31 - 03 - 2020
خبر
آن گوشه دنج سمت چپ
«گاهی توی ماشینها را نگاه میکنم. دو نفری که جلو نشستهاند بهمحض اینکه از کنارم عبور میکنند شروع به حرف زدن میکنند یا دیالوگ کوتاهی بینشان رد و بدل میشود. من مطمئنم که حداقلش درباره دویدن حرف میزنند که من باعثش شدهام. خیلی برایم لذتبخش است. بهخصوص اگر یکی از آن دو نفر زنی باشد و لبخند محوی هم بزند.
با اینکه تنها دویدن را دوست دارم، با اینکه مسیرهایی را انتخاب میکنم که با آدمها روبهرو نشوم، با اینکه ساعاتی را برای دویدن انتخاب میکنم که خلوتترین ساعات شبانهروز هستند، همیشه یکجور نیاز به دیده شدن در وجودم هست. حتی وقتی تا کیلومترها ماشینی دیده نمیشود و اتوبان خالی خالی است، همیشه فکر میکنم کسی هست که مرا میبیند»
مهدی ربی، نویسنده این کتاب، متولد اهواز است. به گفته خودش، یک ماه پیش از جنگ (یعنی مردادماه ۱۳۵۹) به دنیا آمد. مقطع کارشناسی را در رشته حسابداری و کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات نمایشی سپری کرد و دکتری را در رشته فلسفه هنر هم به پایان رسانده است.
«آن گوشه دنج سمت چپ» در سال ۱۳۸۶ برگزیده جایزه ادبی «روزی روزگاری» شد. دقت و ظرافت نظر او، چه در توصیفات داستان و چه در انتخاب موضوعاتش، خواننده را خیلی سریع با خود همراه میکند و در فضای داستان قرار میدهد. مهدی ربی پیش از «آن گوشه دنج سمت چپ»، داستان و نمایشنامه مینوشت که برای داستان «قربانی ابراهیم» جایزه ادبی اصفهان را از آن خود کرده است. مهدی ربی، تاکنون دو کتاب منتشر کرده است. کتاب دیگر او، «برو ولگردی کن رفیق» است که دو سال پس از انتشار همین کتاب توسط نشر چشمه منتشر شده است.
برو ولگردی کن رفیق
کتاب «برو ولگردی کن رفیق» نوشته «مهدی ربی» است. ناشر درباره کتاب آورده است: «این مجموعه شامل چهار داستان نیمهبلند است که هریک به نوعی با مشکلات و دغدغههای متفاوت انسانهای مختلف دست و پنجه نرم میکند. در این مجموعه مهدی ربی میکوشد تا تصویری از آرزوهای بربادرفته نسل جوان خطه جنوب ایران را بازنمایی کند. نسلی که گویی خود نیز همانند آرزوها و آرمانهایش سوخته و بر باد رفته است و مدام میخواهد خستگی و تمامشدگی خود را فریاد بزند.» در قسمتی از کتاب میخوانیم: «باور کردنی نبود!
انبوهی از پرندگان سیاهرنگ لای شاخ و برگ درخچهها خوابیده بودند. تنگ هم نشسته بودند و سرهایشان را برده بودند زیر بالها. آنقدر زیاد بودند که خود درختچهها دیده نمیشدند. به پیرمرد اشاره کرد قایق را نگه دارد. زل زد توی چشمهایم. دستم را گرفت. فهمیدم چه میخواهد. با دهان باز و بیصدا شروع کرد به شمردن: «یک، دو، سه» و بعد با همه وجودمان شروع کردیم به فریاد کشیدن. از ته گلو و با همه توانمان نعره میزدیم و دست دیگرمان را گذاشته بودیم روی گوشمان. فوج پرندگان سیاه بود که میرفت سوی آسمان، وحشتزده و هول به هم میخوردند و بعضیشان میافتادند توی آب. صدای بال بال زدنهاشان گوشهایم را پر میکرد. چند لحظه بعد همهشان در آسمان بودند. باد شدیدی میوزید.» این کتاب را نشر «چشمه» منتشر کرده است.
پرتره مرد ناتمام
هشت داستان مجموعه «پرتره مرد ناتمام»؛ نوشته امیرحسین یزدانبد، برخلاف اسلافش قرار نیست مجموعهای از داستانهای تصادفی باشد که خواننده هر از چند گاهی هوس کند و یک نام را به دلخواه برگزیند و آن را بخواند. در عین حال که هر داستان استقلال هویتی داستانیاش را حفظ کرده، اما با خطی نامرئی در مسیری مشخص و معین حرکت میکند.
خواننده پس از خواندن دو داستان نخست درمییابد برای ادامه باید چینش نویسنده را مراعات کند.
در تمام این مجموعه آنچه تکرار میشود تنهایی عمیق شخصیتها و میل به گفتوگوی غیرمستقیم با دیگری است. نویسنده راههای گوناگون این گفتوگو را باز میکند، از دریچه دستشویی، گفتوگو با جنین، با نامه و... در تمام این داستانها به رغم گسستگی افراد از هم این واژگاناند که میخواهند خلأهای ایجاد شده را پر کنند.
بیان مکنونات برای دیگری، مجال از دور دیدن را فراهم میکند و به کار زاویه دید میدهد. انگار نویسنده در حین خلق با زاویه به اثرش نگاه و درباره آن قضاوت میکند.

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد