13 - 04 - 2020
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
میرزا محمد فرخییزدی فرزند محمدابراهیم سال ۱۲۶۷ در خانوادهای فقیر در یزد به دنیا آمد. علوم مقدماتی را در یزد در مکتبخانه و مدرسه مرسلین انگلیسی آموخت و شاعری را از کودکی آغاز کرد. تقریبا ۱۵ ساله بود که به دلیل سرودن شعرهایی علیه مدرسان و مدیران مدرسه مرسلین، از مدرسه اخراج شد.او که از طرفداران حزب دموکرات و آزادیخواهان یزد بود، با سرودن شعری علیه ضیغمالدوله قشقایی، حاکم یزد، به قدری مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهایش را با نخ و سوزن به یکدیگر بدوزند. این عمل بیسابقه و غیرانسانی موجب بروز بلوا و شورش در میان آزادیخواهان شد. پس از آن، فرخییزدی از زندان گریخت و به تهران آمد.فرخییزدی در تهران روزنامه «طوفان» را منتشر میکرد. این روزنامه بیش از ۱۵ بار توقیف و دوباره منتشر شد. گاه نیز به سبب زندانی شدن فرخییزدی، انتشار روزنامه دچار وقفه میشد. در مواقعی که روزنامه «طوفان» توقیف میشد، فرخی در روزنامههای دیگری مثل «پیکار»، «قیام» و «ستاره شرق» مقالهها و شعرهایش را منتشر میکرد.این شاعر در ابتدای سلطنت پهلوی به دوره هفتم مجلس شورای ملی راه یافت و در روزنامه «طوفان» به انتقاد از پهلوی پرداخت. به همین دلیل بسیار مورد آزار قرار گرفت و حتی یک بار مورد ضرب و شتم یکی از وکیلان قرار گرفت. درنهایت نیز پس از چند شبانهروز تحصن در مجلس، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلین رفت، اما دوباره با وساطت و ضمانت تیمورتاش به تهران بازگشت.فرخییزدی بلافاصله پس از بازگشت به تهران تحت نظر قرار گرفت. پس از مدتی هم به بهانه بدهی به یک کاغذفروش که گفته میشود او را به زور مجبور به شکایت از فرخییزدی کردند، دستگیر شد. همزمان با تشکیل پروندهای با ذکر اتهام اسائه ادب به مقام سلطنت، او را ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به ۳۰ ماه زندان محکوم و به زندان قصر منتقل کردند.فرخییزدی که زمانی سروده بود: «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی» درنهایت در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. پیکر او در مکان نامعلومی احتمالا در گورستان مسگرآباد دفن شد. محل دقیق دفن پیکر این شاعر تاکنون ناشناخته مانده است.
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
میدوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفانزا، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل میکند در این محفل
دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد