14 - 02 - 2017
خانه سیاه است
فروغ فرخزاد یکی از تاثیرگذارترین شاعران معاصر ایران است. این تاثیرگذاری فقط نه به واسطه شعرهایش بلکه به دلیل فعالیتهای متنوع او است. فروغ شعر میگفت، فیلم میساخت و در جلسات و نقد و بحث ادبیات شرکت میکرد. آن هم زمانی که آنقدرها حضور زنان در این مجامع مرسوم نبود.
در سالهای پایانی زندگی فروغ، ابراهیم گلستان با او روابط نزدیکی داشت. گلستان بحق یکی از تاثیرگذاران جریان ادبی و سینمایی ایران است. روشنفکری که سالهاست در انگلستان زندگی میکند و ادبیات و نوع اظهارنظرهایش جنجالی است. گلستان در تمام سالهای بعد از مرگ فروغ در مورد او صحبت نکرد. دلایل خودش را داشت و کسی هم جرات نمیکرد به او اصرار بیشتری کند. اما بالاخره بعد از ۵۰ سال، او در مورد روابطش با فروغ صحبت کرد و از دوران آشناییشان گفت. یکی از نکاتی که گلستان در گفتوگوی بیسابقه خود با صبوری درباره آن صحبت کرد؛ موضوع مرگاندیشی در فروغ و اشعار او بود. گلستان در یک جمعبندی کلی از فروغ فرخزاد و اندیشه مرگاندیشی در او چنین یاد کرد: اگر مرگ نباشد زندگی بیمعنی است زیرا زندگی مانند خورشید است تا زمانی که در آسمان است یعنی وجود دارد. فروغ فرخزاد در شعرهایش به مرگ اشاره دارد اما این امر تایید زندگی است و از آنجا میآید که فروغ معتقد بود روزی همه ما میمیریم اما اینگونه نبود که او خود؛ تقاضای مرگ داشته یا از مرگ هراس داشته باشد. گلستان که شبکه بیبیسی گفتوگو میکرد با اشاره به محیطی که فروغ در آن رشد کرده بود، گفت: من در سال ۱۳۲۳ به قائمشهر (شاهی) رفتم. در آنجا فردی را دیدم که رییس املاک سلطنتی بود. او کارگران را شلاق میزد تا خانه بسازند. این فرد همان پدر فروغ است. میخواهم بگویم فروغ در خانه چنین مردی بزرگ شد و همین مرد سرانجام فروغ را از خانه بیرون کرد.
گلستان درباره علاقه فروغ به مرگ هم گفت: فروغ دوبار خودکشی کرد و من دلیل هیچیک از خودکشیهایش را نمیدانم اما به خاطر دارم که روزی رفتم منزلش. فروغ خوابیده بود. متوجه شدم قرص خورده است. او را پیش دکتر بردم و در نهایت نجاتش دادم.
وی با اشاره به تفاوتهای فکری و رفتاری میان خود و فروغ فرخزاد گفت: گاه مرحلهای پیش میآید که دو آدم با هم برخورد میکنند و میان آنها یک داد و ستدی بهوجود میآید. یعنی یکجوری این دو سطح فکر به هم نزدیک میشوند اما روحیه من با فروغ متفاوت بود. فروغ اخلاق و ایدههای خاص خود را داشت. مثلا یادم هست جایی بودیم که اشرف پهلوی وارد شد فروغ جلوی پای او بلند نشد. یا روز دیگری در خانه فریدون هویدا مهمان بودیم. در همین زمان امیرعباس هویدا (برادر فریدون) همراه با مهمانهای خودش که وزیر خارجه تونس و اشرف بودند وارد شدند اما فروغ اصلا به آنها توجهی نکرد.
گلستان خاطرات خود از فروغ را چنین ادامه داد: اشعار فروغ در دورهای سیاسی شد که باید میشد زیرا کتابهایی که میخواند کاملا روی او تاثیر گذاشته بود. فروغ همینطور جلو میرفت اما در عین حال اصلا به زندگی شخصیاش پشت پا نزد.
او با رد این موضوع که فروغ شاعری افسرده و اندوهگین بود؛ افزود: برای فروغ فرخزاد همیشه یک عدم تعادل موسمی پیش میآمد که دلایل مختلفی داشت که شاید به مسایل مالی یا جسمی او مرتبط بود. فروغ شاعر بود اما ژست شاعرانه نمیگرفت مثلا بینی خودش را عمل کرد فقط به این دلیل که در کودکی؛ روزی رضاشاه در منزل پدری فروغ به او که آن زمان دختر کوچکی بود؛ میگوید دخترجان دماغ تو هم مانند من بزرگ است. این موضوع در ذهن فروغ ماند و بعد از آنکه بزرگ شد؛ دماغ خود را عمل کرد تا مثل رضاشاه نباشد.
گلستان با اشاره به روند ساخت فیلم خانه سیاه است؛ گفت: فیلم خانه سیاه است درباره جذامیهاست و شبیه کردن وضعیت آن زمان کشور به جذامخانه منظور او بود، این یعنی فروغ میخواست بگوید مردم ایران حال ناخوشی دارند. وی ادامه داد: فروغ بعداز ساخت این فیلم؛ بچهای را به فرزندی قبول کرد زیرا همسر سابقش فرزندش را از او گرفته بود.
گلستان با اشاره به انتشار کتاب تازهای از فروغ فرخزاد تحت عنوان «نامههای فروغ به گلستان» گفت: داستان نامههای فروغ به من بسیار مضحک بود. مدت زمانی بود که فروغ نامهها را از من گرفته بود و همه پیش خودش بود. وقتی هم فوت کرد خواهر کوچکش، گلوریا از آلمان آمد و میخواست نامهها را به من بدهد اما من دوست نداشتم آنها را نگاه دارم. حتی آنها را نخواندم زیرا خواندنش دردناک بود. بعدها خانم فرزانه میلانی در دهه ۷۰ نامهها را از من گرفت و من هم کپی آنها را به وی دادم.
گلستان با یادآوری روزی که فروغ فرخزاد درگذشت، گفت: ۵ دقیقه بعد از تصادف فروغ فرخزاد من بر سر بالین او حاضر شدم و او را به بیمارستان هدایت بردم اما بیمارستان از پذیرش وی بهدلیل اینکه بیمه کارگری نداشت و بیمارستان برای کارگران بود، خودداری کرد. ما به بیمارستانی در تجریش رفتیم و فروغ همانجا درگذشت. اینکه میگویند فروغ در جوی آب افتاده و ضربه مغزی شده بود هم اصلا درست نیست. فروغ زنده بود حتی زمانی که او را به اتاق عمل میبردند.
وی با اشاره به زمان خروجش از ایران در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: اینکه میگویند من به خاطر مرگ فروغ از ایران خارج شدم، درست نیست زیرا دور شدن از جغرافیا عمق فاجعه و دوری را کاهش نمیدهد. من اگر از ایران رفتم به این دلیل بود که قبل از انقلاب حکومت پهلوی دیگر اجازه نمیداد فیلم بسازم و من هم نمیتوانستم فیلم بسازم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد