30 - 03 - 2020
تازههای نشر ققنوس
اسبها هنوز در من شیهه میکشند!
مائده بر اثر یک ماجرای خانوادگی با همسر هنرمند و نقاشش سالور دچار مشکل میشود. این ماجرا دردهای نهفته دوران کودکیاش را در او زنده میکند.
در پارکینگ محل سکونتشان یک گروه تئاتر مشغول تمرین نمایشنامه مِدِهآ هستند. مائده کمکم متوجه تشابهاتی میان زندگی خود و مدهآ میشود و در این زمان تمام وقایع تلخ کودکی مثل مرگ اسب مورد علاقهاش به ذهن او هجوم میآورد…
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
از همهچیز وحشت دارم. از سایه خودم روی دیوار هم میترسم. از دیوارها میترسم. نمیتونم به کسی بگم که اسبها دارن چه بلایی سر مغزم میآرن. حتی اگه به سالور و بچهها بگم، فکر میکنن که دیوانه شدهم. اون روز به آرزو گفتم که اسبها دوباره برگشتهن، چپچپ نگاهم کرد. وقتی ازش خواستم که دست بذاره روی سرم تا چهارنعل رفتن اسبها رو توی سرم حس کنه از اتاق زد بیرون. برای همینه که هیچوقت پا تو باغوحش نمیذارم.
روبهروی آینه که میایستم گلهای اسب پشت سرم قطار میشه. کسی باور نمیکنه وقتی موهام رو شونه میکنم، ماهو یالهاش رو میریزه رو شونهم که شونهشون کنم.
کجا گمم کردم
کجا گمم کردم رمانی است که یکشبه خوانده میشود. رمان دختران امروز است.
راوی داستان دختری است که زیاد اهل حرف زدن نیست و با درددل میانهای ندارد. این رمان قصه زندگی سه نسل است در باغی قدیمی، واقع در یکی از روستاهای کوهستانی اطراف تهران، حوالی احمدآباد، روستای دکتر مصدق.
نسل اول حاجابراهیم مالکی است؛ پیرمردی که از پیروان دکتر مصدق است و در دوران شکست آرمانها خانه همیشه زمستانیاش را با عکس مصدق گرم میکند؛ عکسی کهنه در قابی کهنهتر بر سینه دیوارِ خانهای که دیگر مامن نیست.
نسل دوم رسول مالکی است. تهران را رها کرده. به روستای پدریاش بازگشته. معلم روستا شده و با دختر سرایدار باغ ازدواج کرده. او تنها فرزند حاجابراهیم مالکی است که زندگی معمولی و بیدغدغه را تاب نمیآورد که تاوانش سالها زندان است.
نسل سوم ماهی مالکی است، دختری با رازهای سر به مهر. او به دنبال زندگیای ساده، معمولی و بیدردسر است. اما پیشینه خانوادگیاش حتی همین آرزوی ساده را هم از او میگیرد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد