6 - 05 - 2018
تازههای نشر چشمه
فروپاشیده: هنر خام، فانتاسمها و مدرنیسم
در جداافتادهترین انزواها چگونه میتوان با مفرحترین و ناآزمودهترین کنش آفرینشگرانه در آشوب کیهان سهیم شد و با شدتبخشی به فرآیندهای تکینسازی و گسستن از تکرار تهی زیست روزمره، مسیرهایی نو و غیرشخصی را پی گرفت که بالقوگی پیوند خوردن به یک اجتماع آینده یا یک اجتماع همیشه در راه را دارند؟ متن پیش رو سمپتومشناسی ردهای بهجامانده بر بدن کسانی را که «بیمار» خوانده شدند در اختیارمان میگذارد؛ کسانی که با وجود اصطکاک با محیط و اثر داروهای تجویزی بر بدنشان، تاثیری آفرینشگر و یکه ساختند؛ مساله بر سر درنوردیدن آستانههایی است که مشخصا آنها را از صرف بیمار بودن جدا میکند و نشان میدهد خوابوخیالهایشان از چیزی دیگر تغذیه میشد و اینکه جنون پیش از آنکه نشان بیماری و زوال باشد، شاید یک حد نهایی آزمونگری بدن است: بسگانه شدن.
ملاحظاتی درباره مارکس
سیستمهای انضباطی را گروهی از مردم بر گروهی دیگر اعمال میکنند. تفاوتی بین حاکم و حکومتشونده هست و بر آن تاکید میکنم... چرا این سیستمها در دورهای معین، در فلان کشور و در واکنش به نیازهایی معین، پدید میآیند؟... همه مناسبات یکبار دیگر زیر سوال میروند و بدیهی است نخستین مردمانی که چنین نقشی ایفا میکنند، آنها نیستند که مدیریت و حکومت میکنند، حتی اگر این مدیران و حکومتداران هم از فهم دشواریهای موجود ناکام سر بیرون نیاورند. به اعتقاد من، ما در آستانه یک بحران عظیم ارزشیابی مجدد و همهجانبه از معضل «حکومت» هستیم.
در دنیای تو ساعت چند است؟
داستان من فرق میکند. من ناخواسته پناهگاهم را نه آنسوی دنیا، که در رشت پیدا کردم و در تمام این سالها هر وقت دنبال امنیت و آرامش روحی میگشتم، یا احوالم بههم میریخت، راهی رشت میشدم. این مهاجرتِ من، پناهندگی من بود و دوگانه پاریس ـ رشت این فیلم هم از همین جا میآید. البته حالا بعد از ساختن این فیلم ارتباطم با رشت عوض شده. نمیدانم، دیگر سخت است که به چهرهاش نگاه کنم. انگار میان ما رازی بود که من به همه گفتم و همهچیز عوض شد.
با دیدن تابلوهای ادگار دگا مجذوب ایده پنهانبودن چهره زن شدم. نسخهای از مجموعه نقاشیهای «مری کاسات در لوورِ» دگا را انتخاب کردیم که پسزمینه هم نداشت و این امکان را میداد که فیگور محوری زن را در هر فضا و محیطی بازسازی کنیم. چند روز پیش کشف کردم این سیر بیرون آمدن مری کاسات از قاب نقاشی و تبدیل شدنش به زنی واقعی که همچنان چتربهدست به مغازه قابسازی برمیگردد، چیزی از مری پاپینز و پریدن آدمها توی فضای نقاشی را هم در خود دارد، که البته از آن چیزهایی است که شاید کسی جز خودم در فیلم حسش نکند!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد