25 - 01 - 2018
سازدهنی
پرویز ملکمرزبان- چند وقت پیش به خانه دخترم در تهران رفته بودم. در خیابان قدم میزدم که چشمم به یک فروشگاه سازفروشی افتاد. بیاختیار جلوی سازها ایستادم و به آلات موسیقی که بیشتر دستدوم بود نگاه میکردم. یک سازدهنی دیدم؛ هوهنر آلمانی اصل. وارد مغازه شدم. فروشنده پسر جوانی بود. گفتم: «ببخشید آن سازدهنی چند است؟» فروشنده گفت: «دویست و پنجاه هزار تومان.» گفتم: «خیلی گران است. تازه دستدوم هم هست.» سازدهنی را آورد و گفت: «در عوض اصل است.» ساز را گرفتم و گفتم: «اجازه هست امتحان کنم؟» گفت: «بله بفرمایید.» آهنگ سلطان قلبها (ساخته انوشیروان روحانی) را به زیبایی زدم. زیرچشمی میدیدم که فروشنده مات من شده است. بعد از تمام شدن آهنگ گفت: «آقا اگر بخواهید برایتان شاگرد بفرستم که تعلیم بدهید.» گفتم: «متاسفانه اینجا زندگی نمیکنم؛ بابل هستم.» درست متوجه نشد. گفت: «کجا؟» من که طبق معمول شیطنتم گل کرده بود گفتم: «ناپل ایتالیا.» با حسرت گفت: «خوش به حالتان که آنجا زندگی میکنید. شغلتان چیست؟» دیدم از اینکه در ایران مانده بسیار ناراحت است. گفتم: «هیچ! روزها روبهروی مترو مینشینم سازدهنی میزنم و از مردم پول میگیرم.» متعجب نگاهی به قیافه غلطاندازم کرد و گفت: «ایران که بودید چه میکردید؟» گفتم: «مهندس رادیو تلویزیون بودم.» دیدم دهانش از تعجب باز مانده که از فروشگاه بیرون آمدم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد