29 - 04 - 2018
جوانی یادت به خیر
پرویز ملکمرزبان- سالها پیش سگ قدرتمندی در روستایمان زندگی میکرد به نام «لیان» که وقتی راه میرفت، سگهای دیگر برایش دم تکان میدادند و در مصاف با او احدی قدرت عرض اندام در برابرش را نداشت. رفته رفته لیان پیر و فراموش شد. روزی برحسب اتفاق نصف یک نان قرص محلی را از سر دلسوزی جلویش پرتاب کردم. به زحمت برخاست، ابتدا نان را بو کرد و بعد به من نگاهی کرد و در حالی که نان میخورد، قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد. از آنجا که دندانهایش قدرت گذشته را نداشت، کمی طول کشید تا نصف قرص نان را بجود و قورت دهد .
وقتی به راه افتادم، دنبالم آمد و دیگر رهایم نکرد. شب و روز جلوی در ورودی خانه مینشست و هر جا میرفتم دنبالم میآمد. وقتی میخواستم با اتومبیل به سفر بروم، کیلومترها دنبال ماشینم میدوید، تا جایی که مجبور میشدم بایستم و به نحوی او را برگردانم.
وقتی برمیگشتم، آنقدر دم تکان میداد و خود را به پاهایم میمالید که شلوارم را با آب دهانش خیس میکرد. بعدها شنیدم روزی سگهای روستا که همیشه در مبارزه با لیان بازنده بودند در مصافی نابرابر بدنش را تکهتکه کردند و او را دریدند تا شاید روزهای پر قدرت و ابهت او را بر اساس قانون طبیعت تلافی کرده باشند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد