13 - 12 - 2017
فرصتی برای صلح با هر نوع ملیتی
رقیه حسینی
گردنبندش را از گردن باز کرد و رو به من گفت: این برای توست.
اما برای چی؟ نمیتونم قبول کنم.
* اگه قبول نکنی ناراحت میشم. امروز خیلی روز خوبی بود. از اینکه با تو آشنا شدم و در یک تیم مشترک با تمام تفاوتها مقام دوم رو کسب کردیم خیلی خوشحالم.
– منم خیلی خوشحالم. مرسی
* دوستت دارم.
بغلش کردم. این گردنبند یکی از باارزشترین هدیههای زندگیام است. هیچ وقت فکر نمیکردم دوستی و محبت تا این حد تاثیرگذار و لذتبخش باشد. در همین هنگام دختری مرا محکم در آغوش کشید. اسمش را نمیدانستم. از زمین بلندش کردم و با ذوق چرخاندم. تشکر کرد. صورتم را بوسید. فقط پنجه زدن را به او توضیح داده بودم. خیلی زود یاد گرفت اما کاری نکرده بودم که!
زمان اهدای مدالها فرا رسید. همه تیمها در کنار هم ایستادیم. به تیم قهرمان بچههای ساری که نگاه میکردم، ناگهان چشمم به سحر افتاد. آخرین بار سه سال پیش در اجرای تئاتر ساری دیدمش. از خوشحالی به طرفش دویدم و بغلش کردم. گریه میکرد. محکمتر در آغوشم فشردمش. از خوشحالی نمیدانستم چهکار کنم. این همه اتفاق خوب در یک روز غیرممکن است.
اولین لیگ پرشین والیبال دختران رقابت نبود. یک فرصت برای دوستی و صلح بود. از اینکه در این روز چندین دوست و همدل از ساری، بلوچستان، دروازهغار و ملکآباد پیدا کردم احساس خوشایندی دارم. فهمیدم که میتوانم تفاوتها را کنار بگذارم و با در آغوش گرفتن همنوعانم از هر نقطه جهان محبت در دلشان ایجاد کنم. فهمیدم که شکست در بازی نباید موجب خشم بر تیم شود بلکه تشویق و روحیه اگر پیروزی نداشته باشد، حتما عشق و دوستی را دارد. فهمیدم که اشک شوق دیدار دوست چقدر زیبا و تماشایی است. فهمیدم که لبخند زدن و روحیه دادن در بازی به جای تذکر همراه با عصبانیت میتواند یک دوستت دارم از ته دل نثارم کند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد