسم شکری
قاسم شکری یکی از تجربینویسترین و در عینحال قصهگوترین نویسندگان ادبیات ایران است. او تاکنون برای رمانهایش جوایزی از جمله جایزه بهترین رمان متفاوت را از آن خود کرده است.
آخرین رمان او «همزاد»، به سیاقِ جهان پُراتفاق و مملو از کشف او نوشته شده است. رمان داستان یک داستاننویس است؛ مردی که قصهاش از روزهای نوجوانی او در شیراز آغاز میشود. نوجوانی که میخواهد صادق هدایت باشد، چند دوست صمیمی دارد و ابایی ندارد از بد بودن و تندروی. او که شاهد تصاویرِ تند و تلخی است از پرسه زدن در خیابانهای شهر و همینطور دیدن آدمهای متفاوت. شکری قهرمان خود را مدام در مواجهه با مرگ و تلخیاش قرار میدهد. درعینحال ذهن این قهرمان خیالباف است. قهرمانی که هم نویسنده است، هم در زندان کار میکند. رمان مملو از این تناقضهای جذاب است که باعث میشوند جهانِ قاسم شکری سرشار باشد از رئالیسم و البته خیره شدن به زشتیهایی که پیرامونِ آدمهای او وجود دارند و نفس میکشند.
رمان همزاد قصه پراتفاقی، ریتمی تند و سریع دارد و مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند و به او اجازه میدهد در مسیری که نویسنده آن را مملو از حادثه کرده، قدم بردارد و غافلگیر شود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «کمکم رضا شروع کرد به لودگی. میگفتم چوب هم جای تو بود تا حالا ماهی گرفته بود. حرفهای رضا تمام نشده بود که یکباره دیدم ته آب، میان سیاهی، چیزی وول میخورد. ناخواسته صدایی توأم با ترس و خوشحالی از ته گلویم بیرون آمد. نخ قرقره کمکم داشت تکان میخورد.
۵- آدوریها
«آدوریها» آخرین پخش از سهگانه کویر چنگیزی است. «پرسه زیر درختان تاغ» و با «پنجاه درجه بالای صفر» عناوین پیشین این سهگانه هستند. تنهایی، پنهان زندگی کردن و برای خود زیستن، مفاهیمیهستند که نویسنده در رمان «آدوریها» خواننده را به تفکر درباره آنها دعوت میکند.
این رمان روایت زندگی چند نسل از خانوادهای به نام آدوری است که ناچار به مهاجرت از شهرشان میشوند و تلاش میکنند در مکانی سخت و خشن به زندگی ادامه بدهند. خانواده آدوریها ناچارند برای زنده ماندن در فضای بیابان، به هر کاری دست بزنند. به این ترتیب، این رمان داستان تلاش برای زنده ماندن و به عبارتی، روایت پا گرفتن و از بین رفتن یک خانواده است. چنگیزی پیش از شروع متن رمانش، این جمله را از هرمان ملویل، ابتدای کتاب آورده است: جالبترین جاها در نقشه نیستند.
۶- قصههای ملی- رضا فیاضی
یک روز، مهمان ناغافل مثل مور و ملخ ریخت سر ما. آقاجانم خانه نبود. دستمان هم تنگ. مادرجان میخواست آبروداری کند. گفت بروم از خانه همسایه سیبزمینی و پیاز بگیرم برای ناهار. نمیرفتم. گُر گرفته بودم از خجالت. به هر جان کندن راهی شدم. در زدم. خانم تهرانی که معلم دبستان دخترانه بود در را به رویم باز کرد.
(خانم حسینی چون از تهران آمده بود او را خانم تهرانی صدا میکردند) با خوشرویی پرسید چه میخواهم. گفتم. رفت و توی یک کاسه بزرگ چند دانه سیبزمینی و پیاز گذاشت. یک کتاب داستان هم رویش. گفت: «ملی جان بخوان. اگر خوشت آمد بده دوستانت بخوانند تو هم بیا یک کتاب دیگر از من بگیر».
این کتاب هدیهای است به تمام معلمهایی که دوست دارند بچهها کتابخوان باشند. شما هم اگر از خواندن این کتاب خوشتان آمد بدهید دیگران هم بخوانند و بیایند از من یک کتاب دیگر بگیرند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد