5 - 12 - 2022
مانتوهای دو میلیونی در آپارتمان ۴۰۰ متری
| مائده ملاآقایی |حتما تا به حال درباره شو لباس و شکل برگزار شدنش چیزهایی شنیدهاید. دانستن اتفاقاتی که در این محیطها میافتد میتواند برای خیلیها جالب باشد، مثلا قیمتهای نجومی برای لباسی که فخر فرنگی بودن را به دوش میکشد و همین کافی است که همزمان سه مشتری دست به نقد داشته باشد. اگر میخواهید بیشتر بدانید با ما به این خانه بیایید. همه چیز برای نوشتن یک گزارش محرمانه آماده است، از خانهای مجلل در شمال شهر گرفته تا آدمهای اتوکشیده و شیک، آدمهایی که با جیبهای پر پول آمدهاند تا کارتهای اعتباری و حسابهای بانکیشان را به رخ یکدیگر بکشند. اینجا نه یک مهمانی دورهای مرفه بیدردی است و نه میتینگ دختران و زنان بیکارالدولهای که تفریحشان افادههای سنگین زیرپوستی است، اینجا یک شوی لباس خصوصی است که مشتریهای خاص دارد و فقط کسانی میتوانند وارد خانه شوند که صاحبخانه دعوتشان کرده است.
پیش به سوی نقره داغ شدن
آسانسور طبقهها را یکی پس از دیگری بالا میرفت و من میدانستم که در صورت داشتن رودربایستی با صاحبخانه محکوم به نقره داغ شدن هستم. صدای ظریف بانویی که در کودکیهایم فکر میکردم درپشت دیوارهای آسانسور قایم شده و اگر بخواهم آسانسور بازی کنم به سراغم میآید، هشدار داد که به طبقه دهم رسیدهام. آپارتمان سمت چپی در طبقه دهم همانجایی بود که دنبالش بودم. در باز شد و وارد خانه شدم و برخلاف طبیعت ماجرا، اینبار همه چیز همانطوری بود که تصورش را میکردم. از معماری و ریاضی سر در نمیآورم ولی با آپارتمانهای دیگر که مقایسه کردم به نظر ۳۵۰ یا ۴۰۰ متری میآمد. یک آپارتمان ۴۰۰ متری که پر بود از رگالهای مانتو و لباس شب و خانمهای شیک و کلاس بالایی که آمدهاند برای مراسمهای خاص خود لباسهای خاص دستچین کنند.
کارناوال لباسهای ترک
و انگلیسی
با صاحبخانه سلام و علیکی دوستانه کردم و او با گشادهرویی به من خوشامد گفت و بیخبر از اینکه چه در سر دارم به دیدن لباسها دعوتم کرد. از او سوال کردم این لباسها حاصل سفرتان به کدام کشور است و انگار این سوالم زن را سر ذوق آورده باشد من را کنار کشید و گفت: لباسهای شب را از ترکیه آوردهام اما مانتوها سوغات کیش است. البته تعدادی لباس شب انگلیسی هم هست که سال گذشته از انگلیس آوردهام و چون به فروش نرفتهاند دوباره به نمایش گذاشتمشان. آنوقت شروع کرد به تعریف از لباسهایش که همه از معروفترین برندهای ترک و انگلیسی هستند و به مشتریها قول داد که اگر شبیه این لباسها را در میدان محسنی و یا بورسهای دیگر لباس شب پیدا کردند لباس را پس بگیرد.
سه سوته وسوسه شدن
از آنجا که ذات زنانهام کمی سر ذوقم آورده بود یکراست به سراغ لباسهای شب رفتم و مانتوها را گذاشتم برای مرحله بعد. انصاف هم روی کار باشد خوب است. پیراهنهای بلند شب با رنگهای خاص و تک هرکدام یکی پس از دیگری مرا مجذوب خود میکردند. یکی از یکی شیکتر و کلاسیکتر. همینطور که لباسها را نگاه میکردم خودم را در هر کدام تصور میکردم تا بفهمم کدام یک بیشتر به من میآید. همینطور که در این عالم بودم تلاش میکردم سرانگشتی هم که شده قیمت این لباسها را در بیاورم. از شما چه پنهان چشمم یکی دوتاشان را گرفته بود. پیش خودم گفتم اگر بخواهم این لباس با این جنس پارچه و این مقدار کاری که روی آن انجام شده را از میدان محسنی یا مفتح شمالی و… بخرم باید حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار تومان از جیب مبارک بدهم. حالا با این تفاسیر که این لباس انگلیسی است این خانم در سفر قبلیاش با نرخ دلار آن زمان این را خریده باید حدود ۹۰۰ هزار تومان هزینه کنم. هزینه زیادی بود ولی ارزش یک بار امتحان کردنش را داشت. لباس را برداشتم و به اتاق پرو رفتم. دقیقا همان اتفاقی افتاد که در همه اجتماعات زنانه میافتد عدهای به دورم جمع شدند و با به به و چه چه سعی کردند که برای خرید این لباس تشویقم کنند و صاحب شو از همه بیشتر برای تصمیم من زحمت میکشید. دیگر داشتم تصمیم قطعیام را میگرفتم که چیزی بر سرم کوبیده شد. قیمت لباس برای من دو میلیون تومان بود!
و دوباره جیبهای خالی من…
سعی کردم از فوت و فنهای خبرنگاریام برای گول زدن دیگران استفاده کنم. قیافهای حق به جانب به خود گرفتم و با چهرهای که نشان از مردد بودن است گفتم رنگش به صورتم نمیآید از رنگهای مات خوشم نمیآید و فورا لباس را سر جایش گذاشتم. صاحب شو سعی داشت با پیشنهاد دادن لباسهای دیگر چیزی به من بفروشد غافل از اینکه نمیدانست جیب این حقیر خالی از پول است و مشکل رنگها بهانه است. لباسهای ترک در میانگین قیمتی یک میلیون و ۲۰۰ تا دو میلیون تومان بودند و لباسهای انگلیسی از دو میلیون تومان شروع میشدند و تا سه میلیون و ۵۰۰ قیمت داشتند. هر قدر با خودم فکر کردم که آخر این آدمها چرا بابت لباسی که یک بار بیشتر قرار نیست بپوشند این همه پول میدهند به هیچ نتیجهای نرسیدم. در همین حین سر برگرداندم و یک لحظه احساس کردم به زودی قحطی لباس میآید. مثل مور و ملخ از رگالها لباس جدا میکردند و در گوشهای میگذاشتند بعضی از لباسها هم همزمان سه مشتری پیدا میکردند. در این بین سعی میکردم از حساب و کتاب مشتریها هم سر دربیاورم.
مثلا برایم قابل باور نبود که خانمی با دست پر، زمانی که از خانه بیرون میرفت از صاحب شو تشکر کرد و گفت تا سه روز آینده شش میلیون و ۴۰۰ هزار تومان به حسابتان میریزم و این چشمان من بود که از حدقه بیرون زد. قید خرید را که زده بودم. محض ادامه کارم به سراغ مانتوها رفتم. مانتو که چه عرض کنم چهار پاره پارچه که مجموعا یک متر و نیم هم نبودند ۳۰۰ هزار تومان قیمت داشتند و این قیمتها تا ۸۰۰ هزار تومان هم میرسید. البته مانتوهای ۸۰۰ هزار تومانی همه سنگین و مجلسی بودند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد