13 - 12 - 2022
خوشحالی آمیخته با حسرت
روزی از روزهای سال ۱۳۷۲ شهرداری آثار محسن وزیری مقدم را در زیر زمین فرهنگسراها رها کرد تا با آسیبهای زیادی که به نقاشیهای او خورده بود، آنها را تحویل دهد و آنقدر خاطر او را برنجاند که به دلیل بالا رفتن فشار خون، بینایی چشمش را از دست بدهد. نزدیک ۱۰ سال بعد از آن اتفاق، خبر میرسد نقاشیهای وزیری مقدم در موزه هنرهای مدرن نیویورک نمایش داده میشود. موزه «موما» بزرگترین موزه هنرهای مدرن جهان به شمار میرود و آثار مهم و ارزشمندی شبیه «تداوم حافظه» سالوادور دالی، «دوشیزگان آوینیون» پیکاسو، «شب پرستاره» ون گوگ در آن نگهداری میشود.
وزیری مقدم بعد از تحصیل در دانشگاه تهران به ایتالیا رفت و در آکادمی هنرهای زیبای رم به تحصیل ادامه داد. او گرچه ایتالیا را برای اقامت دایم خود انتخاب کرد اما فراموش نکرد آثار خود را در ایران به نمایش بگذارد و برای برپایی نمایشگاههایش، دایم در رفت و آمد باشد. سال ۱۳۷۲، وقتی وزیری مقدم برای برگزاری نمایشگاهی از آثارش به تهران میآید و نمایشگاه را در «نگارخانه برگ» برگزار میکند، پیشنهاد میکند تا در ازای اهدای آثار خود به شهرداری، آنها نمایشگاهی دایمی برای آثارش در نظر بگیرند.
پیشنهادی که باید به طور طبیعی در مقابل هنرمند بزرگی شبیه وزیری مقدم از طرف مسوولانی که دغدغه فرهنگ و هنر دارند داده میشد اما نه تنها چنین اتفاقی نیفتاد بلکه وزیری مقدم مدتی بعد از فرستادن آثارش، متوجه میشود مسوولان شهرداری، نقاشیهای او را در زیر زمین فرهنگسراها رها کردهاند و آسیب جدی به این آثار زدهاند. وزیری مقدم در این باره گفته بود: من از این اتفاق داشتم دق میکردم. همین هم سبب شد که فشار خون من بالا رود و من متوجه نبودم. دایما در حال تنش و استرس بودم. وقتی به رُم رفتم بینایی یکی از چشمهایم دچار مشکل شده بود. به دکتر رفتم. دکتر بعد از معاینه چشم من گفت: خدا را شکر کن که فشار خون مغزت را فلج نکرده. زده به چشمت. چشم راست من نابینا شد. بعد از یک سال دیگر هم چشم چپ من دچار مشکل شد. شکل اشیا را به صورت اغراق شدهای میدیدم و غشایی خاکستری میان من و اشیا قرار گرفته بود. چند بار عمل کردند تا مقداری بهبود یافت دو سال تمام میترسیدم به سراغ نقاشی بروم. مثل دیوانهها در اتاق و در سالن کوچک خانهام قدم میزدم. تنها خوراک و دلخوشی من شنیدن موسیقی کلاسیک بود. تا بالاخره عید سال ۱۳۸۴ مدتی در خانه تنها بودم. یک روز مشغول شنیدن آهنگی که خیلی مورد علاقهام هست بودم. یک دفعه هیجان عجیبی وجودم را فرا گرفت. مثل آتشفشانی آماده انفجار شده بودم. به خودم هی زدم که این یعنی چه؟ وسایل نقاشی را آوردم و شروع کردم. تا غروب پنج تا کار کردم شب که پسرهایم آمدند به آنها نشان دادم. اولین چیزی که پرسیدند این بود که اینها کار کیست. گفتم:
«کار من. گفتند چطور با چشمهایی که نمیبینی این کارها را کردهای؟ گفتم، با تصوری که از اطراف دارم. این ذهن من است که کار میکند نه چشم من.» امروز بعد از گذشت هفت سال از روزگاری که وزیری مقدم درباره آن حرف زده بود، آمریکاییها ارزش کارهای او را فهمیدهاند و نقاشیهایش را کنار نقاشیهای پیکاسو و ون گوگ قرار دادند. اتفاقی که اگر چه خوشحالکننده است اما میتواند تاسف و حسرتی عمیق برای مسوولان ما باقی بگذارد که سالهایی از زندگی یک نقاش، سالهایی که میتوانست به خلق آثاری ارزشمند صرف شود، تبدیل به سالهایی تلخ شد. سالهایی که این هنرمند از آن با این جمله یاد کند «داشتم دق میکردم…».
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد