26 - 05 - 2020
حاجیسرتیپ، پدر دلنشین
ریحانه جولایی- دستانش خشک شده و موقع راه رفتن آنها را پشتش گره میکند. تابستان امسال هوا گرم است، همه میگویند سابقه ندارد خلخال این قدر گرم شود اما او کلاه بافتنی سرش گذاشته و موهای جو گندمی شدهاش از گوشههای کلاه بیرون زده و روی لباسش یک جلیقه بافت نه چندان نازک پوشیده بود. اطرافش تا چشم کار میکند سرسبز است و درختهای سبز و بلندی که خودشان رشد کردهاند. از هر سو صدای حیوان میآید؛ اما بیشتر از همه صدای برههای زمستانی سر را میبرد. قرار است این برهها در آغل بمانند و خوب غذا بخورند تا برای عید قربان پروار شوند. اسمش در شناسنامه حاج حسن است اما حاجی سرتیپ صدایش میکنند. خودش میگوید کرد و عشایر است و به این افتخار میکند. خوشرو و خوش صحبت است و لهجه آذریاش وقتی با فارسی قاطی میشود شیرینتر هم میشود. از سال ۴۸ پروانه دامداری گرفته و با پسر کوچکش افخم یک مزرعه دارد که غاز و گوسفند و چند جوجه مرغ و یک اسب که هنوز رام نشده هم در آنجا زندگی میکنند. وقتی از او میپرسم چند سال دارد با خنده میخواهد حدس بزنم که چه سنی به چهرهاش میخورد. کمی شیطنت میکنم و سنش را ۱۵- ۱۰ سال کمتر از چهرهاش میگویم. گل از گل صورتش میشکفد و با خندههای بلند میگوید: نه دختر جان ۷۶ سالم شده. او هم انگار به رسم زمانه چند دندان طلایی دارد که فقط وقتی میخندد دندانهایش برق میزند.
از ۱۰ فرزندی که دارد جز همین افخم و یکی از دخترانش همه از روستای داوود خانی رفتهاند؛ همه را دانشگاه فرستاده و اجازه داده تا جایی که میخواهند درس بخوانند و دست به کاری بزنند که دوست دارند. یک سری از بچهها تهران و کرج ساکن شدند و چند نفر هم اردبیل رفتند. برای خودشان شرکت و کار مستقل دارند و به قول حاجی سرتیپ برای خودشان کسی هستند.
حاجی بعد از مرگ همسرش، تمام تلاشش را کرد که بچههایش کنار هم باشند و بینشان تفرقه نیفتد؛ حالا خودش از غرور مست شده که فرزندانش با هم خوب و خوش زندگی میکنند. با همان لهجه شیرین میگوید: در این زمانه که پسر با پدر دشمنی میکند و خواهر و برادر از هم خبر ندارند، بچههای من با هم خوب و صمیمی هستند. هیچ مالکیتی بین بچههای من وجود ندارد، مثلا اگر کسی به ماشین نیاز داشته باشد همه با دل و جان کلید ماشینشان را به او میدهند یا همه کلید خانههای همدیگر را دارند. خدا را شکر بچههای من سر مال دنیا، سر مادیات باهم دعوا ندارند. خدا را شکر خدا بچههایی به من داده که برایم هم دنیا را آوردند هم آخرت را.
سمفونی، داستان آدمهایی است که کمتر به چشم میآیند.اینجا مجالیست برای دیده شدن و خواندن داستانهای کوتاهشان.شما هم میتوانید روایتگر آنهایی باشید که دوست دارید
دیده شوند.
rjoulaei@yahoo.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد