9 - 12 - 2019
شاعر تهران
محمدعلی سپانلو، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی و مترجم، مشهور به شاعر تهران.
روز چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در شهر تهران خیابان ری به دنیا آمد. پدرش کارمند بانک ملی بود. محمدعلی با داستانها و شعرهایی که پدر از شاهنامه و سعدی و نظامی میگفت، بزرگ شد. او در سال ۱۳۲۶ به دبستان کسایی رفت و سپس به خاطر جابهجایی خانهشان تحصیلات را در دبستان ادب و سپس در دبستان نراقی پیگیری کرد. در دبستان ادب با احمدرضا احمدی همشاگردی بود. محمدعلی به واسطه آموزشهای پدر، خط خوبی داشت و شیفته کلاس انشا بود.
محمدعلی سپانلو در مهرماه سال ۱۳۳۲ وارد دبیرستان رازی واقع در خیابان فرهنگ شد. زبان خارجهای که در این دبیرستان تدریس میشد، فرانسوی بود و پدر محمدعلی به علت تمایل شخصی به زبان فرانسوی این مدرسه را برای او انتخاب کرد بود. حضور در این دبیرستان و معاشرت با افرادی از کلاسهای بالاتر و همچنین فعالیتهای فوقبرنامه مانند تهیه روزنامهدیواری یا پیشاهنگی سبب شد با دنیای جدیدی آشنا شود و همانجا بود که کمکم تبدیل به یک کتابخوان حرفهای شد.
در سال ۱۳۳۵ در مسابقهای که در رشته ادبیات بین تمام مدارس کشور برگزار شد مقام اول را کسب کرد پس از کلاس دهم به مدرسه دارالفنون رفت. دبیرستانی که در آن زمان افرادی چون داریوش آشوری، بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی، نادر ابراهیمی و عباس پهلوان در کلاسهای مختلف مشغول درس خواندن بودند. در همان سالها بود که در مسابقه داستاننویسی مجله سخن شرکت کرد و داستانش به نام دشت پندار در آن مجله چاپ شد.هنوز در دارالفنون مشغول تحصیل بود که داستانی تاریخی به نام نیزه پارسی را تحت تاثیر پاورقیهای مستعان و مسرور نوشت و با هزینه شخصی چاپ و منتشر کرد که توفیقی کسب نکرد. سپانلو هیچگاه این کتاب را در کارنامه و کتابهای رسمی خویش ثبت نکرد. در سال ۱۳۳۸ دیپلمش را از دارالفنون گرفت و همان سال در کنکور شرکت و در دو رشته حقوق و ادبیات قبول شد ولی در نهایت رشته حقوق دانشگاه تهران را انتخاب کرد.
با ورود به دانشگاه علیرغم اینکه به هیچیک از احزاب و گروههای سیاسی نپیوست ولی در متن جریانهای سیاسی و جنبش دانشجویی آن زمان قرار داشت و در تحصنها و راهپیماییها شرکت میکرد و در برخی از مراسم شعر میخواند. در آن سالها سپانلو مطالبی برای مجله اطلاعات جوانان مینوشت و همچنین کتابی را به نام پچپچهای در ظلمت را از فرانسه به فارسی ترجمه کرد که به صورت پاورقی در روزنامه چاپ شد.
فعالیتهای ادبی
وی بیش از شصت جلد کتاب در زمینههای شعر و داستان و تحقیق، به صورت تالیف یا ترجمه منتشر کرد. در بیست سال گذشته، او به عنوان یکی از چند نماینده معدود ادبیات معاصر فارسی در بسیاری از گردهماییهای بینالمللی در اروپا و آمریکا شرکت کرده و گفته میشود که سهم بزرگی در معرفی ادبیات ایران به جهانیان دارد. بسیاری از آثار او تا به حال به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی، و سوئدی ترجمه شده است. کتاب نویسندگان پیشرو ایران که گلچینی از آثار داستانی نویسندگان قرن بیستم ایران، به همراه بررسی آنهاست، جزو منابع درسی در بسیاری از دانشگاههای ایران است و تا به حال فروش بسیار بالایی داشته است.
ضمنا سپانلو از معدود شاعران و نویسندگان ایرانی است که در دنیای ادبیات غرب نیز شناخته شده و توانسته است نشان شوالیه نخل (لژیون دونور) آکادمی فرانسه و جایزه ماکس ژاکوب را دریافت کند.
شاعر تهران
از آنجا که تهران از اصلیترین عنصرهای شعر محمدعلی سپانلو بود، یکی از لقبهای وی در فضای مجازی «شاعر تهران» است. او در بسیاری از شعرهایش کم و بیش به تهران اشارههایی دارد، اما در سه مجموعه «خانم زمان»، «هیکل تاریک» و «قایقسواری در تهران» زادگاهش را به عنوان محور اصلی شعر و در حد یک اسطوره مطرح میکند.
وی در مورد تهرانی بودن خود و علاقه وافرش به این شهر میگوید: «من پنج نسلم تهرانی بوده است. زمانی تهران در اذهان منفور شده بود و بعضی میگفتند در تهران اجحاف و دروغ وجود دارد، انگار که شهر خودشان سمبل صداقت بوده است.»
بازیگری
سپانلو در سال ۱۳۸۰ در فیلمی به نام رخساره به کارگردانی امیر قویدل به ایفای نقش پرداخت و با میترا حجار همبازی بود. پیش از آن وی همچنین در فیلمهای شناسایی (۱۳۶۶) به کارگردانی محمدرضا اعلامی، ستارخان (۱۳۵۱) به کارگردانی علی حاتمی و آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱) با کارگردانی ناصر تقوایی نیز به ایفای نقش پرداخته بود.
سپانلو درباره بازی در فیلم آرامش در حضور دیگران چنین میگوید: من تقوایی را به نام میشناختم، روزهایی که او داستان مینوشت و در مجله آرش منتشر میشد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم، از من پرسید که فیلم بازی میکنی؟ من نمیدانستم که او فیلمساز هم هست. گفت که همه برای من مجانی بازی میکنند چون پولی ندارم و به جایی هم وابسته نیستم. قرار شد که من در این فیلم بازی کنم. غلامحسین ساعدی فیلمنامه را داد و سیروس طاهباز همخانهاش را، هر دو هم بدون دریافت پول و اینطور بود که آرامش در حضور دیگران ساخته شد.
من پاسخ میدادم که صداقت و بیصداقتی در همه شهرها هست، اما در تهران برای شما امنیت وجود دارد چون در هیچ شهری نمیتوانید به اهالی آن بد بگویید، اما در مورد تهران هرچه که بگویید، کسی کاری با شما ندارد.»
مرگ
محمدعلی سپانلو چند سالی از سرطان ریه رنج میبرد. وی از روز سهشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سجاد تهران بستری شد و سرانجام شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ در ۷۵ سالگی بر اثر عارضه ریوی و تنفسی در بیمارستان سجاد تهران درگذشت.
مراسم تشییعجنازه سپانلو در روز پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ در خانه هنرمندان تهران انجام و پیکرش در قطعه نامآوران بهشتزهرا به خاک سپرده شد. از وی آثار زیر به جا مانده است.
مجموعه اشعار
آه… بیابان ۱۳۴۲، خاک ۱۳۴۴، رگبارها ۱۳۴۶، پیادهروها ۱۳۴۷، سندباد غایب۱۳۵۲، هجوم ۱۳۵۶، نبض وطنم را میگیرم ۱۳۵۷، خانم زمان ۱۳۶۶، ساعت امید ۱۳۶۸، خیابانها، بیابانها ۱۳۷۱، فیروزه در غبار ۱۳۷۷، پاییز در بزرگراه ۱۳۷۹ و ژالیزیانا۱۳۸۱.
سایر تالیفات
مردان (مجموعه ۵ قصه) ۱۳۴۹، بازآفرینی واقعیت: مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران ۱۳۴۹، نویسندگان پیشرو ایران (تاریخچه رمان، قصه کوتاه، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر) ۱۳۶۲، چهار شاعر آزادی: جستوجو در سرگذشت و آثار عارف، عشقی، بهار و فرخی یزدی (چاپ ۱۹۹۴ (میلادی)، استکهلم) ۱۳۷۷، تعلق و تماشا، هزار و یک شعر (آنتولوژی شعر نو فارسی در قرن بیستم)، انتشارات کاروان، قصه قدیم- ۱۱۱ قصه از سرچشمههای ایران و اسلام انتشارات کاروان، شعر رقصان شمس، انتشارات کاروان ترجمه، آنها به اسبها شلیک میکنند. نوشته هوراس مککوی. مقلدها- نوشته گراهام گرین، شهربندان- نوشته آلبر کامو، عادلها- نوشته آلبر کامو، کودکی یک رییس نوشته سارتر، دهلیز و پلکان- اشعار یانیس ریتسوس، گیوم آپولینر در آیینه آثارش- اشعار و زندگینامه گیوم آپولینر
و گل همان گل است
کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست
مسافری که حوصله میکردی از حدیث سفرهایش
و با دهانش، حلقههای نوازش
به انگشت التماس تو میبخشید
و گل همان گل است، ولی این بار
رفیق بیفاصلهای هدیه میدهد
که سرگذشتش بیماجراست
چراغ همسایه در آن طرف کوچه
به شیشههای تو چشمک زد
و تو همان تویی
فقط زمستان نیست
که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی
و هدیه را
بدون رقابت، بدون سبقت، بدون شک
بپذیری
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد