19 - 04 - 2020
قصه خیر و شر
مجید عابدینیراد- داشتم به این مساله فکر میکردم که چرا همیشه کلی کار نیمهکاره توی زندگیم دارم. آخه بیشتر آدمها فکر میکنند که موفقیت باید به رسیدن به هدفی یا تموم کردن کاری مرتبط باشه که برام به یک باره عمده شد که چرا نه نظامی و نه حافظ هیچکدوم کار بسته شدهای رو از خودشون باقی نگذاشتهاند!
اساسیترین درسشون توی این رابطه اینه که مهم در مسیر رسیدن و موفقیت گام برداشتنه و نه خود رسیدن یا بستن کاری که یه جورهایی به انگاره مرگ هم میتونه مربوط باشه!
داشتم به خودم میگفتم که دستآخر در مسیر بودن شدیدا به امیدواری ربط داره و هر چه هدف بزرگتر باشه زندگی پر معناتر و جذابتر و رنگارنگتر از آب درمیاد! درست در همین موقع بود که پیامی از رضا روی موبایلم نشست: عابد شنیدی که این سازوکار مالی با اروپاییها راه افتاده؟! راستی ترامپ هم گویا حرفش رو در مورد اشتباه خواندن نظر مقامات امنیتی در مورد خطر ایران عوض کرده! انگار داره پیشبینیت درست از آب درمیاد!
از پنجره نگاهی به بیرون انداختم و مصمم شدم قهوهای تدارک ببینم. وقتی همه بساط رو مرتب چیدم و قهوه آماده شد برای رضا نوشتم: رضا جون، ترامپ بدجوری داره هوادارانش رو توی جمهوریخواهها از دست میده! چون خودش رو در جایگاه عقل کل قرار داده و به نظر دیگران بیتفاوته! الان باید بره سراغ مشاورینی که او رو به راه غلط بردهاند! میدونی که این دفعه اولی نیست که همراههانش رو مقصر و مسوول انتخابهای سیاستهای نادرست خودش معرفی کرده!
بعد از ارسال این پیام و مزه گرفتن از قهوهام به خودم گفتم: آخرش همه این خرابکاریها و به هم ریختن اوضاع، توی این دوسالی که ترامپ سر کار اومده، بیشتر برای بشر خیر رسان شده تا ضرر! یک جورهایی این شر و بلاست که رفتن توی مسیر خیر رو با خودش میاره. همه کشورهایی هم که از این رویداد و فرصت خوب استفاده کردهاند، حتم دارم منافع زیادی رو در بلندمدت نصیب مردمانشون خواهند کرد.
میخواستم رادیو رو روشن کنم گه این جواب از رضا رسید: حالا به نظر تو روزمرگی و معیشت مردم با این ساز و کار تجاری جدید با اروپاییها بهتر خواهد شد؟
نمیدونم چه جوری شد که فکرم به قصه خیر و شر در هفت پیکر نظامی رفت!
به خودم گفتم: درسته که خیر چشم و چالش رو توی رابطه با شر در وسط بیابون از دست میده ولی اگه شری در کار نبود هیچوقت شاید براش موقعیت آشنایی با اون دختر کُرد درمانگر پیش نمیاومد و کارش به ازدواج با او نمیرسید! و از همه مهمتر راه درمانگری چشم رو با برگ درخت صندل از پدر این دختر یاد نمیگرفت! بعد به یاد آوردم مسیر که برای خیر باز میشه تا خودش رو به دختر پادشاه برسونه و چشم بیمار او رو معالجه کنه… کاری که باعث میشه خیر با اون شاهزاده روشنبین زیبا هم ازدواج کنه و آخرش به شاهی هم برسه!
اینطوری شد که برای رضا این جواب رو دادم: رضا جون آخه دولت ما این دو ساله هیچ برنامهریزی تولیدی درستی نداشته که الان بتونیم توی این تبادلات پایاپای برای اروپاییها جنس صادر کنیم! پسته هم که توی خود مملکت دیگه نایاب شده! چرخ تولیدی هم که میلنگه! پس تغییر فوری در وضع معیشت مردم، چه جوری ممکنه! البته الان هم اگه بلد باشیم ماهی رو با نگاه درست از آب بگیریم بازم تازهست!
هنوز دستم به سمت دکمه رادیو نرفته بود که این پاسخ از رضا برام رسید: عابد، در رابطه با آمریکا هیچی نگفتی! فکر میکنی اوضاع به کدوم سمت بره؟
جرعه دیگهای از قهوهام رو نوشیدم و این جواب رو برای رضا نوشتم: الان عزیزم با برگهای درخت صندل که اروپاییها سراغش رو دارند نیاز داریم تا بتونیم هم چشم و هم اقتصادمون رو درمان کنیم! ترامپ هم دیگه اینقدر توی منگنه قرار گرفته که او هم باید بشینه سر کلاس اروپاییها یا روسها و پیرو خواستههای اونها بشه تا دنیا کمی رنگ آرامش بیشتری ببینه!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد