1 - 12 - 2019
شاعر آرام
شمس لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در محله آسید عبدالله لنگرود متولد شد. پدرش جعفر شمس لنگرودی به مدت ۲۵ سال امام جمعه شهر لنگرود بود. وی در دبستان کورش و دبیرستانهای امیرکبیر، ملی محمدیه و خیام شهر لنگرود تحصیل کرد و در سال ۱۳۴۸ دیپلم ریاضی گرفت. علاقه پدر به شعر و کتابخوان بودن مادر سبب شد به شعر و ادبیات علاقهمند شود و در سال ۱۳۴۶ اولین شعرش که تقلیدی از اشعار نادر نادرپور بود در هفتهنامه امید ایران چاپ شد.
در مهرماه سال ۱۳۴۹ تحصیل در رشته اقتصاد را در مدرسه عالی بازرگانی رشت آغاز میکند. شمس جوان که در لنگرود مجبور به حفظ شان روحانی پدر بود، با حضور در فضای متساهل و فرهنگی رشت، جهان دیگری را تجربه میکند. در همین ایام در حالی که سخت تحت تاثیر زندگی و شعر بودلر بود در دبیرستانهای رشت نیز تدریس میکرد تا در بهمنماه سال ۱۳۵۳ توانست با درجه کارشناسی اقتصاد از مدرسه عالی بازرگانی رشت فارغالتحصیل شود.در سال ۱۳۵۴ به تهران رفت و در دبیرستان دخترانه خوارزمی مشغول به تدریس ادبیات فارسی شد ولی پس از چند ماه به دلایل سیاسی از کار اخراج شد و به رشت بازگشت. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی را با هزینه شخصی در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. در سال ۱۳۵۸ با فرزانه داوری ازدواج میکند و در همان سال از محل کارش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهران که دو سال در آنجا مشغول به کار بود، اخراج میشود.نام شمس لنگرودی پس از انتشار مجموعههای «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاکچاک» به شهرت رسید، سپس دهسالی را با سکوت در شعر میگذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نتهایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب میکند. این شاعر در دهه ۱۳۸۰ سالهای سکوت و کمکاری را جبران میکند. در این سالها هشت مجموعه شعر از او منتشر میشود که از آن جمله است: «پنجاهوسه ترانه عاشقانه»، «رسمکردن دستهای تو» و «شب، نقاب عمومی است». از این میان، مجموعه شعر «۲۲ مرثیه در تیرماه» از طریق رسانههای اینترنتی منتشر شده است.
آسان است برای من
که خیابانها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانهروز بیآب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصازنان از آسمان خزر بالا میرود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکنها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: «بس کن رفیق»
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفتهای ….
***
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه !
نمک را بگذار برای من !
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند !

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد