8 - 04 - 2020
جذب اصالت نقاشی شدم
گروه فرهنگ و هنر- روزهای آغازین فصل پاییز است و خون تازهای در رگهای گالریهای تهران جریان یافته است. آثار جدید هنرمندان و نقاشان به نمایش گذاشته شده و گالریها آماده استقبال از مخاطبان هستند. این روزها «گالری شیرین» که یکی از فعالترین و معتبرترین گالریهای تهران است میزبان آثار نازنین افشار نقاش نوگرا و باسابقهای است که اخیرا به ایران بازگشته و تصمیم به برگزاری این نمایشگاه گرفته است. نمایشگاه آثار این هنرمند روز جمعه گذشته رسما افتتاح شد و تا روز جمعه ۱۷ مهرماه ادامه خواهد داشت. به همین مناسبت گفتوگویی را با ایشان ترتیب دادیم که آن را در زیر میخوانید.
۱۴ سال اخیر را در کانادا گذرانده و فقط گاهگداری به ایران سر زدهاید. شرح ماوقع کوتاهی بگویید از این ۱۴ سال که مقدمهای برای شروع گفتوگویمان باشد.
همانطور که گفتید حدود ۱۳ یا ۱۴ سال است که در کانادا و شهر مونترال ساکن بودم. گاهی به ایران میآمدم و گاهی خانواده پیش من بودند. چون مونترال یک شهر فرانسویزبان است ابتدا مدتی را مشغول خواندن زبان بودم. بعد از آن به خاطر برقراری مناسبات شغلی و حرفهای دورههایی مربوط به زبان ارتباطی حرفهای را گذراندم. تقریبا سالی یکبار هم نمایشگاه میگذاشتم. به علاوه طراحی و نقاشی هم درس میدادم. بقیه زمان هم صرف نقاشی میشد.
ماجرای نازنین افشار و نقاشی از کجا شروع شد؟
تا آنجایی که به خاطر دارم از همان کودکی به نقاشی، رنگ و کارهای دستی علاقه داشتم. پنج شش ساله که بودم، به خاطر کثیفکاریهای نقاشی، وقتی همه میخوابیدند یواشکی نقاشی میکشیدم. پودر رنگ و آب را قاطی میکردم که معمولا مقدار زیادی از آن هم روی فرش میریخت. البته پدر و مادرم ممانعتی نداشتند چون خودشان وسایل نقاشی را برایم خریده بودند ولی به خاطر همین کثیفکاریها میخواستند موقع نقاشی حتما خودشان بالای سرم باشند. از همان وقتها به طبیعت و رنگهای موجود در طبیعت علاقهمند بودم. به همین خاطر معمولا بیرون از خانه بازی میکردم. دوران دبیرستان رشته علوم تجربی انتخاب کردم. از طرفی چون در خانوادهای بزرگ شده بودم که اکثرا پزشک بودند و دوم اینکه شخصا علوم تجربی را هم دوست داشتم، چون عینیت و تصویر داشت و مثل ریاضیات ذهنی نبود. اما بعد از دیپلم رسما وارد دنیای عکاسی و نقاشی شدم. اول در دانشگاه آزاد عکاسی خواندم اما تغییر رشته دادم و در دانشگاه الزهرا پیگیر نقاشی شدم.
در این مسیری که به اختصار توضیح دادید چه کسانی به عنوان معلم و استاد در کنارتان بودهاند که نقششان پررنگ و حائز اهمیت بوده است؟
در دوره دانشجویی معمولا طراحیهایمان بیشتر محدود به طبیعت بیجان یا منظره بود و طراحی فیگوراتیو جزو برنامههای درسی کمتر گنجانده شده بود. طراحی فیگوراتیو پیچیدهتر و سختتر است و کمبود این مساله را ضعف بزرگی میدانستم. برای رفع آن تصمیم گرفتم دورههایی از طراحی فیگوراتیو را نزد اساتید آن بگذرانم. این شد که مدتی با آقای هانیبال الخاص کار کردم. ایشان اولین و یکی از افراد تاثیرگذار در مسیر حرفهای من بود. دو سالی را آنجا گذراندم. بعد به پیشنهاد خود ایشان که اصرار داشتند طراحی آکادمیک را هم پیگیری کنم توسط ایشان به آقای احمد وکیلی معرفی شدم. که بسیار از ایشان آموختم.
با هنر و نقاشی چه نسبتی دارید؟
هر کسی برای خودش حرفهای را انتخاب میکند. گاهی این انتخاب تصادفی رخ میدهد. مثلا فردی در مسیر زندگی شما قرار میگیرد و به سمت شغل یا حرفهای گرایش پیدا میکنید و احساس میکنید جدای از علاقه داشتن یا نداشتن به آن، این حرفه زندگی شما را تامین میکند و چه چیز از این بهتر و آن را ادامه میدهید. اما برای من کاملا پای علاقه در میان بود. من دوست داشتم حرفه و تخصصم چیزی باشد که الان هست. مثلا بعضی برای درآمد گاهی کارهای دیگر هم میکنند اما همیشه دوست داشتم به عنوان یک هنرمند و نقاش شناخته و معرفی شوم چون تخصصم این است.
سوالم را کمی جزئیتر میکنم. چه چیزی ممکن است زورش به نقاشی برسد و آن را از شما دور کند. مثلا ممکن است روزی به این فکر کنید که الان زمان این است که مادر شوم. پس دو سال نقاشی را تعطیل یا کمرنگ میکنم؟ میخواهم بدانم نقاش حرفهای ماندن چه جایگاهی برایتان دارد؟
من ۲۰ سال است که دارم کار میکنم. همه آرتیستها گاهی با خودشان فکر میکنند که راه را درست رفتهام یا نه. من هم از این ماجرا مستثنی نبودهام. اما تا الان نقاش بودن و نقاش ماندنم نشان میدهد که جایگاه نقاشی برایم کجاست. واقعا تا به حال به این فکر نکردهام که الان وقت مادر شدن است پس باید کار حرفهای هم را قطع یا کم کنم. تا به حال بر سر چنین دوراهیهایی قرار نگرفتهام. مختصات زندگی فعلیام نشان میدهد که چیزی مهمتر از حرفهام برایم نیست.
البته من تجربه داشتن فرزند را نداشتهام. شاید اگر فرزند داشتم و نقاش هم بودم وضعیت طور دیگری میشد چون حس مادر و فرزندی، حس قدرتمندی است. از طرفی در دورههای مختلف زندگی، آدمها به چیزهای مختلفی فکر میکنند.
گاهی یک نفر در برههای دوست دارد تشکیل خانواده بدهد اما بعد از گذشت زمان و سبک و سنگینهایی که میکند نظرش عوض میشود و ترجیح دیگری میدهد. القصه روی هم رفته کار حرفهای برایم در اولویت است.
دنبال چه چیزی بودید که در نقاشی پیدا کردید ولی در هنرهای دیگر نیست؟
این حسی را که الان با نقاشی دارم با عکاسی هم داشتم و دارم. چون عکاسی را هم دوست دارم و از نوجوانی با دوربین پدرم عکاسی میکردم که البته حلقه اتصالم با عکاسی هم طبیعتا به خاطر مساله «تصویر» است. یک لابراتوار عکاسی کوچک هم داشتم که جای آرامبخشی برایم بود. حتی الان هم در نقاشیها از تصویر و عکس استفاده میکنم. (البته این روش با کولاژ متفاوت است.) ولی چیزی که باعث اولویت نقاشی برایم میشود اصالت نقاشی است. قدمت چندین هزار ساله نقاشی برایم خیلی جذاب است.
در عکاسی من تصویری را ثبت میکنم که وجود دارد ولی در نقاشی من همه چیز را از اول همان طوری که خودم میخواهم خلق میکنم. از ابتدا احساس میکردم اگر نقاشی را یاد بگیرم سراغ اصلیترین و ریشهدارترین هنر تجسمی رفتهام و کارهای دیگر را هم میتوانم انجام دهم.
کمی از سبک نقاشیهایتان بگویید. از متریال و تکنیک گرفته تا اجرا؟
من معمولا فریمهای بزرگ کار میکنم. چون وقتی خودم به یک کار با فریم بزرگ نگاه میکنم احساس میکنم جای تنفس دارد. روی صفحه بزرگ کار کردن چالش سختتری است چون معمولا کنترل کارهای بزرگ مشکلتر است اما با این حال احساس بهتری موقع کار روی فریمهای بزرگ دارم.
از لحاظ تکنیکی هم اکثرا ترکیب مواد کار میکنم. در واقع هر چیزی که احساس کنم از لحاظ تصویری و بافتی نتیجه بهتر و دلخواهتری به من میدهد از آن استفاده میکنم. قبلا رنگ روغن هم کار کردم که لذتبخش هم بود اما برای گذاشتن نمایشگاهی با فریمهای بزرگ کار با رنگ روغن بسیار زمانبر است.
کارهای این نمایشگاه با پایه اکرلیک است. گاهی اوقات هم رنگ خاصی را میخواهم که باید رنگ روغن را هم روی آن بیاورم یا استفاده از تکنیکهای دیگری مثل زغال، آب مرکب یا قلم فلزی.
متاسفانه هنرمندان کشور ما در همه رشته و حوزههای هنری، به خاطر بیقانونی یا بدقانونیها، عدم حمایتها، سیاستهای سلیقهای، ممیزی و مسائل صنفی گلایههای دارند که آزارشان میدهد. چه چیز یا چه چیزهایی شما و صنف شما را آزار میدهد که حکم چوب لای چرخ نقاشان را دارد؟
محدودیت و مشکلات برای هنرمندان در همه جای دنیا وجود دارد. به نظرم برای هنرمندان در همه جای دنیا، در درجه اول شاید دغدغه اصلی داشتن درآمدی ثابت از این حرفه باشد برای گذران زندگی.
پاسخ قبلیتان کوتاهتر از سوال من بود! اما مقدمهای شد برای سوالهای کوتاهی میخواستم بپرسم. بهترین و آخرین کتابی که خواندهاید؟
این سوال را دوست ندارم!
چرا؟
چون حافظهام برای به خاطر آوردن اسامی یاری نمیکند. آخرین بار دو ماه پیش کتاب خواندم. قبل از شروع شدن دوندگیهای برگزاری نمایشگاه.
اما این اواخر مجموعهای از کارهای امانوئل اشمیت را خواندم که اسم آنهایی را که خواندم یادم نیست اما آخری که نخوانده باقی ماند، نامش «دو مرد از بروکسل» بود.
بهترین نقاش و نقاشی؟
از نقاشهای قدیمی کارهای «گویا» را دوست دارم. کارهای «روتکو» و بعضی از کارهای «کلیمت».
از نقاشهای ایرانی هم نام ببرید.
خیلی اهل نام بردن از اسمها نیستم. مخصوصا داخلیها. هر کاری که باعث شود سر ذوق بیایم و وقتی آن را نگاه میکنم باعث ایجاد شعف در وجودم شود و من را هم به کار کردن ترغیب کند دوست دارم.
نام چند نفر را میآورم، نظرتان را در حداکثر یک جمله بگویید.
محمود فرشچیان
سلیقه من نیست.
سالوادور دالی
کارهایش را دوست دارم.
تهمینه میلانی
ایشان که فیلمساز است!
نقاشی هم میکنند. جدیدا دو نمایشگاه برگزار کردند که کاشف به عمل آمد نقاشیهایشان یک کپی از روی آثار هنرمندان غیرایرانی بوده است.
واقعا نظری در این مورد ندارم چون حرفهای به آن نگاه نمیکنم. شاید به کپی کردن علاقه دارند! این هم خودش روشی است!
مهم این است که گذر زمان تعیین خواهد کرد که هنرمند در چه جایگاهی قرار دارد.

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد