30 - 11 - 2019
شاعر بی سر و صدا
علیشاه مولوی گَرسَنگی ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱ در میانکوه آغاجاری خوزستان و در یک خانواده کارگری با منشأ روستایی متولد شد. مولوی در سال ۱۳۴۵ با جریانهای سیاسی و سیاست آشنا شد و دو سال بعد همزمان با تحصیل در رشته ادبیات فارسی به صورت جدی به فعالیتهای سیاسی و هنری مانند تئاتر، سینما و ورزش پرداخت. در سال ۱۳۵۱ به منظور پیوستن به طبقه کارگر دانشگاه را ترک کرد.
وی در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ پنج دفتر شعر و یک شعر داستان با نامهای مستعار منتشر کرد. اشعار مولوی در مجلات آدینه، دنیای سخن، کارنامه، بایا، نافه، کلک، گوهران، پابریک و ارمغان فرهنگی و تجربه و برخی روزنامهها چاپ شده بود.
علیشاه مولوی به مدت شش سال دبیر شعر مجله نافه بود و در همین مدت توانست جریان شعر شاعران شهرستان را به وجود آورد.
او در سالهای پس از انقلاب به منظور اعتراض به سانسور با وجود پیشنهاد ناشران مختلفی مانند چشمه، نگاه، بوتیمار و… از سپردن شعرهایش به ممیزی در هر شکل خودداری کرد و به مراقبه شخصی از خود و شعرش با دغدغه استقلال در شعر و شخصیتش پرداخت.
علیشاه مولوی از جمله شاعرانی بود که نسبت به مسائل اجتماعی حساس بود و شعرش بیشتر گرایشی اجتماعی و عینی داشت. او در ۶۱ سالگی و بر اثر سکته مغزی در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت و در قطعه ۳۱۸ بهشت زهرا ردیف ۱۵۷ شماره ۴۳ به خاک سپرده شد.
که خونیای ست دفترچه کوچک قرمز
که از لب پایینیاش پاک میکنم
حلقآویز میگذارم برای پاشنهها و پیادهرو کوشی را
بر شاخه و شیشهها تکرار میشود امواج آبی نئون
احتمالا حذف خواهد شد و شروع تراولینگی که
بیپناه مسافران بیپول
ژولیدههایی پاپتی سرگردان
بیمشتری روسپیهای پیر
که از کنار کینه بعضیها میگذرند و دو پاسبان جوان
به شبی که نیامدی فلاش بک
همان دقایق دوشنبهی دلگیر
خیلی بعد از اینکه آخرین اتوبوس خمیازهها را برد
روی نیمکت ایستگاه بیمسافر
ببخشید، این نام و نمرهها مال شماست:
همراه نالهی گربهای از سر دل درد
سگ سالخوردهی مغمومی
به زبالههای رو به روی رستوران تعطیل نزدیک میشود
در پیادهرو باران میبارد حالا
و بین پاشنههای عابران عجول یک نفر عاشق باران است.
گوشی اگر پاندول عقربههای ناپیداست
ربطی به رویاهای من ندارد
میرقصاندش در باران باد

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد