6 - 02 - 2018
ذهن مشوش تهران
شیدا ملکی- تهران خیس باران بهمنماه شده است. چهار مسافر و راننده در پراید سفید و گلآلود کنار هم نشستهاند و صدای همیشگی خبر ۷ صبح از احتمال سیل و آبگرفتگی در شهر میگوید. صدای کشیده شدن شیشه پاککن روی شیشه جلوی ماشین چندشآور است اما راننده برای وضوح دید هم که شده مجبور به تحمل صدای قیژقیژ شیشه پاککن است.
شال سبز پررنگ به سر دارد و پالتویی قهوهای بر تن، حلقه طلایی باریکی در دستان میانسالش به چشم میخورد و از صدایش میشود حدس زد حدودا ۵۰ سال دارد. صدایش را صاف میکند و میگوید: «یه روز دعا میکنیم برف و بارون بباره و یه روز وقتی میباره نگرانیم نکنه بلایی سرمون بیاد. نمیفهمم امسال چه زندگیای پیدا کردیم. مردم کم مشکل دارن، برف و بارون هم دیگه جای نعمت شده مشکل…»راننده شبیه همه رانندههایی که خود را آگاه بر همه چیز میدانند گفت: «مردم یه مدت قدر زندگی رو نمیدونستن. حالا باید یه وقتایی یه چیزی بشه که بدونن چقدر باید قدر همین هوا رو هم بدونن. چی بگم آبجی مردم عادت کردن به آزار خودشون و بقیه. نمیدونم چرا ناشکرن. اصلا خوب که فکر کنی میفهمی همه چی دستکاری شده. هیچی سرجاش نیست. من که میگم یه دستکاری کردن تو وضعیت آب و هوا…»
ابتدا و انتهای جملههای مرد راننده مشخص نبود، از نظر معنایی هم انسجام نداشت. راننده همه تلاش خود را میکرد تا بین چهار نفر حاضر در ماشین عاقلتر و باهوشتر به نظر برسد. این حس خودبرتربینی در شهر رواجی عجیب پیدا کرده است. شهروندان خود را دانشمندانی میدانند که فقط در جمعهای کوچک و خصوصی اظهار نظر میکنند. دردها و مشکلاتشان را به گوش آنها که باید، نمیرسانند و تصورشان از زندگی گاهی ماجرایی شبیه فیلمهای هالیوودی میشود.
این اما رفتاری یکسویه و یکجانبه نیست. این رفتار حاصل دم و بازدم جامعهای است که نهتنها شهروندان آن بلکه مدیرانش زندگی را با چشم باز تماشا نمیکنند غرق در تصوراتی تکراری شدهاند. باریدن باران و رنگ زمستان گرفتن بهمنماه این روزها دل مردم را خوش نمیکند. دل بیخانمانهای شهر را نگران میکند و ذهن شهروندان عادی را مشوش که آیا میشود از راه عبور کرد و به مقصد رسید؟
sheidamaleki.journalist@gmail.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد