4 - 12 - 2022
تلویزیون قصه و بازیگر خوب را خراب میکند
محبوبه حقیقی
از آخرین حضور نسرین مقانلو در تلویزیون حدود سه سال میگذرد تا سرانجام با مجموعه عصر پاییزی که از ۲۸ دیماه روی آنتن شبکه یک رفت، به این دوری سه ساله پایان داد. از او که نزدیک به سه سال است با هیچ رسانهای گفتوگو نکرده، درباره چرایی دوریاش از تلویزیون و دلیل همکاریاش با سریال عصر پاییزی پرسیدیم و او با ما از دلایل ریزش مخاطبان تلویزیون گفت. نسرین مقانلو در این گفتوگو بارها تاکید کرد که کارش و مخاطبانش را عاشقانه دوست دارد و در کنارش از شرایط سختی که تلویزیون با اعمال سانسورهای بیمورد و عدم حمایت مالی از پروژهها برای او و همکارانش ایجادکرده، گلهها کرد.
خانم مقانلو قبل از آغاز این گفتوگو متوجه شدم که از تلویزیون و شرایطی که به پروژه تحمیل کرده، بسیار گلهمندید. خوب است اینها را با مخاطبانتان هم در میان بگذارید.
قبل از اینکه کارگردان این کار آقای اصغر نعیمی باشند، دو نفر دیگر از کارگردانان عزیزمان تماسی با من داشتند و برای همین نقش سناریو را برای من فرستادند. اما از آنجا که من باید تمام یک قصه را بخوانم و بعد درباره پذیرفتنش تصمیم بگیرم با آن دو تا دوست دیگر به توافق نرسیدیم. بعد از چند ماه با من تماس گرفتند و گفتند که سریالی هست که آقای اصغر نعیمی کارگردانیاش را برعهده دارد و طبق معمول که باید ابتدا قصه را بخوانیم، وقتی برای من فرستادند دیدم که این همان قصه قبلی است که دو دفعه قبل دو تا کارگردان متفاوت برای من فرستاده بودند. با این تفاوت که آن موقع شاید ۱۰ قسمتش آماده بود ولی وقتی با آقای نعیمی صحبت کردیم حدود ۲۵ قسمتش آماده شده بود. وقتی به من گفتند که مدتش شش ماه است، واقعا نمیتوانستم قبول کنم چون برای رفتن پیش خانوادهام سفر در پیش داشتم. وقتی با اصرار دوستان روبهرو شدم گفتم مشکل دیگر در پذیرفتن کار برای من این است که این قصه ۵۰ قسمت است و ۲۵ قسمتش بیشتر نوشته نشده و این برای من واقعا سخت است چون نمیدانم که بعد چه اتفاقی در قصه خواهد افتاد و چه چیزهایی عوض خواهدشد. به ما گفتند نه، خیالتان راحت باشد، یک قصه اجتماعی و طنز موقعیت است و خیلی هم شیرین است و اسپانسرش وزارت کار و سازمان صداوسیماست. از آنجا که کار مال شبکه یک ملی ما بود و من همیشه با این شبکه همکاریهای خیلی خوبی داشتم، قبول کردم و ۲۵ قسمت را خیلی خوب کار کردیم ولی بعد از ۲۵ قسمت من احساس کردم که یک تزلزلی لااقل در نقش من دارد به وجود میآید، یعنی یکسری آدمهای جدید که ما نمیدانیم از کجا دارند وارد قصه میشوند و انگار اصلا این خانوادهای که توی این ساختمان زندگی میکنیم، نقشهایشان کم و کمرنگ میشود و از هم پراکنده میشوند. در صحبتی که با نویسنده کار داشتم یک سوالی از ایشان کردم، گفتم که خیلی برای من مهم است که شخصیت مهشید، نقش این زنی که در این خانه دارد همه را اداره میکند، سرانجامش چه میشود، چه اتفاقی برایش میافتد؟ آقای میرمیرانی به من گفت که این زن یک مرکز آشپزی میزند و یک خانم خیلی مستقلی میشود و... ما کار را ادامه دادیم و پنج قسمت بعدی قصه را دادند و ما هر دفعه میدیدیم تا بیاید قصه تصویب شود، زمان زیادی میبرد و ما باید سرکار بیاییم و کار کنیم اما یک دفعه میگفتند نه این را نگیرید بایستید دوباره متن تایید نشده و دوباره بیایید و دوباره تکرار کنیم... این واقعا باعث اذیت ما شد. به مرور من و دیگر دوستان از نقشهایمان ناراضی شدیم. طبق آن چیزی که به ما گفته بودند، اینها خانوادهای هستند که زندگیشان در این ساختمان با همدیگر شکل میگیرد و زندگی هرکدامشان در جایگاهی نشان داده میشود، اما با ورود یکسری آدم جدید و یکسری چیزهای پرت در بعضی از سکانسها- حالا کمیت کار ممکن است مهم نباشد، ولی- من نگاه کردم و دیدم که مثلا من در هر قسمتی دو تا سکانس دارم ولی همه دیالوگها تکراری است، یعنی دایم مهشید را در حال شیرینی پختن در خانه دارم میبینم و تکرار و تکرار. میدانید این مرا مکدر کرد، بینهایت دل گرفته شدم از این مساله تا به اینجا که دیگر گفتند سریال ۵۰ قسمتی به دلیل کمبود بودجهای که آوردند تعداد قسمتهایش کم شده و…
پس آسیبهای کمبود بودجه تلویزیون به بازیگران هم رسیده است.
واقعا این کمبود بودجه تلویزیون دارد زندگیهای ما را مختل میکند، یعنی ما میآییم برای یک کارقرداد پنج-شش ماهه میبندیم، جاهای دیگر کار نمیکنیم، میگوییم خب ما از اینجا بنا بر آن چیزی که دریافت میکنیم تامین هستیم و بعد تعهدات پرداخت نمیشود، گروه عصبی میشوند، این مساله باعث میشود که دوستان خوبی که سالیان سال است در کنار یکدیگر دارند خیلی خوب کار میکنند، با همدیگر تنش و برخورد داشته باشند. این از آن دل گرفته شود این از آن ناراحت شود، آن یکی، دو تا جملهای بگوید که اصلا شایسته رفاقتهای درون کاری ما نیست و این کدورتها را به وجود بیاورد و دست آخر به اینجا برسد که قصه در سه قسمت به دلیل کمبود بودجه تلویزیون جمع شود. این واقعا باعث ناراحتی است. میدانید من از آنجا که خداوند لطفی به من کرده- این را دلم میخواهد حتما بگویید- هر آنچه دارم اول از همه لطف خداوند است و بعد علاقه مردم خوب من است نسبت به من. همیشه گفتم که عاشقانه حرفهام را دوست دارم و حرفه من حرفه مقدسی است. من برایش ارزش قائلم چون واقعا زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم. اینجور نبوده که یک شبه ره صد ساله را بروم. ولی دلشکسته میشوم وقتی میبینم با همه این ۲۵- ۲۶ سالی که تمام زندگیام را برای این کار گذاشتهام و حتی خانوادهام را که در آن طرف دنیا زندگی میکنند، گذاشتم و آمدم در جامعه خودم که بتوانم مثمر ثمر باشم برای مردمم، برای اینکه آنها بتوانند به جای اینکه کانالهای دیگری را در شبکههای دیگرببینند، کارهای تلویزیون خودمان و فرهنگ خودمان را تماشا کنند، برخورد با ما اینگونه است. ما تلاش میکنیم که مردم را دوباره برگردانیم و با تلویزیون خودمان آشتی بدهیم اما واقعا نمیدانیم که چرا آن اتفاق خوبی که میخواهیم بیفتد، نمیافتد. قصه خوب، خراب میشود، نوع متن تغییر میکند، کدورت بین بچهها به وجود میآید حالا چه از لحاظ مالی چه به لحاظ تغییر نقشها و... واقعا اینها مسوولیتش پای کیست؟ من جوابی برای مردمم ندارم اگر یک روزی به من بگویند که خانم مقانلو شما چرا این کار را کردید چرا آخر سریال اینجوری شد من نمیدانم که باید چه بگویم. متاثر میشوم واقعا. من کارهای بسیار خوبی داشتم در شبکه یک ملی. همیشه گفتم به دلیل اینکه تلویزیون قصههایش تداوم حسی دارد مردم میتوانند به سادگی با آن همذات پنداری کنند. هفتهای سه بار یا هر روز یا هر هفته مردم را بکشاند پای تلویزیون و وقتی این وسط یک چیزی لق میزند، انگار من لق زدهام و این من بازیگر هستم که دست آخر باید جوابگوی مردمی باشم که در کوچه و خیابان میبینم. واقعا باید فکری دربارهاش بشود. وقتی که پروانه ساخت یک قصه را میدهند به نظر من مسوولان باید همکاری کنند و تا آخر پای پروانهای که دادهاند بایستند. چون ما شبانهروز داریم زحمت میکشیم برای حرفهمان، برای مردممان که از ما انتظاراتی دارند، از من مقانلو، از دوست ایکس، از خانم ایگرگ که سالها کارکردهاند میخواهد که واقعا یک کار بهتر ببینند.
دلیل اینکه نمیبینند چیست و این شده برای من یک سوال که چرا من مثلا حس سوم را هشت سال پیش در ۱۰ قسمت آنطور کار میکنم که هنوز در ذهن همه مانده و همه از من این توقع را داشتهباشند که یک کار بهتر ببینند و چرا امروز به اینجا رسیده که نقشم حتی خود من را هم ارضا نمیکند و و این مرا به فکر میبرد. چون واقعا برای من چیزهایی که نوشته میشود مطرح است، روی آن بحث میکنم با کارگردانم حرف میزنم و این اتفاق در این سریال هم افتاد و بسیار باعث تاسف است که نتیجه با آنچه قرار بود باشد متفاوت است. واقعا ما اکیپی بودیم که دست به دست هم دادیم، با شرایط مالی بد چون امید داشتیم کاری در ۵۰ قسمت انجام میدهیم که مردممان را شاد میکند. در عوض من میآیم میبینم که میگویند این متن اجازه کار کردن ندارد، خب چرا متن به این خوبی باید عوض شود؟
به نظر شما چقدر این ممیزی که اعمال میشود باعث میشود هم شما ناراضی باشید و هم مردم ناراضی باشند و هم مخاطب تلویزیون ریزش کند؟
این خیلی در کار ما دارد تاثیر میگذارد. برای همین است که شاید مردم ما خیلی تلویزیون نمیبینند. بعد میگویند چرا مردم میروند کانالهای دیگر را میبینند، چرا شبکههای دیگر را میبینند برای اینکه آنچه را که قبل میدیدند دیگر در تلویزیون نمیبینند. خود من ۱۲ سال است که دارم بهطور مداوم در تلویزیون کار میکنم ، نقشهای خوبی داشتم، سریالهای خیلی خوبی را کار کردم که من را تا الان ارضا کرده، من واقعا دو- سه سال بود که با تلویزیون کار نمیکردم برای اینکه قصه خوبی نمیدیدم، درحالی که همیشه ایدهام این بود که تلویزیون مخاطب را بهتر میتواند بکشاند. مخاطب هر روز میتواند با آن همذاتپنداری کند ولی در حال حاضر این اتفاق نمیافتد. همه مردم به ما میگویند که نمیدانیم آخر سریالها چرا اینجوری تمام میشود، واقعا بفهمیم دست کیست که این اتفاق میافتد. این را من نمیگویم این را افراد جامعه ما که در بیرون ما را میبینند، میپرسند برای چی اینقدر قشنگ سیرش طی شد ولی یک دفعه جور دیگری شد؟! و واقعا پاسخی ندارم. من فکر میکنم مسوولان بیشتر باید به این قضیه بپردازند، یک مقدار این بسته بودن و سانسور را در کار ما کنار بگذارند چون ما باید در یک طنز موقعیت کاری بکنیم که بتوانیم مخاطب را جذب کنیم و این از دست این عزیزان برمیآید. از طرفی ما را در مضیقه مالی هم قرار میدهند انگار که ما هیچ کاری نکردیم، بعد از این زحمت شش، هفت ماهه که کشیدیم. خود من واقعا خستهام از لحاظ روحی و جسمی، یعنی با خودم میگویم که پس من چرا این کار را گرفتم، خب میتوانستم بروم پیش خانوادهام، سه تا چهار تا کار کوتاه رسانهای- تصویری هم میکردم و تمام میشد ولی امروز میدانم که قطعا جوابگوی مردم خواهم شد و چرا؟! من چرای این را هم نمیدانم و این اذیت میکنید.
براساس آن چیزی که گفتید برداشت من این بود که شما در ابتدا نصف قسمتها را کاملا پسندیدید و از آنجا به بعد این سانسور هی تنگ و تنگ و تنگتر شد و اساسا پایانبندی هم دیگر چیزی نشد که شما توقع داشتید.
بله ۲۵ قسمت اول فوقالعاده بود اما شما حساب کنید مثلا همکار من، آقای عمرانی که پارتنر مقابل من هستند، بنابر مشکلات مالی دیگر سرکار حضور پیدا نمیکند. به نظر من حق هم دارد چون دو، سه ماه است آمده و عملا کار نکرده است. ما زندگی داریم، زندگی ما از این راه میگذرد. این برخورد تلویزیون واقعا زشت است اصلا درست است با ما اینجور برخورد شود؟ مایی که از بچه و زندگی و خانواده و همه چیزمان میزنیم و با عشق داریم این کار را میکنیم...
و مردم هم به خاطر شما کار را میبینند...
و شاید کار ما سختتر از همه آدمهای دیگر باشد. ما نه تعطیلات داریم، نه اگر سرمابخوریم و مریض شویم مرخصی داریم. اصلا کسی به این چیزها فکر نمیکند. چون همه به این فکر میکنند اگر این بازیگر نیاید امروز اینقدر درصد ما ضرر میبینیم پس مایی که با همه حس و حال میآییم کجای این معادلهایم؟ مثلا الان که پارتنر مقابل بنده نیامدهاست، لطمهاش به من میخورد، من گیجم، وسط پلان، توی سکانس منگم، همهاش باید بگویم عطا مسافرت است، عطا نیست و این من را اذیت میکند، همکارهای دیگر من را اذیت میکند. حضور ایشان واجب است برای این کار، حتی اگر باید در سه قسمت دیگر جمع میشد، حالا ۵۰ قسمت نه ۳۴ قسمت، ۳۵ قسمت. ما باید ساپورت شویم، یعنی این حق را به ما بدهند که وقتی سه ماه، دو ماه ما حقوق نمیگیریم، معترض باشیم. ما هم زندگی داریم، من میروم خرید بکنم قسطی و نسیه به من چیزی نمیدهند، من میخواهم اجاره خانه بدهم کسی نمیداند که من الان مشکل دارم. اگر من میآیم یک درصدی را از نصف قیمتم کمتر میگیرم برای شش ماه، نباید برای شش ماه با من قرارداد ببندند و دو ماه بعد شروع کنند و آن دو ماه را به من ندهند، بگویند شما که کار نکردید. هیچ جای دنیا کار به این فرم نیست و اینها واقعا دل آدم را آزرده میکند. من معمولا وقتی میگویم در کاری هستم واقعا تا آخر میایستم یعنی آدمی نیستم که نیمهکاره رها کنم ولی واقعا مکدرم، دل شکستهام، میبینیم حق من این نیست، حق همکارهایم این نیست، مایی که میآییم با جان و دل با این شرایط کار میکنیم توقع داریم که لااقل ساپورت شویم. یک بازیگر فقط تمرکزش باید به کارش باشد نه هیچ چیز دیگر دلیلی ندارد من برای کسی توضیح بدهم این مشکل را دارم. الان به جایی رسیده که وادارت میکنند که این را بگویی و این بسیار کار ناپسند و زشتی است. خب خیلی راحت بگویید که اصلا کار نکنید و ما هم تکلیف خودمان را بدانیم، یعنی واقعا بدانیم که داریم چه کار میکنیم نه اینکه به جای اینکه یک بازیگر تمرکز داشته باشد بیاید سر کار و به کارش فکر کند، به مسایل حاشیهای، مساله تولید و مسایلی که به ما ارتباطی ندارد فکر کند. مساله آقای تهیه کننده به من ارتباطی ندارد، من یک بازیگرم، در یک ساعتی باید بیایم، تمرکزم را روی کار بگذارم و با همکارم کارم را بکنم.
بنابر آنچه گفتید دو مشکل عمده است که به کار شما در تلویزیون آسیب میزند، یکی همان بحث سانسور که صحبتش را کردیم و یکی بحث بودجه کم تلویزیون. کدامش به نظر شما بیشتر در این کم اقبالی مردم به تلویزیون تاثیرگذار است.
هردواش. ببینید هر چیزی اگر در جای خودش نباشد، ضررهایش را در هر کاری به جا میگذارد. یک دکتر وقتی میخواهد برود اتاق عمل، اگر یکی از وسایل جراحیاش کم باشد قطعا مشکل پیدا خواهد کرد، عین کار ما، ما وقتی که میآییم سر صحنه و این مشکلات روی دوشمان سنگینی میکند روی همه چیز تاثیر خودش را میگذارد.
در این سالهایی که شما کار کردید هیچ وقت شرایط آنقدر سخت بود و فشار اینطور که میگویید بر شما و همکارانتان اینقدر زیاد بود؟
اصلا، شما خودتان میدانید که من سریالهایی که کار کردم واقعا با اساتید بزرگی بوده. ما واقعا این مشکلات را هرگز به این حد نداشتیم. اصلا من نمیدانم چه اتفاقی دارد میافتد. به جای اینکه الان ما را حمایت کنند تا ما بتوانیم دوباره مردممان را بیاوریم به سمت تلویزیون ملی خودمان، درست برعکس رفتار میکنند. ببینید ما ایرانی هستیم، ما نویسندگان بسیار خوبی داریم، بازیگران فوقالعاده خوبی داریم، با همه کمبود امکانات بچهها واقعا عاشقانه کار میکنند. میدانید اگر پشت ما بایستند و کمک بکنند قطعا ما میتوانیم دوباره سریالهای خوب بسازیم و من به شما قول میدهم هیچ کس کانالهای دیگر را نگاه نخواهد کرد ولی میدانید وقتی قصهای نیست، وقتی که رو راستی نیست توی یک کار...
وقتی مردم خودشان را در یک قصه پیدا نمیکنند…
بله وقتی مردم خودشان را در یک قصه نمیبینند، حوصلهشان سر میرود آن را نگاه کنند. از طرفی من نوعی اگر ایکس تومان پول میگیرم به خاطر اینکه نمیتوانند آن مبلغ را به من بدهند مجبور میشوند شخص دیگری را بیاورند که پول کمتری میگیرد و این به ضرر کار است و این به خاطر آن است که مردم با یکسری افراد ارتباط بهتری میگیرند. ما آدمهایی نیستیم که اجحاف کنیم و بگوییم خیلی مبلغ بالایی میخواهیم؛ در حدی مطالبه میکنیم که عرف است و اندازه نوع کار و شخصیتمان؛ هر چیزی یک قیمتی دارد. بالاخره من هم در سن میانسالی میروم، دوستان جوانی جای من میآیند. من خودم جزو کسانی هستم که کمکشان میکنم چون دلم میخواهد رشد کنند. برایشان ارزش قائلم، هیچ وقت از بالا نگاهشان نمیکنم، چون تازه آمدهاند، میگویم من هم یک روز از یک جایی شروع کردم، اینها هم میتوانند شروع کند. منتها متاسفانه مسوولان کمک نمیکنند، یعنی چه از لحاظ مادی، چه از لحاظ کمک به پروژه برای قصه، سانسور، چون اینها واقعا ما را اذیت میکند، فشار میآورد روی ما. وقتی من میآیم میبینم که قصه یک چیز دیگری برای من تعریف شده و یک چیز دیگری دارد در میآید، من یک آن با خودم میگویم که من اشتباه کردم این کار را پذیرفتم؟ چون بالاخره ما هم در جایی هستیم که حق انتخاب داریم. من که نمیتوانم بدون اینکه این را بخوانم، خوشم نیاید، انتخاب کنم پس دوستش داشتم که آمدم، پس توقع دارم که بعد از آن هم یک پایان زیبایی داشته باشد، کدورتی در کل گروه نباشد، مشکلات نباشد، ما گروهمان بسیار بچههای خوب و همراهی هستند ولی یک ماه کار پروژه ما تعطیل شد به خاطر مسایل مالی چون واقعا همه دو ماه، سه ماه، چهارماه نتوانسته بودیم حقوق بگیریم و حالا دوستان تولیدمان مکدر میشدند که چرا بعضی از بچهها میروند سر کار دیگر، خب چه کار باید بکنند. کاری از دست ما برنمیآید، ما از همه طرف میسوزیم و هیچ کس نیست این وسط حرف ما را متوجه شود. انگار آخر هم ما بدهکار میشویم، اکیپ بازیگر بدهکار میشود. واقعا این درست نیست آدم را خسته میکنند و آدم انگیزه خوبش را از دست میدهد.
برگردیم به عصر پاییزی. بعد از مدتها که در تلویزیون نبودید چطور این کار را پذیرفتید؟
آقای نعیمی- خیلی به من لطف دارند. به من گفتند که دلم میخواهد شما این نقش را بپذیرید، من گفتم اجازه بدهید که بخوانم بعد تصمیم بگیرم. ۲۵ قسمت را خواندم و دیدم که خیلی خوب است، خیلی قصه شیرین و جذابی است، یک طنز موقعیتی است. چیزی است که ما مدتها نداشتیم، قشنگ است و دوستان خوبی همه ماشاءالله استاد برای اینکار دعوت شدهاند. احساس کردم کاری است که کشش دارد، احساس کردم که مردم با آن همذاتپنداری میکنند و خیلی خوب بود تا ۲۵ قسمت ولی همه این ۲۵ قسمت به کنار واقعا ۸،۹ قسمت آخر، انگار که ما ۱۰ سال کار کردیم؛ آنقدر که اذیت شدیم و فشار به ما آمد. متن عوض میشد، باور نمیکنید من بارها میآمدم و کار میکردم بعد از یک هفته آقای نعیمی میآمد میگفت این صحنه باید دوباره تکرار شود. به خاطر فشارها و سانسور و... اینها آدم را اذیت میکند میگویید من چی فکر میکردم، چی از آب درآمد.
چطور میشود از این سانسور و فشار کم شود و اوضاع دست کم به ۱۰ سال قبل بازگردد؟
همیشه میگویند هنر نزد ایرانیان است و بس. ما واقعا کشوری هستیم که در هنر، موسیقی، شاعرهای خوب، اساتید بزرگ در همه رشتهها، ریاضیات، نجوم و... سرآمد بودهایم. مسوولان باید از ما پشتیبانی کنند، باید مثل قدیم این اعتماد را به ما داشته باشند، بیایند راه را برایمان باز کنند تا ما دوباره کاری بکنیم تا مردم را با خودمان و با قصههای خوب تلویزیونی آشتی بدهیم تا این کانالهای جم و فارسی وان و امثال اینها را نبینند. از دوستان خوب که مردم خیلی دوستشان دارند دعوت کنند بیایند وقتی کانال تلویزیون را باز میکنند استادی مثل رضا کیانیان را ببینند ایستاده همان جا میخکوب بشوند، بایستند، بخواهند دنبالش کنند. اینها خیلی مهم است نه اینکه به خاطر کمبود بودجه یکسری ناشناخته را بیاورند که هر آدمی نگاه میکند با خودش بگوید اینکه الان معلوم نیست کیه، معلوم نیست چیه، ولش کن. میدانید ما همه باید دست به دست هم بدهیم، ما از طرف مسوولانمان باید حمایت شویم، در قصهپردازیهایمان سختگیریها را کمتر کنند، این اجازه را بدهند که ما واقعا بتوانیم برای مردم مثل سابق همانطور که کار میکردیم، همان کار را انجام دهیم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد