16 - 07 - 2018
در انتظار گودو
زندگی ادبی سامویل بکت که در روز «جمعه خوب» سیزدهام آوریل سال ۱۹۰۶ به دنیا آمده (روز مصلوب کردن مسیح- م) کنارهگیرانهترین زندگی ادبی از زمان «مارسل پروست» است. تا سال ۱۹۵۲ تنها خوانندگان معدودی کتابهای او را میشناختند یا اسم او را شنیده بودند. اگر چه گفتهاند که «جیمز جویس» بخشی از کتاب مورفی او را از حفظ داشته است.
شهرت ناگهانی بکت با روی صحنه آمدن نمایشنامه بدبینانه و در عین حال پر نشاط «در انتظار گودو» شروع شد که در آن دو آدم بیکاره، که طنز خام دستانهشان تا حدودی از لورل و هاردی مایه گرفته در انتظار مردی به نام گودو هستند که هرگز ظاهر نمیشود. بکت قبل از این نمایشنامه که او را در دنیا معروف کرد، پنج رمان نوشته بود که از مضحکترین و بدون شک بدبینانهترین رمانهای انگلیسی هستند بهتر بگوییم فرانسوی زیرا در میان کارهای غیرعادی بکت یکی هم این است که پس از ۱۷ سال نوشتن به زبان انگلیسی درخشان، تصمیم گرفت به زبان فرانسه بنویسد.
«مورفی» که اولین رمان بکت است، در سال ۱۹۸۳ چاپ شد. شاهکارهای بکت در میان رمانهایش یکسری سه تایی موسوم به «مالوی مالون می« است. در این کتابها طنز نبوغدار خود را با تمام بدبینی عجیبش نشان میدهد «میرد» و «نام نابردنی». مالوی که احتمالا بزرگترین شخصیت مضحکه در زبان انگلیسی از زمان قهرمانهای اسمولت در قرن هجدهم است یک ایرلندی فرتوت است که سلامتش رو به وخامت میرود. او داستان زندگی خود را با لحن طعنهآمیزی که در طنز ایرلندی بیسابقه است بیان میکند.
بعضی از منتقدان بکت را از گونه اگزیستانسیالیستهای فرانسوی دانستهاند و این احتمالا نادرست است زیرا هنر بکت یک تکامل منطقی از ادبیات مضحکهآمیز ایرلندی است که همیشه تلخ و موجز و تیره بوده است. او ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ درگذشت و مقبره وی در گورستان مونپارناس، پاریس است.
استراگون: … بیا بریم.
ولادیمیر: نمیتونیم.
استراگون: چرا؟
ولادیمیر: در انتظار گودوایم.
استراگون: (نومید) آه! (مکث) مطمئنی همین جا بود؟
ولادیمیر: چی؟
استراگون: جایی که باید منتظر باشیم.
ولادیمیر: گفت کنار درخت. (به درخت نگاه میکنند) هیچ درخت دیگهیی میبینی؟
استراگون: این چیه؟
ولادیمیر: نمیدونم. یه درخت بید.
استراگون: پس برگهاش کجان؟
ولادیمیر: حتمن خشکیدن.
استراگون: پس حالا مجنون نیست.
ولادیمیر: شایدم فصلش نیست.
استراگون: به نظرم بیشتر شبیه یه بوتهست.
ولادیمیر: یه درختچه.
استراگون: یه بوته.
ولادیمیر: اَ…… به چی کنایه میزنی؟ به اینکه عوضی اومدیم؟
استراگون: باید الان اینجا باشه.
ولادیمیر: نگفت که حتمن میآد.
استراگون: و اگه نیاد؟
ولادیمیر: فردا برمیگردیم.
استراگون: و بعدش پس فردا.
ولادیمیر: احتمالن.
استراگون: و همین طور.
ولادیمیر: و این قضیه هست…
استراگون: تا اون بیاد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد