19 - 04 - 2017
تازه واردی با کراوات قرمز
مسعود سلیمی- در یکی از جلسات ادبی «تهرانمصور» که به همت زندهیاد شهرزاد، مسوول صفحات ادبی «دریچه» برگزار میشد، در کمرکش زمستان سرد و جگرسوز ۴۷ تهران، تازه واردی را دیدم، دستکم برای من تازه و غریبه مینمود، گرچه با خیلیها خوش و بش و چاق سلامتی غلیظی داشت سر و وضع و حرکاتش، جور دیگری بود. خوب یادم میآید که کراوات قرمزرنگش کلی جلب توجه میکرد.
جلسه پرشور و شلوغی بود و شعری که او خواند بحث و جدل زیادی را باعث گردید، شعری ریاضی سروده بود و در تمام مدت جلسه حرفهای نیش دار و طنزگونهاش، داد و هوار خیلیها را درآورده بود. به خصوص آنجایی که در میان حاضران با قاطعیت تمام بر این باور خود اصرار میورزید که «بدبخت ملتی که حافظ بزرگترین شاعرش باشد!» از من که میگذشتیم، الباقی حاضران کلی سابقه و ادعا و حرف و حدیث در فرهنگ و ادب و شعر مملکت داشتند! مگر میشد با آن همه عاشقان حافظ، این گونه درباره خواجه شیراز صحبت کرد! منتهی او در هیاهوی حاضران سرانجام توانست، عبارتش را اینگونه تفسیر نماید.
«در عظمت و ماندگاری حافظ چگونه میتوان شک داشت، فقط مساله این است که اگر پس از گذشت حدود ۷۰۰ سال، هنوز فرهنگ و شعور هنری این ملت نتوانسته از حافظ بالاتر رود، باید به حالش گریست، در واقع عیب از حافظ نیست، بلکه صحبت از عقبماندگی فرهنگی ملتی در میان است.»
به هر حال جلسه آن روز، هر طوری بود گذشت و تنگ غروب که تک و توکی مانده بودند، تازه فهمیدم که این آدم همه جوره متفاوت، کیومرث منشیزاده نام دارد.
آشنایی ما به دوستی گرایید و تا اوایل دهه ۵۰ از حال هم باخبر بودیم و گاهی شعری یا نوشتهای از او نیز میخواندم و همواره همان حال عجیب و پر از نیش و نوش اولین جلسه آشنایی را در آنها میدیدم. اندک اندک دور افتادیم و بیخبر از یکدیگر، و این بیخبری حدود ۱۸ سال به طول انجامید تا اینکه در اوایل دهه هفتاد، در یک غروب بسیار دلانگیز، همراه با شهرزاد و استاد بلوری، او را در منزلش دیدم. اگر از کمی پیری و شکستگیاش بگذریم، همان منشیزاده سالهای دهه ۴۰ بود! همچنان سرشار از طنز و نیش و کنایه و شادابی.
آن شب و چند روز بعد از آن مفصل یکدیگر را دیدیم و حاصل این دیدارها، یادداشتهای سردستی و پراکندهای که جمع و جور شده، در ماهنامه دانش و فن سال ۷۰ به زیور چاپ آراسته شد که بخشی از آن در کتاب در دست چاپ نگارنده به نام «در راه پرمخافت این ساحل خراب» آمده است.
در آخرین دیداری که داشتیم، هنگامی که طبق معمول حرف از شعر و فرهنگ به میان آمد، این چند خط را از کیومرث منشیزاده به یاد دارم:
– بدبختی شعر امروز ایران این است که کسی نخواسته شاعر باشد بلکه همه میخواهند سعدی و حافظ باشند.
– مجموعه بچههای دنیا از مجموعه پدرهای دنیا در هر لحظه بهتر فکر میکنند چراکه در غیر این صورت تمدن مجبور به پسرفت خواهد شد.

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد