19 - 11 - 2017
تو را دوست میدارم
مهمان امروز: پل الوار
پل الوار (۱۹۵۲- ۱۸۹۵) نام مستعار اوژن گرندل شاعر فرانسوی است که در خانوادهای متوسط زاده شد و تحصیلات مقدماتی را در دبیرستان کولبر انجام داد و در ۱۹۱۱ به علت ابتلا به بیماری، تحصیل را رها کرد و برای استراحت به کوهستانهای سوییس رفت و یک سال و نیم آنجا ماند. پس از بهبود و بازگشت به پاریس، به شعر دلبستگی یافت و برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات ادبی فرانسه به چاپ رساند. در سال ۱۹۱۴ به خدمت نظام احضار شد و در بخش پرستاری انجام وظیفه کرد، در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام وظیفه و نگرانی و یک سال بعد در ۱۹۱۸ دومین دفتر شعرش با عنوان اشعار برای صلح (Poèmes pour la paix) را به چاپ رسانید. او یکی از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ بود. همچنین یکی از موسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. او از سال ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ و همچنین پس از ۱۹۳۸ عضو حزب کمونیست بود.
الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنانبیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سوررئالیسم را پایهگذاری کرد.
در سال ۱۹۲۴ پس از جدایی از همسرش (گالا) که برایش ضربه روحی بسیار سختی به شمار میرفت سفری را به دور دنیا آغاز کرد. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد. از آن جمله مرگ از نمردن، چشمان پرثمر و مجموعه پایتخت اندوه ۱۹۲۶ که از شاهکارهای الوار است.
پل الوار بیش از دیگران شعر بین دو جنگ جهانی در فرانسه را تحت تاثیر خود قرار داده است. اشعار الوار در عین اینکه دستمایه اجتماعی و سیاسی دارند، اغلب رنگی از عشق و عاطفه دارند همچنین در اشعار او نشانه از سبک تمام شاعران سوررئالیست دیده میشود. شعر او به علت محتوای انساندوستانه و توصیف احساسات عمیق و پرشور، تاثیری عمیق روی تمام قشرهای خلق گذاشت و بدین ترتیب او بهترین شاعر نسل خود شد. الوار در چنین روزی در ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکته قلبی چشم از جهان فرو بست و درگورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود،
برای خاطر نخستین گلها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بیتو جز گستره بیکرانه نمیبینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم
برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها
که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
*ترجمه از احمد شاملو
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد