27 - 01 - 2020
حرفهای رندانه!
مجید عابدینیراد- سمت غروب قبل از رفتن به مسافرخونه رضا اومد به دیدنم تا با هم گفتوگویی داشته باشیم. من تازه سرم رو از روی صفحات آخر خسرو و شیرین برداشته بودم و توی یک کیف ملکوتی بودم که در رو روش باز کردم. هیچوقت رضا رو به این خوشلباسی و تر و تمیزی ندیده بودم. یک سلام و علیک گرمی با هم کردیم و چیزی نگذشت که جلوی فنجانهای چای و شیرینیهای خوشمزه همیشگیمون روی مبلها لم دادیم.
رضا همینطور که چایش رو شیرین میکرد گفت: راستی عابد، یکی از این روزها که پیشت بودم، حرف از رندی و معنای رندانگی وسط اومد که فرصت نشد راجع بهش بیشتر حرف بزنیم.
راستش خوب نمیفهمم وقتی که رندانگی رو تو یک کیفیت مثبت تلقی میکنی!؟ برای من رند یعنی حقهباز و گول سوار کن و اینها…
لبخندی زدم و گفتم: آره، گولپردازی بهترین معنی براش هست ولی اشتباه نکن که فکر کنی این رندی و گولپردازی و ساختمانهای دروغین با حرف چیز بدی هست! گولپردازی یک هنر قابل ستایشه وقتی برای نفعرسانی به جامعه و علم و درک درست بهکار گرفته میشه! ولی این میون بعضیها هم هستند که ازش وسیلهای برای اخاذی و مال مردم خوری استفاد میکنند! در نویسندگی به فرض برای رسیدن به مرحله رندی حافظ چندین و چند مرحله رو قائل شده و یک دنیا تمرین لازم داره!
رضا گفت: عجب! پس میتونی چند نمونه از رند مصلح جامعه برام بگی تا خوب قضیه برام جا بیفته!
گفتم: ببین رضا رندی یعنی در اساس قصهسرایی! حرف رو جوری آوردن که بدون تعبیر درکش عملی نباشه! بزرگترین رند خیرخواه در درون همگیمان خود ضمیر ناخودآگاهه! چون خوابهایی که تولید میکنه، قصههای چند لایهای هستند که هر کدومشون چندین پیام رو توی خودشون ذخیره دارند! رمانپردازی هم برای انتقال یک فکر یا یک درس و حتی پند و اندرز در نهایت برای راهنمایی بشر هست.
کمی توی مبلم جابهجا شدم و اینطور ادامه دادم: در مقابل این مفهوم رند بعضی شیادها هم هستند که از این راه، ساختن قصه به فرض «خواهرم در بیمارستانه و اگر خون و پول بهش تا چند ساعت دیگه نرسه مرگش حتمی خواهد بود!» رو برات طوری تعریف میکنند که فوری سرکیسهات کنند! و سر قرار فردا یا دو روز دیگرش برای باز پس دادن پولت هم نمیان! یکی هم داری مثل نظامی که برات از راه گول قصههایی میسازه که دنیا رو باهاش آباد میکنه! یا غزلهای رندانه حافظ که دنیا رو از عشق و صفا پر میکنه!
رضا گفت: پس در این دو مورد و نوع گولپردازی هنر اصلی اینه که جوری وانمود کنی تا اونچه که میگی واقعیت محض به تصور در بیاد، تا آدمها رو به سمت هدفی که دنبال میکنی ببری و وارد تلهای که براشون چیدی بیندازی! به طرف مجال شک بردن هم ندی! یعنی یکی برای رسیدن به خیر بشره و آن یکی برای به قول تو سر کیسه کردن و خوردن مالت و…! همین رو میخوای بگی؟
گفتم: آره، خیلی خوب توضیحش رو آوردی! حالا اون شق اول کلاهبرداری رو بگذار کنار تا ببینی که این رسیدن به مرحله گولپردازی در حد نظامی و حافظ چه استادی بالایی رو لازم داره، و دهها مرحله رو باید طی کنی تا در نوشتن به یک رند واقعی تبدیل بشی! حالا هنر گولپردازی یک طرف قضیه هست و هنر گولخوانی و نیفتادن در دامهای چیده شده برای سر از تن جدا کردنت هم در طرف دیگه!
رضا گفت: الان به یاد معلمهای حساب توی مدرسه افتادم که دهها جور قصه رو به صورت مسالههایی از بقال و سبزیفروش و کارخونهدار و غیره برای بچهها طرح میزنند، تا دست آخر چهار عمل اصلی و کاربرد ریاضیات برای پیدا کردن مجهولات درون قصه رو درس بدن! یادته که!؟
گفتم: رضا دقیقا همینه و این نوع قصههای کار راهانداز و درسآور توی کار آموزش کاربردهای بینظیری داره! همشون خب دروغپردازی برای نیت خیر و صواب هستند! در نهایت تو باید یاد بگیری درست مثل قصههایی که برای آموزش حساب و یادگیری جدول ضرب آوردی، به خود ساختمان قصه و تصاویر درونش و پرسناژهاش توجه زیاد نکنی تا بری مستقیم سراغ پیامهای درسدهندهشون!
ولی بدبختانه ما ایرانیها نمیدونم چرا با اینکه بهترین رندان قصهگو رو داشتیم و داریم ولی نگاهمون به قصهها همش به صورت واقعپنداری حرفهاست! به قول نظامی افسانه خوندن رو بلد نیستیم و بدبختانه اینقدر میچسبیم به تصاویر سر تا پا گولشون که اصل پیام قصه رو نمیتونیم دریافت کنیم! از موقع شروع ادبیات داستانی این معضل بوده و الان تازه این گیر بدتر هم شده! چون اونقدر قدرت ادراکمون از قصهها پایین اومده که بعضیهاشون به کل اجازه چاپ و تکثیر هم پیدا نمیکنند! چون روی معیار واقعبینی بدبختانه باهاشون برخورد میکنیم!
رضا گفت: میفهمم درست مثل اینکه بچه به جای اینکه بشینه دخل و سود و زیان تخممرغفروش رو که چهارتا کارتن تخممرغ خریده به فلان قدر و فروخته به فلان قدر رو توی ذهنش حساب کنه تا معمای مربوطه حل بشه، توجهش بره به شکل و قیافه اون تخممرغفروش و تجسم لباسش و موی سرش و بلندی و کوتاهی آستینش و رنگ کارتنها و اندازه تخممرغها و ابعاد دکان مربوطه…! در صورتی که همه این داستانها برای دیدن اعداد و ارقام طرح شدهاند و نه چیزی ورای این! حالا یه مثال حرف رندانه از نظامی بزن چون باید زود برم و میترسم دیرم بشه!
با تعجب گفتم: رضا عجب قشنگ توضیح آوردی! برای مثال نظامی از این معضل با رندانگی در آخر داستان شیرین و از بین رفتنش توی دخمهای که خسرو توش دفن شده بوده به خودش میگه: تو کز عبرت به این افسانه مانی چه پنداری مگر! افسانه خوانی!
متوجهای، به خودش میگه: اینقدر برای مردن شخصیت شیرین داستانت غصه نخور! دچار پندارهای بیخود نشو! این تنها یه قصه هست که نوشتی تا وضع روان بشر رو توضیح بدی!
رضا که داشت پا میشد گفت: پس اگه نه شیرینی توی کار بوده و نه خسروای و نه فرهادی این عبرت داستانش چیه؟
درست وقتی به دم در ورودی آپارتمان رسیده بودیم گفتم: داره میگه در درون همه مثل خود نظامی یه شیرین قصهگو داریم که منبع عشقه! خسرو رو بگذار نماد عقل و شعور نظامی یا خودت! فرهاد هم نماینده نظامی هنرمند و شعرپردازه! حالا این لایه اصلی حرفه ولی میشه خطاب رو به سمت خواننده هم در نظر بگیری و ازش این پیام رو که ما راه افسانهخوانی رو نمیدونیم هم حاصل میشه! این چند لایگی میشه همون حرف رندانه که ازش گفتیم!

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد