6 - 05 - 2020
زندگی در نیازمندیها
مرگ در صفحه حوادث بود
زندگی در نیازمندیها
محمدرضا ستوده- گاهی میشود که در این ستون شعر مینویسم یا شعرهایی که خیلی به دلم میچسبد را میگذارم تا شما هم بخوانید. خیلی وقت است اینجا شعر نخواندهایم و چند روزی است که با شعری از یاسر قنبرلو کیف میکنم. خواندن این شعر بیاختیار من را اول یاد خودم میاندازد بعد یاد کارگرها… که چند روز پیش روزشان بود. آن هم چه روزی! شاید خیلی هم بیربط نباشد چون در اصل من یک کارگر نویسنده هستم.
شما هم شعر قنبرلو را بخوانید شاید یک نویسنده بود یا یک کارگر و مثل من کیف کردید…
رفتم از چند مبدا معلوم
تا رسیدم به مقصدی مجهول
آخر عمر هم نفهمیدم
زندگی فاعل است یا…!
هر چه من گوسفندتر شدهام
صاحب گله گرگتر شده است
سالها رفته است و چهره من
با نقابم بزرگتر شده است
اشک من قطرههای خون من است
خون من در رگ قلم جاری ست
قلم من به عشق میچرخد
که نخستین دلیل بیزاری ست
شعر از گونههام میریزد
زیر هر چتر، زیر هر باران
شعر، از دست دادن عشق است
بعد از دست دادن ایمان
زندگی آنچنان نبود که من
آنچه باید که میشدم باشم
تو خودت باش و آنچه باید شو
من بلد نیستم خودم باشم
من فقط روزنامهای بودم
بین انبوه دستهبندیها
مرگ در صفحه حوادث بود
زندگی در نیازمندیها
سادگی کردم و پیاده شدم
که سواران پیاده میخواهند
که تمامی کارفرمایان
کارگرهای ساده میخواهند!

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد