23 - 10 - 2017
قرمز
مهمان امروز: کارل گوستاو یونگ
آثار یونگ بسیار پیچیده و مبسوط هستند و یونگ روش تجربی (علمی) را تنها راهحل ممکن میدانست. جهانبینی علمی او گرچه تجربی است ولی با نسبیگرایی علمی سده بیستم به ویژه با دانش فیزیک همنواتر است.
یونگ و همچنین فروید از پیشگامان عرصهای کشف نشده بودند و اندیشههایشان در گذر زمان دستخوش دگرگونی و تحول شده است. در نتیجه نوشتههای آنان اغلب حاوی مفاهیمی شکلنیافته، رهاشده و حتی متناقض است به نحوی که برای تشریح اندیشههای این دو باید تا حدودی دقت و مراقبت به خرج داد.
یونگ زندگی حقیقی را گسترش آگاهی میداند نه جریان زندگی در خود. او میگوید شخصیتی وحدتیافته به احساس و دریافت زندگی میرسد و انسان صرفا پدیدهای با جنبههای گوناگون نیست. او «شدن» را همراه با رنج میداند. از نظر یونگ فرصت مناسب برای توسعه شخصیت انسان کافی نیست. او رشد بشر را از منابع درونی میداند و کسی را که در درون فقیر است دارای رشد شخصیتی ناشی از بیرون وجودش میداند.
در سال ۱۹۱۳ و در ۳۸ سالگی یونگ تجربه وحشتناک «روبهرویی با ناخودآگاه» را داشت. او تصاویری میدید و صداهایی میشنید. او نگران بود که دچار روانپریشی یا اسکیزوفرنی باشد. او باور داشت که این یک تجربه ارزشمند است و بنابراین در خلوت خود القای توهم یا به زبان خودش خیالپردازی میکرد. او سپس این وقایع را در یک دفتر چرم قرمز ثبت کرد و به مدت شانزده سال گاهوبیگاه روی آن کار میکرد. کتاب قرمز درواقع حاصل گاهنگاریهای یونگ در آن دوران است.
روح من، کجایی؟ آیا صدایم را میشنوی؟ دارم با تو حرف میزنم، صدایت میکنم، آنجایی؟ من بازگشتهام، دوباره اینجایم.
غبار تمام سرزمینها را از پاهایم زدودهام و سراغ تو آمدهام.
با توام. پس از سالها سرگردانی، دوباره به سوی تو آمدهام.
آیا باید همه آنچه را که دیدهام، تجربه کردهام و یا شنیدهام برایت بازگویم؟ تو نمیخواهی چیزی درباره طنین زندگی و دنیا بشنوی؟ اما تو یک چیز را باید بدانی: تنها چیزی که آموختهام این است که زندگی را زندگی باید کرد!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد