26 - 11 - 2022
محتشم کاشانی را از خانهاش به دشت کربلا آوردهام
۱- اعتقاد دارم که اپرای عروسکی یک کشف است تا از طریق آن به جهانی نقب بزنی که در سینما و تئاتر دشوار بلکه غیرممکن است و با اینکه من در هر دو زمینه تئاتر و سینما تجربه دارم، اپرای عروسکی به شیوهای که من کار میکنم قویتر و موثرتر از هر زبان تصویری دیگری تماشاگر را به جهان اسطوره و حماسه و آیین و عرفان جذب میکند. چراکه همافزایی توان خواننده، عروسکساز، بازیدهنده عروسک و فضاسازی به تماشاگر این فرصت را میدهد که شخصیتها را به صورت خالص بپذیرد و به عنوان مثال نگوید که این بازیگر یا آن بازیگر شرایط جسمانی نقش را داشتند یا نداشتند یا شرایط جسمانیشان خوب بود اما صدا و لحن نامناسب داشتند بهخصوص هر چه به جهان تخیل نزدیکتر میشویم این دشواری بیشتر میشود. روی این اصل من اپرای عروسکی را زبانی نو در نمایش تلقی میکنم و ایمان داشتم که حتی برای ادامه حیات تعزیه باید به آن متوسل شد و تجربه عینی در ایران و ایتالیا و فرانسه و لهستان نشان داد راه درستی را طی کردهام و تماشاگر ایرانی و غیرایرانی، این زبان را درک و جذب میکند.
از سوی دیگر تعزیه یک منبع بینظیر و به تعبیر من موزه جواهرات ملودیها و آواهای ایران است و همافزایی موسیقی برگرفته از این موزه که توسط بهزاد عبدی و با هدایت من صورت گرفته است، درستی این تلقی را نیز به اثبات رسانده است.
بنابراین من اپرای عروسکی عاشورا را دستمزد سالها تجربه و پژوهشم در زمینه آیینهای ایرانی و عاشورایی میپندارم و آن را به مثابه نقطه عطفی در کارنامه هنریام تلقی میکنم.
۲- در مورد عاشورا از مرثیه محتشم کاشانی، نسخههای مختلف تعزیه و از مقتلها و نوحههای گوناگون استفاده کردم و از نظر ساختار، محتشم کاشانی را از خانهاش به دشت کربلا آوردهام تا فقط راوی نباشد بلکه ناظر و سهیم باشد. این امر میطلبید که یکدستی شهر و مضمون حفظ شود و خوشبختانه چنین نیز شد. در اپرای مولوی و حافظ کار دشوارتری پیشروی من بود، چون که میخواستم فخامت زبان حفظ شود و اپرا با زبان مولوی و حافظ کوچکترین تفاوتی نداشته باشد. چندین هزار بیت را مرور کرده و زبان کاراکترها را با استفاده از این ابیات آفریدهام به نحوی که مثلا یک مصرع از دفتر اول را با مصرعی از دفتر ششم، درهم آمیختهام تا یک دیالوگ را بنویسم… بیتردید در ارتباط با حافظ با دشواری بیشتری روبهرو بودم چراکه تعداد ابیات کمتری در اختیارم بود و خدا خواست و از پا نیفتادم و زبانی درخور حافظ و مولوی عرضه کردم. البته هم در اپرای مولوی و هم در اپرای حافظ به تناسب از اشعار شاعران دیگری چون سیفالدین فرغانی، ناصر خسرو، خاقانی و دیگران هم استفاده کردهام اما باید چنان عمل میکردم که کوچکترین تفاوتی میان زبان کاراکترها احساس نشود. البته سخت بود و هست اما شد.
۳- در کاشان آنقدر ذوق شعر هست که میگویند یکی به دیگری، در حالی که یک کاشانی را نشان میداد، میگفت: «اون آقایی که میبینی شاعر نیست!!!» به تعبیر دیگر یعنی همه شاعرند جز آن یک نفر. در مورد همه ایرانیها این قضیه کمابیش در همه جا صدق میکند. کجای دنیا وقتی که موضوع پیچیدهای را تعریف میکنند، دست به دامان شعر میشوند:
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
عاقل را اشارتی کافی است
یا در موارد دیگر باز دست به دامان شعر میشویم:
سیاهی لشکر نیاید به کار
یکی مرد جنگی به از صد هزار
حتی در زبان کوچه و بازار هم شعر به داد میرسد:
دیگ به دیگ میگه روت سیاه
از اون نترس که های و هوی داره
از اون بترس که سر به تو داره
وصدها مثال دیگر نشانگر آن است که ایرانی با وزن در کلام و با شعر نفس میکشد و بدون آن نمیتواند زندگی کند. به همین دلیل داستانگویی ما نیز به نظم و شاعرانه است و اگر از میان آثار فردوسی، نظامی، سعدی و… بخواهیم داستانهای مناسب اپرا پیدا کنیم تا قیام قیامت موضوع خواهیم داشت و بیتدبیری مدیران فرهنگی ماست که اپرا، نوعی نمایش که نیازمند داستان منظوم است را به فراموشی سپردهاند و طی این ۱۰ سالی که من اپرای ملی را در ادامه سنت دیرین و نیاز دیرین که در تعزیه متجلی است، احیا کردهام، هر بار تا آستانه مرگ میروم و برمیگردم تا به آنها گوشزد کنم که با این هنر، موسیقی ما، شعر ما، داستانهای حماسی و عارفانه ما نه تنها به مردمان ایران زمین بلکه به دنیا معرفی خواهد شد. هر بار با در بسته روبهرو میشوم. همین عاشورا را که سال پیش به لهستان بردم به هر کدامشان که رو انداختم، سری جنباندند و مرا به حال خود رها کردند یا برای همین حافظ که در همین ماه در دوبی اجرا خواهیم کرد، یکی نیامد که به من بگوید خرت به چند؟ دردی داری؟ پولی داری؟ کمکی لازم داری؟ خلاصه اینکه دریغ از یک همنوایی…
بله زمینه ساختن اپرا داریم، شاعر داریم، داستان داریم اما مدیر آیندهنگر نداریم… به عنوان مثال معاون پیشین وزارت ارشاد زمانی که حافظ را دید، مصاحبه کرد که این اپرا باید در یک تور آسیایی- اروپایی به جهان معرفی شود… بله، سنگ بزرگ علامت نزدن است. ما اگر هم به سفری رفتیم، دست روی زانوی خودمان گذاشتیم و بلند شدیم. و الا از این حرفهای پرطمطراق، آبی گرم نشد. آینده را نمیدانم اما فعلا که هیچ چیز تفاوتی نکرده است. هیچکس نیامد که بگوید برای ساختن اپرای سعدی چه کمکی از دست ما برمیآید؟ یا برای لیلی و مجنون چه میتوانیم بکنیم؟
به قول حافظ:
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آید
خدا کند در این دوره که قرار است کلید تدبیر درهای بسته را باز کند، بر من مجنون و گروه عاشقان همراهم نگاهی از سر مهر بیندازند. من شیفته اپرا هستم و ایمان دارم که هرگز از نظر داستان منظوم که خاستگاه اپراست با مشکلی روبهرو نخواهیم شد. اما اگر دولت همت نکند به زودی فاتحه این همت گروه تئاتر عروسکی آران را باید خواند. خسته شدم از بس که شعار و وعده بیحساب شنیدم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد