27 - 11 - 2022
شاعری که از شعرهایش هم بهتر است
گروه فرهنگ- یکصدوسیوهفتمین شب از شبهای مجله بخارا به بزرگداشت ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج) اختصاص داشت که با همکاری موسسه فرهنگی هنری ملت، دایرالمعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار غروب یکشنبه ۵ آبان ماه ۱۳۹۲ در کانون زبان فارسی و با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج، محمد افشین وفایی و پیامی از محمود دولتآبادی برگزار شد.
علی دهباشی در ابتدای این نکوداشت از حاضران خواست تا فاتحهای برای زندهیاد ایرج افشار بخوانند که اگر امروز در قید حیات بود بیشک از حاضران این جمع بود و در ادامه از سایه چنین یاد کرد: «امیرهوشنگ ابتهاج که بعدها نام شاعری سایه را برای خود برگزید در ششم اسفندماه ۱۳۰۶ چشم به جهان گشود. او خیلی زود به یکی از قلههای غزلسرایی در شعر معاصر تبدیل شد، چنان که شهریار درباره او گفت: «سایه تمام غزل بعد از من است». او سرودن غزل را در کنار سرودن شعر در قوالب دیگر سنتی تجربه کرد همچنین نمونههای موفقی نیز از شعر نو سرود. گواه این مدعا چاپ مکرر مجموعه اشعار وی طی این سالیان است.
در میان سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ نیز که به عنوان سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو فعالیت داشت خدمات بسیاری به موسیقی کرد و چهرههای شاخصی را نیز در این حوزه شناساند. کسانی که بعدها خود پرچمداران این شاخه از موسیقی شدند ضمنا با تشکیل گروه موسیقی «شیدا» و «عارف» در رادیو و سپس تاسیس «کانون چاووش» همراه با بزرگان موسیقی ایران نقش موثری در ارتقای ذوق موسیقی مردم ایران ایفا کرد.
تصحیح دیوان حافظ نیز برگ درخشان دیگری است در زندگی حرفهای این شاعر بزرگ روزگار ما. او با درک اصول جاری در بلاغت و جمالشناسی حافظ و شناخت سبک وی تصحیح دقیقی از دیوان این شاعر ارایه کرده و در اختیار علاقهمندان شعر او گذاشته است.
سیمین بهبهانی نیز از خاطرات خود با سایه و نخستین شرکت او در انجمن ادبی و شعرخوانیاش که باعث حیرت همگان شد سخن گفت و غزلی را که قبلا سروده و به سایه تقدیم کرده بود برای حاضران خواند:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ایدوست،
یا قصه از آن « افتد و دانی» کنم، ایدوست.
هنگام سبک خیزی ی آهوی جوان است،
پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ایدوست.
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ایدوست.
در مرگ عزیزان جوان فرصت
آن کو
تا کار به جز مرثیهخوانی کنم، ایدوست؟
دل مُرد و در او شعلهی رقصان غزل مرد،
حیف است تغزل که زبانی کنم، ایدوست.
در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم
تا بار دگر عطرفشانی کنم، ایدوست.
با برف زمستانی سنگین چه توان کرد
گر حوصلهی باد خزانی کنم، ایدوست؟
در سینه هوس بود و کنون غیرنفس نیست،
جز این به نمردن چه نشانی کنم، ایدوست؟
آن است که خود را چو غباری بزدایم
میباید اگر خانهتکانی کنم، ایدوست
و پوری سلطانی سخنران دیگر این نکوداشت بود که از سالهای آشنایی و دوستی دیرینه با سایه حکایت کرد: آشنایی من با سایه به سال ۱۳۳۱ بازمیگردد. شب عروسی ایرج کسرایی، برادر سیاوش کسرایی شاعر بود. خانواده سیاوش با خانواده من دوستی قدیمی و نزدیکی داشتند. یادم نمیرود که سیاوس مرا نزد دو نفری برد که کنار هم نشسته بودند و به آنها معرفی کرد. گفت: بهترین دوستم را به بهترین دوستانم معرفی میکنم. آن دوستانش یکی سایه بود و دیگری مرتضی کیوان. آنها جا باز کردند و من میانشان نشستم. کیوان شروع کرد به حرف زدن و سایه هم لام تا کام چیزی نگفت.
از همان شب، گویی من یکی از افراد گروه آنها شدم و آنها هم متقابلا اعضای خانواده من. در این سالها حوادث بسیاری بر ما گذشت. خیلی از افراد گروه، از جمله محمد جعفر محجوب، سیاوش کسرایی، ناصر مجد، نادر نادپور، فریدون مشیری، احمد شاملو و شاهرخ مسکوب یک به یک از میان ما رفتند. اکنون من بازماندهام و سایه، با دردی مشترک.
سایه در ابتدای شعر « کیوان ستاره شد» گروه را به اختصار وصف میکند:
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتابِ بلند، اما
با سرنوشتِ تیره خاکستر
همه این شعر را میشناسند.اول بار به مناسبت ۲۷ خرداد ۱۳۵۸ سروده شد و در سال ۱۳۶۰ در کتاب یادگار خون سرو منتشر شد.
در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایهوار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بیپناه کیوان.
سایه به انسان، انسانیت و عدالت اجتماعی عشق میورزید و همچنان بر سر این عهد خود ایستاده است و این را در بسیاری از شعرهای او و بیشتر در رفتار و کردارش در سالهای زندگیاش میتوان شعرهای او و بیشتر در رفتار و کردارش در سالهای زندگیاش میتوان دید.
در بخشی دیگر از این مراسم، پیام محمود دولتآبادی خطاب به سایه توسط علی دهباشی قرائت شد:
آقاى ابتهاج عزیز و ارجمند
بخت یار نبود تا درمحضر جناب شما باشم، ببینمتان وسلام کنم؛ همچنین دوستانِ گرامىِ حاضر در آن جمع خاص را و این عمیقا به تاسف دچارم مىکند. پس ضمنِ درود قدرشناسانه به شما پیشانیتان را از همین دوسلدورف مىبوسم و ارادت هنرجویى خود از شما را بیان مىدارم و مىگویم که من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانىهایتان همیشه با شما بودهام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعى سایه، بر دیده چشمهاى من بوده است و هست.
«دیدنِ روى تو را دیدهی جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بینِ من است.»
با احترام، محمود دولتآبادى
چهارم آبانماه نود و دو ـ دوسلدورف
سپس شهرام ناظری پس از اشاره به نحوه آشناییاش با سایه و خاطراتی که با او داشته، با آواز خود و با خواندن ابیاتی از سایه به این شب شوری دیگر افزود.
سپس نوبت به یلدا ابتهاج رسید تا از پدرش سخن بگوید:
کار خیلی سختی است که آدم از عزیزترین چیزی که در زندگیاش دارد، صحبت کند. معمولاً این کار، کار من نیست ولی به هر جهت قبول کردم که صحبت کنم. برای من سایه طبیعتا در درجه اول پدر هست. من سالهای زیادی از زندگیام را به او فکر میکردم، دوستش دارم و نوشتههایش همیشه برای من خیلی مهم بوده، همیشه خیلی برایم جدی بوده. جایی فکر کردم که باید سایه و پدر را از هم جدا کنم برای اینکه علاقه دختر به پدر چیز دیگری است و خیلی هم به من گفتهاند که تو با تعصب و وسواس زیادی پدر را میبینی و دربارهاش حرف میزنی. شاید زمانی این کار را کردهام ولی سالهاست به این نتیجه رسیدهام که پدر و سایه هر دو برای من یکی هستند. هر دو برای من انسانی هستند که خیلی دوستشان دارم و بودنم را، همه چیزم را از او میدانم. همیشه در دلم به این فکر کردهام که خب سالهای گذشته، از بچگی تا در حال حاضر سایه در سکوت در سایه بودن کار خودش را کرده، همیشه جای خودش را داشته و برای ما جای ویژهای را دارد. ولی به این نتیجه رسیدم که شعر سایه برای مردم ایران خیلی عزیز است، خیلی دوستش دارند. ولی خودِ سایه از شعرش خیلی بهتر است. به کسانی که همیشه خواستهاند به نوعی او را ببینند و از من خواستهاند که واسطه باشم، گفتهام که خودش از شعرش خیلی بهتر است.
به نظر من سایه در ایران، در این مقطع تاریخی که ما الآن در آن هستیم، شناخته نشده. او کسی هست که دلش نمیخواهد شناخته بشود. ولی این وظیفه انسانهاست او را در عصری که با آن همزمان هستند بشناسند. آن چیزی که در شعر سایه برای من راه زندگی قرار گرفته، مهربانی و دوست داشتن هست. از همه نوع بدی در همه جای زمین هست، از بدیها رد شدن و خوبیها را نگه داشتن و مثل ودیعه به بعدی سپردن. در شعر سایه همیشه امید هست، امید در شرایطی با سایه بوده که شاید زمانه همیشه بدترین زمانه بوده و جای امیدی را برای هیچیک از کسانی که زندگی میکردند باقی نگذاشته ولی او همیشه وفادار به این امید بوده…»
و سرانجام نوبت هوشنگ ابتهاج بود تا با دوستداران خود و جمع حاضر چند کلمهای بگوید:
به همه خانمها و آقایان سلام میکنم. مثل اینکه این دفعه دوم است. این روزها یک چیز تازهای دارد رسم میشود. مردهها زنده میشوند. یک بابایی در سردخانه دوباره بعد از به دار کشیدن زنده شده. حالا هم در این مراسم که باید در غیاب من صورت میگرفت خود صاحب عله دارد صحبت میکند. سومیاش چه خواهد بود؟ به هر صورت، این هم مغتنم است. خوب است که آدم ببیند پشت سرش چه میگویند. البته باید این را در نظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا نشستهام، یک مقدار تعارفات هم در این حرفها هست. دربست این حرفها را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاخت وتاز و حق هم دارند. شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیچ چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه هست. یک مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست. در زمستان سرد شما به یک اتاق گرم احتیاج دارید، آن استاد حلبیساز که با چند تا ضربه به لوله خرطومی یک لوله بخاری برای شما درست میکند با زاویههای لازم، این کار در آن لحظه از هزار تا دیوان شعر مهمتر است. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آنجا که ممکن است حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد وگرنه چیزی است. به حضور شما عرض کنم، منِ از پشت کوه آمده چیزی ندارم که بگویم. به هر حال خیلی ممنونم از همه.از دیگر برنامههای نکوداشت ه.ا.سایه، نمایش سه فیلم مستند ساخته مجید عاشقی بود و در یکی از این فیلمها بخشی از تصنیفهای سایه که توسط حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی، حسین علیزاده، شهرام ناظری، علیرضا قربانی و محمدرضا شجریان اجرا شده بود پخش شد.
در پایان پرتره سایه کار فخرالدین فخرالدینی در تابلویی به وی اهدا شد.
از جمع حاضر در این مراسم میتوان به داریوش شایگان، نجف دریابندری، ایرج پارسینژاد، آیدین آغداشلو، فخرالدین فخرالدینی، منوچهر پارسادوست، محبوبه مهاجر، ناصرالدین پروین، داود موسایی و اصغر علمی اشاره کرد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد