7 - 12 - 2019
تازههای بازار نشر
مصرف و زندگی روزمره
اثبات این مساله که ما اکنون در جامعهای مصرفی زندگی میکنیم کار دشواری نیست. سیطره برندها، لوگوها، مارکها، مُدها، تبلیغات تجاری، شگردهای بازاریابی و انواع کالاها بر جوامع معاصر چنان مشهود است که کمتر تحلیلگری تردیدی در بهکارگیری مفاهیمی چون «جامعه مصرفی»، «فرهنگ مصرفی»، «کالایی شدن فرهنگ»، «مکدونالدیزهسازی»، «سبک زندگی لاکچری» و از این قبیل به خود راه میدهد. در جوامع مصرفی معاصر، هویت فرد در ارتباط با کالا و بازار شکل میگیرد و تغییر میکند. آدمیان غالبا مصرفکنندگانیاند که در حلوفصل معضلات و تناقضهای هویتیشان به بازار متکیاند. به تعبیر آپادورای، کالاها حیات اجتماعی دارند، تاریخ دارند و تولد و مرگ دارند و بازار همان جایی است که تاریخِ عملی کالاها، از تولد تا مرگ، رقم میخورد و در ریزهکاریهای فنی تولید و در شیوههای هویتیابی نمادین کالاها نیز نقشی کلیدی در موقعیتیابی فرد در فضاهای فرهنگی و اجتماعی دارند. به بیان دیگر، هویت و معنای زندگی فرد حاصل شیوه تعامل او با کالاها یا محصول عادات مصرفی اوست…
بدین اعتبار اکنون دیگر جامعهشناسیِ مصرف یک حوزه مطالعاتی مستقل در کنار سایر حوزههای جامعهشناسی است و قرابت بسیاری با برخی حوزههای نوپدیدِ دیگر (مثل جامعهشناسی سبک زندگی، جامعهشناسی اوقات فراغت، جامعهشناسی سلامت، جامعهشناسی جنسیت، جامعهشناسی بدن، جامعهشناسی اقتصادی و جامعهشناسی فرهنگ) دارد. جامعهشناسی مصرف میکوشد پدیده مصرف را در ابعاد اجتماعی، فرهنگی، نمادین، اقتصادی، سیاسی و مادی آن مطالعه کند و بر آن است که مصرف مولفه محوری زندگی روزمره و هویت و نظم اجتماعی در جهان معاصر است. این حوزه ضد آن نوع تقلیلگرایی است که پدیده مصرف را صرفا در چارچوب اصول اقتصادیِ عرضه و تقاضا تحلیل میکند.
این مقدمه کتابی است با نام «مصرف و زندگی روزمره» که توسط نشر نی با قیمت ۴۲ هزار تومان به چاپ رسیده است.
زنبورهای خاکستری
زنبورهای خاکستری (۲۰۱۸) جدیدترین رمان آندری کورکوف، نویسنده سرشناس اوکراینی ماجرای نزاع داخلی اوکراین بر سر شبهجزیره کریمه را روایت میکند.
داستان کورکوف سرگذشت انسانیت از دست رفته است و مردی که از همه چیز ناامید شده جز زنبورهایی که باید سربلند از این جنگ بیرون بیایند.
این رمان توسط آبتین گلکار و از زبان اصلی (روسی) توسط نشر افق ترجمه شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«متوجهاید که… در منطقه ما مدام شلیک میکنند. از یک طرف اوکراینیها و از طرف دیگر روسها!
جوانک مصاحبه را قطع کرد: «کات! کات! اینطوری نمیشود! حرفتان را تکرار کنید، فقط بدون کلمه روسها. روسها را از کجا درآوردید؟»
سرگئیچ متزلزل تکرار کرد: «از یک طرف اوکراینیها و از طرف دیگر… از سمت کاروسلینو: جداییطلبها…»
گیسیا
گیسیا زنی است که دل در گرو فرهنگ و ادبیات سرزمین مادریاش دارد. بین او و ریشههایش سالها فاصله افتاده است. او درگیرودار زندگی روزمره و در آخرین شب تابستان با تغییری غیرمنتظره در زندگیاش روبهرو میشود.
گیسیا در تکاپوی سروسامان دادن به اوضاع و در تلاش برای برگرداندن زندگیاش به وضعیت قبل، سفری میکند به درون خودش و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش، میکاود.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
گیسیا موها را خیس کرد. شانه را نوازشگرانه بر رشتهای از موهای ابریشمگون ارکیده کشید و با قیچی آن را برید. تارهای مو بر زمین ریخت. شانه بار دیگر رشتهای مو را نوازش کرد. تارهای مو از شانه گریختند.
گیسیا، این موها هوس جدایی از سر ارکیده ندارند. تو داری آنها را به زور میبری. دستکم آنها را بنواز گیسیا. تو سلاخی گیسیا! پس به قربانیات آب بده نوازشش کن و آنگاه سلاخیاش کن.
گیسیا رشتهای دیگر از موها را نوازش کرد و برید. به نوک موها نگاه کرد و گلوله داغ در سینهاش چرخید؛ از نوک موهای ارکیده خون میچکید.
و چشمهایش کهربایی بود
و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند… .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشمعسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشمعسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند.
مونیخ به افق تهران
مهدی حجوانی در مونیخ به افق تهران طبق آنچه در مقدمه آمده با بیانی صمیمی و بیشتر با روایتی داستانی، به مواردی از این دست پرداخته است: خیابانها و خانههای مردم، فوتبال و جام ملتهای اروپا، جشن اکتبر، فرهنگ مردم آلمان و تجربهاش از حضور در مدرسهای آلمانی و البته دلتنگیهایش برای ایران. مونیخ به افق تهران شامل خاطرات مهدی حجوانی و بازگویی حسها، تجربهها و برداشتهایش از سفر به آلمان در دو مرحله و در قالب یادداشتهای روزانه است. این یادداشتها از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ میلادی را دربر میگیرند. هر دو سفر در قالب فرصت مطالعاتی کتابخانه بینالمللی نسل جان مونیخ انجام شده است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد