27 - 04 - 2020
مدل مفهومی اقتصاد پساکرونا
دکتر بهرام وهابی*
جان کنث گالبرایث اقتصاددان کاناداییتبار سه کتاب معروف به نامهای سرمایهداری آمریکایی (۱۹۵۲)، جامعه متمول (۱۹۵۸) و جامعه صنعتی جدید (۱۹۶۷) دارد که به «سهگانه گالبرایث» معروف هستند. در کتاب جامعه متمول (که در سال ۱۳۴۰ و تقریباً ۶۰ سال پیش به فارسی ترجمه شده است) تلاش کرده نظام سرمایهداری (به ویژه اقتصاد آمریکا) در شرایط پس از جنگ را به تصویر بکشد و راهکارهای نجات اقتصاد از شرایط جنگ خصوصاً مدلی برای تبیین اصلاحات در این زمینه ارائه کند. وی در این کتاب سه طرح اساسی در این زمینه ارائه کرده است:
۱- مبارزه با فقر
۲- سرمایهگذاری عمومی در امور زیربنایی خصوصاً سرمایهگذاری عمومی برای مدارس دولتی
۳- گسترش طبقه جدید شامل معلمان، اساتید، پزشکان، مهندسان و… در حقیقت گسترش تقاضای منابع انسانی، اطلاعاتی و تعلیم و تربیت
هر چند که بعدها مباحث گالبرایث در کتب سهگانه از طرف اقتصاددانان برجستهای مانند میلتون فریدمن، رابرت سولو و پل کروگمن (هر سه از نوبلیستهای اقتصادی) با انتقادهایی مواجه شد ولی در مجموع، نظریات وی مورد استقبال شدید به ویژه از طرف دولتمردان قرار گرفت. اینکه اقتصاد پس از جنگی خانمانسوز و جهانی با بیش از هفتاد میلیون کشته نظامی و غیرنظامی به چه صورت بازسازی شود و اصولاً آیا نیاز به تغییر نگرش یا تغییر مدل مفهومی اقتصاد پس از جنگ وجود دارد یا نه، موضوعی است که وی در این سهگانه مطرح کرده است. یکی از مهمترین مباحثی که وی در این زمینه در کتاب جامعه متمول مطرح کرده، موضوع گسترش نظام تامین اجتماعی است که وی معتقد است یکی از دو عنصر حیاتی در نجات اقتصاد سرمایهداری در طول قرن بیستم بوده است. جامعه جهانی و نظام سرمایهداری در طول قرن بیستم سه بحران عظیم را تجربه کرده است:
۱- جنگ جهانی اول که چهار سال طول کشید و بیش از ۱۰ میلیون کشته نظامی و بیش از ۲۵ میلیون مجروح و مفقود بر جا گذاشت.
۲- بحران و رکود بزرگ اقتصادی که از سال ۱۹۲۹ آغاز و بعضاً تا سال ۱۹۴۰ نیز آثار آن قابل مشاهده بود و به بزرگترین رکود اقتصادی تاریخ نظام سرمایهداری (به عنوان بحران کبیر) معروف است و این بحران در کنار آثار بسیار عظیم اقتصادی و مالی و شرایط زندگی انسانها در بسیاری از کشورها، باعث ایجاد نظریههای بسیار مهم اقتصادی از جمله نظریه عمومی بزرگترین اقتصاددان قرن (و به تعبیری بزرگترین اقتصاددان تاریخ در کنار آدام اسمیت) یعنی جان مینارد کینز و همچنین نظریه پولی میلتون فریدمن منجر شد.
۳- جنگ جهانی دوم که شش سال طول کشید و بیش از ۷۰ میلیون کشته بر جا گذاشت و به تخریب وسیع زیربناهای عمرانی و اقتصادی کشورها منجر شد.
اکنون جامعه جهانی بحران عظیم دیگری به نام «بحران کرونا» را تجربه میکند؛ اتفاقات تلخی که تاکنون بیش از ۵/۲ میلیون نفر را در سراسر دنیا با خطر مرگ مواجه کرده و هر روز نیز بر آمار آن افزوده میشود. تاکنون بیش از دهها هزار نفر جان خود را در این زمینه از دست دادهاند و سرعت همهگیری این بیماری بیش از تعداد تلفات آن مورد توجه جامعه جهانی به ویژه سازمان بهداشت جهانی و کشورهای جهان بوده است. تقریباً تمامی مراکز فعالیت اعم از مراکز گردشگری، آموزشی، ورزشی، بانکها، بورسها، مراکز عمده خرید و حتی مراکز خرد، ادارات دولتی و… در سراسر جهان بر اثر این بیماری به حالت تعطیل یا نیمهتعطیل درآمدهاند. بیماری کرونا نسبت به بیماریهای عظیم و همهگیر گذشته از نظر سطح مرگومیر چندان بزرگ نیست چرا که به طور مثال بیماری آنفلوآنزای اسپانیایی در سالهای ۱۹۱۹ و۱۹۲۰ تا ۵۰ میلیون نفر را به کام مرگ کشاند یا بیماری طاعون سیاه که به بیماری مرگ سیاه نیز معروف است، گفته میشود در قرن ۱۴ میلادی تا ۲۰۰ میلیون کشته نیز بر جا گذاشت که به طور عمده در منطقه اوراسیا زندگی میکردند و دامنه آن به ایران نیز کشیده شد و تعداد بیشماری از ایرانیان نیز در این دوره جان خود را از دست دادند. حتی موضوع طاعون ژوستینین در قرون قبل از میلاد نیز با مرگومیر میلیونی همراه بود که موضوع تحقیقات تاریخی بسیاری بوده است. سوال اساسی در اینجا این است که آیا در دوران پس از این بحرانهای بزرگ (بیماریهای همهگیر یا بحرانهای بزرگ اقتصادی مانند بحران کبیر) باید مدل مفهومی اقتصاد تغییر کند یا صرفا میتوان اصلاحات جاری در فعالیتهای اقتصادی ایجاد کرد. به عبارت دیگر آیا پس از هر بحران بزرگ و جهانی، میتوان مدل مفهومی اقتصاد را تغییر داد (از نظریه تا سیاستگذاری) یا انجام اصلاحات لازم توسط دولتمردان در بهبود شرایط اقتصادی کفایت میکند. به جرات میتوان گفت که گزینه اول (تغییر مدل مفهومی) گزینه برتر است ولی این بدان معنا نیست که نظریه اقتصادی باید دچار تحول گسترده شود بلکه مدل مفهومی معمولاً بخشی از نظریه اقتصادی است که میتوان بدون تغییر در مدل نظری، آن را تغییر داد. مثالهای واقعی در قرن بیستم میلادی در این زمینه را مرور میکنیم:
۱- سیستم برتون وودز. کشورهای جهان پس از جنگ جهانی دوم، تجربه نوینی از نظام روابط پولی و مالی را تجربه کردند. کشورهای متفقین در سال ۱۹۴۴ در شهر برتون وودز گرد هم آمدند و نظام نوینی از نحوه همکاری و تبادلات جهانی را پایه نهادند که به سیستم برتون وودز معروف شد و حاصل آن نظم نوین مالی و اقتصادی جهان پس از جنگ و همچنین تاسیس صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی شد. این امر که به سیستم پایه طلا (و پایه دلار) معروف شد، تحول گستردهای در مدل مفهومی روابط پولی و مالی ایجاد کرد ولی این مورد به معنای تغییر مدل مفهومی و همچنین اجرای روابط و مناسبات مالی و پولی بود و به معنای تغییر مدل نظری در حوزه مباحث اقتصادی نیست.
۲- خصوصیسازی. با پایان جنگ جهانی دوم و آغاز بازسازی اقتصادی کشورها، اندکاندک از سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ موضوع خصوصیسازی مطرح شد که تحول عظیمی در نحوه انجام امور ایجاد کرد. این امر به معنای تحول نظری در ادبیات اقتصادی نیست بلکه به شیوه نگرش به نحوه انجام امور و تقسیم کار ملی بازمیگردد. خصوصیسازی توانست مدل مفهومی اقتصاد سرمایهگذاری را با تغییرات گستردهای مواجه کند و موجب افزایش کارایی اقتصادی شود ولی حوزه آن، حوزه اقتصاد نظری نبود.
۳- توسعه پایدار. از زمانی که دولتها در سال ۱۹۹۲ در ریودوژانیرو گرد هم آمدند تا نظم نوینی در حوزه توسعه اقتصادی ایجاد کنند و این موضوع در قالب کنفرانس ریو-۹۲ مطرح شد، جامعه جهانی به این نتیجه رسید که با توجه به گسترش آلایندههای زندگی صنعتی و اثرات بسیار مخرب آن بر محیطزیست، توسعهای را میتوان پایدار در نظر گرفت که علاوه بر جنبههای اجتماعی، به دو جنبه دیگر یعنی جنبههای زیستمحیطی و اجتماعی نیز توجه کند. بدین ترتیب موضوع توسعه پایدار (SUSTAINABLE DEVELOPMENT) به طور گسترده مورد توجه قرار گرفت و توافقنامهها، دستورالعملها و قواعد وسیعی در این زمینه تدوین و ۲۰ سال پس از آن، کنفرانس دیگری در سال ۲۰۱۲ با عنوان RIO+20 برگزار و مباحث تکمیلی در آن مطرح شد. موضوع توسعه پایدار تحولی بسیار مهم در زمینه مدل مفهومی اقتصاد در مواجهه با رشد اقتصاد صنعتی و پایداری توسعه بود ولی هرگز به معنای تغییر مبانی نظری اقتصادی و به عبارت دیگر تغییر مدل نظری اقتصادی نبود.
۴- اقتصاد کینزین. در اواخر دهه ۱۹۲۰ جهان با رکود بسیار گسترده و در واقع با گستردهترین رکود اقتصادی تاریخ مواجه شد. کشورها با نرخهای بیکاری دو رقمی و سقوط بازارهای مالی (به ویژه ارزش سهام در بازارهای بورس) مواجه شدند. مردم به دلیل عدم اعتماد به بانکها، وجوه سپردهگذاری شده خود را از بانکها خارج کردند و به این ترتیب، بحران بزرگ دامنه بانکها را نیز گرفت و حدوداً ۲۰ درصد بانکها تعطیل شدند. دولتمردان تلاش نمودند سیاستهای مختلف اقتصادی را برای مواجهه با این گرفتاری که به رکود بزرگ (THE GREAT DEPRESSION) معروف شد، به کار برند. در این میان، جان مینارد کینز با تاکید بر اینکه مشکل اقتصاد در آن شرایط، مشکل طرف تقاضا است، پایهگذار یکی از مهمترین نظریههای اقتصادی تاریخ شد که به نظریه عمومی کینز یا اقتصاد کینزی معروف است. این مورد برخلاف سه مورد قبلی که فوقاً ذکر شد، تنها محدود به تغییر مدل مفهومی نبوده و به حوزه اقتصاد نظری نیز کشیده شد و مدل نظری اقتصاد را دچار تغییرات اساسی کرد.
در ابتدای این مبحث اشاره شد که دیدگاه گالبرایث برای تغییرات لازم در ساختار اقتصاد سرمایهداری و صنعتی پس از جنگ جهانی اول نیز معطوف به تغییر مدل مفهومی اقتصاد بوده و هرگز به معنای تغییر مدل نظری نبوده است. به جز آثار بحران و رکود بزرگ که منجر به ظهور نظریه کینزی در اقتصاد شد (که بعضاً استدلال میشود که اگر رکود بزرگ هم اتفاق نمیافتاد، جان مینارد کینز در تدارک ارائه نظریه بزرگ خود بود)، تمامی تغییرات دیگر، در حوزه مدل مفهومی اقتصاد بود و نه تغییر در مدل نظری اقتصاد. با توجه به مثالهای فوق، باید دید که شرایط پساکرونا در اقتصاد نیاز به تغییر در چه مدلی در اقتصاد دارد و آیا اصولاً نیازی به تغییر وجود دارد یا خیر. برای این منظور، سه گزینه زیر مطرح خواهد شد:
۱- ایجاد تغییرات معمول در سیاستهای اقتصادی پس از رفع مشکل کرونا در جهان جهت بهبود آسیبهای اقتصادی ناشی از همهگیری کرونا
۲- ایجاد تغییرات مدل مفهومی اقتصاد شبیه آنچه در مورد خصوصیسازی، سیستم برتن وودز و توسعه پایدار ایجاد شد
۳- تغییر در مدل نظری اقتصاد شبیه آنچه توسط نظریه کینز پس از رکود بزرگ اتفاق افتاد
آنچه مشخص است، گزینه اول قطعا در شرایط پساکرونا مدنظر سیاستمداران و اقتصاددانان خواهد بود. سیاستمداران برای جلب آرای عمومی و افزایش مقبولیت در کنار وظایف معمول خود در اصلاح امور و التیام آثار مخرب این بیماری گسترده، اقدامات اصلاحی را کم یا زیاد و به فراخور ظرفیتهای موجود جامعه انجام خواهند داد. اقداماتی نظیر بهبود وضعیت کسبوکار، التیام زخمهای این بیماری بر پیکر نظام بانکی و نظام بازار سرمایه (بازار بورس)، کمک به گروههای کم درآمد و همچنین انجام اقداماتی برای راهاندازی مجدد فعالیتهای صنعتی در زمره همین اقدامات است. اینگونه اقدامات که قطعا میتواند کمکهای شایانی به بهبود اوضاع در شرایط پساکرونا داشته باشد، موضوع اصلی این مقاله نیست و مجال دیگری را برای ارائه نیازمند است. گزینه سوم نیز که مربوط به تغییر در مدل نظری اقتصاد است، موضوع این مقاله نیست چرا که بعید است این معضل بتواند به حوزه مباحث نظری سرایت کرده و تحولاتی را در این زمینه منجر شود. در مقالات آتی به ذکر دلایل در این زمینه پرداخته میشود.
مهمترین تحول ضروری که به نظر میرسد در شرایط ایجاد شود، تغییر در مدل مفهومی اقتصاد است. در اینجا منظور از مدل مفهومی اقتصاد، آن دسته از موضوعات است که بدون تغییر در پارادایم نظام نظری اقتصادی، به تحول در نگرش اقتصادی و نحوه انجام امور اقتصادی به نحوی بپردازد که بتوان جامعه بهتری نسبت به گذشته داشت و بنیانی از نظر اقتصادی بر پا کرد که بتواند به بهتر شدن اوضاع اقتصادی کشورها به صورت اصولی (و نه سیاستهای بهبود زخمهای ناشی از این بیماری خاص) منجر شود. چیزی شبیه ایجاد برج بزرگ انسانی کاتالونیا که ساختاری نظاممند برای هدف و مقصدی مشترک را ایجاد میکند که حتی در سال ۲۰۱۰ تحت نام کستل (CASTELL) به ثبت یونسکو نیز رسیده است. تاراگونا شهری است که این اتفاق هر ساله در آن میافتد و هزاران انسان برای تشکیل برجهای رفیع انسانی در آنجا گرد هم میآیند تا با هدفی مشترک و با یاری یکدیگر، این اثر را خلق کنند و در واقع به اعلی نقطه آن یعنی به اگزانتا برسند. نکته جالب توجه در این نماد این است که جهت رسیدن به اوج اثر در این زمینه باید شرایط زیر حادث شود:
۱- هماهنگی و همکاری جمعیتی عظیم که تکتک آنها باید نهایت هماهنگی با سایرین را داشته باشند
۲- همه شرکتکنندگان باید صرفا یک هدف را جدای از وضعیت شخص خود داشته باشند و آن هم رسیدن به نقطه حداکثر یا همان اگزانتاست یعنی رسیدن به هدف جمعی نسبت به هدف شخصی در اولویت است
۳- افرادی که توانمندتر هستند باید در پایه برج قرار گیرند تا برج قدرت و استحکام لازم را دارا بوده و بتواند نقطه حداکثر بالاتری را تجربه کند (مفهومی که شاید در نظام اقتصادی دنیا برعکس باشد) و در واقع بزرگترینها در لایههای زیرین و کوچکترها در لایههای بالاتر قرار میگیرند و شاید شخص نهایی که اگزانتا را به دست میآورد، یک کودک یا نوجوان باشد.
صرفا در تایید نکته اول میتوان گفت که کوچکترین ناهماهنگی میان کلیه شرکتکنندگان در این مراسم (آنها که لایههای مختلف انسانی را تشکیل میدهند) منجر به سقوط برج انسانی و فروپاشی همه آنچه تا آن زمان ساخته شده و رو به بالا میرفت خواهد شد و این امر ایجاب میکند که نه تنها شرایط فردی (هر فرد در آن ساختمان انسانی) مهم است بلکه این منافع و شرایط فردی باید در راستای منافع جمعی بوده و سرنوشت آن به سرنوشت منافع جمعی پیوند داشته باشد. مثال دیگر تجربه کره مرگ است که از نظر برنامهریزی بسیار پیچیدهتر از ساختن برج انسانی است. تجربهای که با افزودن هر فرد به مجموع بازیگران، شرایط به صورت تصاعدی سختتر خواهد شد. کره مرگ، حاصل حرکت گروهی از موتورسیکلت سواران درون یک کره است که به حرکات منظم و سریع با موتورسیکلت و به صورت تو در تو میپردازند و هر لحظه امکان تصادف و حتی مرگ آنها وجود دارد. بیشترین آمار ثبت شده مربوط به سال ۱۳۹۴ است که در کتاب رکوردهای گینس نیز ثبت شده است که ۱۲ موتورسوار به انجام حرکات نمایشی درون یک کره مرگ پرداختند.
درسی که از این حرکات گرفته میشود بسیار شگفت انگیز است: هماهنگی فوقالعاده دقیق میان فعالین درون کره مرگ به نحوی که هر گونه اشتباه از طرف حداقل یکی از بازیگران باعث ایجاد تصادفهای سهمگین و بعضاً آسیبهای شدید و مرگ آنها میشود. آیا فعالیتهای اقتصادی افراد و کشورها در کره زمین نیز همانند همان کره مرگ است؟ طبیعتاً نه به همان دقت و نه به همان سرعت لحظهای مرگبار ولی ساختار آن، همانند کره مرگ است. تعداد بازیگران در اینجا میلیاردی است. وسیله نمایش، به موتورسیکلت محدود نشده و تمامی ابزارهای اقتصادی با گردش مالی دهها هزار میلیارد دلار را شامل میشود.
البته بیماری کرونا باعث شد که آن «اتفاق ناخوشایند» که در کره مرگ باعث تصادف و آسیب و مرگ بازیگران میشود، به نام همین ویروس ثبت شود. گردش عظیم مالی، انواع فعالیتهای تولیدی و صنعتی، فعالیتهای گسترده بخش گردشگری، چرخه گسترده مالی در بانکها و بورسهای جهان و حتی گردش مالی در زیرسیستمهای مالی مانند گردش مالی حاصل از فعالیتهای ورزشی و فعالیتهای خرده فروشی و واسطهگریهای مالی و… جملگی با سرعتی عجیب در این کره مرگ در حال انجام بودند که اتفاقی عجیب، همه چیز را به سکوت و سکونی عظیم فرو برد و آنها که داشتند از این نمایش بزرگ لذت میبردند (و بعضاً هم رنج میبردند) متوجه اتفاق ناخوشایند درون کره مرگ شده و همه چیز متوقف شد.
طبیعتا زندگی همواره در جریان بوده و خواهد بود. چه در موارد قبلی مانند طاعون ژوستینین، مرگ سیاه و آنفلوآنزای اسپانیایی و حتی جنگهای مرگبار و خانمانسوز جهانی و چه اکنون که موجودی نادیدنی روزها و ماههای سیاهی را بر جامعه بشری تحمیل کرده است. دنیا هرگز متوقف نخواهد شد و جامعه بشری نیز به تبع آن هرگز تسلیم نخواهد شد ولی آنچه در این میان مهم است، پایهریزی نظمی نوین پس از این اتفاقات ناگوار است که در حال حاضر، جامعه بشری باید به فکر تجدید حیات و تغییر نگرشهایی پس از اتمام مصائب ناشی از بیماری کرونا و در واقع طراحی مدل مفهومی مناسب برای شرایط پساکرونا باشد. طراحی مدل مفهومی به آن معناست که بشر نمیخواهد سرنوشت خود را به آشوب فکری و مصائب ناشی از اتفاقات فاجعهآمیز گره بزند. نظریه فاجعه (CATASTROPHE THEORY) و نظریه آشوب (CHAOS THEORY) برای حل همین شرایط طراحی شدهاند ولی آیا باید بشر به این نقطه برسد که نیاز به نظریاتی مانند نظریه فاجعه یا نظریه آشوب داشته باشد یا ساختارهایی مانند برتن وودز، توسعه پایدار، خصوصیسازی و… که جملگی تغییر در مدل مفهومی اقتصاد پسابحران هستند نیز میتواند در این زمینه عمل کرده و اصلاحات ساختاری در مدل مفهومی از بروز فاجعه جلوگیری کرده و نیاز به نظریه فاجعه و نظریه آشوب را از بین خواهد برد. هر چه به اصلاحات بنیادی در مدل مفهومی اقتصادی در شرایطی مانند پساکرونا نزدیکتر شویم، میتوانیم بنیانهای قویتر و مستحکمتری برای مقابله با مصائب و بحرانهای بعدی داشته باشیم. در اینجا باید دو مفهوم در زمینه شناخت بحرانها را تفکیک کرد که یکی بحرانهای درونزا و دیگری بحرانهای برونزاست:
۱- بحرانهای درونزا که ناشی از فعالیتهای اقتصادی و همان مدل مفهومی و همینطور مدل نظری اقتصاد است مانند بحران و رکود بزرگ ۱۹۲۹ که ناشی از عملکرد نامناسب بانک مرکزی و خزانه داری ایالات متحده بود یا نحوه بسط مدلهای توسعه که بعضاً دارای تناقضات درونی هستند
۲- بحرانهای برونزا مانند جنگهای گسترده و جهانی و ظهور بیماریهای همهگیر که بخش مهمی از جامعه بشری را با خود درگیر میکند .
طبیعتا اصلاح مدل مفهومی هم در زمینه بحرانهای درونزا و هم در زمینه بحرانهای برونزا ولی اکنون باید بر تاثیرگذاری آن روی بحران برونزای کرونا توجه داشت. مثالهایی که در این زمینه در ابتدای این نوشتار آورده شده است گویای نحوه اثرگذاری تغییر مدل مفهومی روی بهبود اوضاع پس از بحرانهای بزرگ است و نشان میدهد که تغییر مدل مفهومی تا چه حد میتواند در این زمینه موثر باشد.
تقریباً تمامی پیشنهادهای اصلاحی و سیاستهای اقتصادی پیشنهادی توسط نظریهپردازان و کارشناسان معتبر اقتصادی برای مقابله با شرایط پساکرونا در قالب مدل مفهومی مطرح شده است. تاکید بسیاری از اقتصاددانان روی نحوه جهانیسازی (GLOBALISATION) و نحوه اصلاح چارچوب جهانیسازی بیش از هر چیز بوده است. استیگلیتز نوبلیست اقتصادی و استاد دانشگاه کلمبیا روی تفاوت واحدهای اقتصادی مبتنی بر کشورها و واحدهای اقتصادی جهانی تاکید دارد. پراساد استاد دانشگاه کورنل روی نقش بانکهای مرکزی در مدیریت پساکرونا تاکید دارد و حتی گاپیناث اقتصاددان ارشد صندوق بینالمللی پول بر زنجیره تامین محلیتر و با ثباتتر تاکید میکند.
چهار غول مشاوره اقتصادی شامل دیلویت، کیپیامجی، پرایس واترهاوس کوپرز و ارنستاند یانگ مطالعات گستردهای در زمینه اقتصاد پساکرونا و نحوه تغییرات مدل مفهومی اقتصاد در شرایط پساکرونا انجام دادهاند که از جمله آنها میتوان به نظرات بلیر نیمو و لیز فورثیث در کیپیامجی و همچنین نیکولاس ملوتک، بالدوین کرامر و توماس برون در دیلویت اشاره کرد. فارین پالیسی نیز نظرسنجیهای معتبری از اقتصاددانان در حوزه تغییرات مدل مفهومی داشته که نظرات رینهارت، شیلر، پراساد و پوزن از آن جمله است. مایک دیویس نیز در KWC بررسی مبسوطی با عنوان بیان کووید۱۹ از نظر KWC انجام داده است. میشایل هرش نیز در تحلیلی با عنوان «آیا بازارها رکود کرونا ویروس را کمتر از حد برآورد کردهاند» در فارین پالیسی، به بررسی تغییرات لازم برای مدل مفهومی در این زمینه پرداخته است.
اقتصاددانان مسیرهای مختلفی را برای شرایط پساکرونا پیشنهاد دادهاند که هر کدام در جای خود پیشنهاد قابل تاملی برای بهبود شرایط اقتصادی بعد از حل مشکل کرونا در جهان تلقی میشود. البته اقتصاددانانی نیز هستند که اعتقادات بنیادگرایی داشته و معتقدند اقتصاد جهان هرگز به شرایط پیش از کرونا باز نخواهد گشت و اقتصاد جهان با ظهور این فاجعه، مسیر متفاوتی را طی خواهد کرد ولی به نظر میرسد که این دیدگاه، بسیار سختگیرانه و ناشی از عدم آشنایی یا عدم توجه کامل به بحرانهای جهانی پیشین است. جهان قبل از کرونا، بحرانهایی بس بزرگتر و فاجعه بارتر را تجربه کرده است که جامعه جهانی با تغییر در مدل مفهومی اقتصاد، بر آنها و آثار مخرب آنها فائق آمده است. پیشبینی میشود که این بحران نیز بتواند حداکثر به تغییر در مدل مفهومی منجر شود و نیازی به تغییر در مدل نظری در حوزه اقتصادی نباشد. در بخش دوم این بحث، پیشنهادهای بنیادین برای ایجاد تغییر در مدل مفهومی اقتصاد در شرایط پساکرونا ارائه خواهد شد.
* پژوهشگر اقتصاد شهری
comا.gmailا@BWurban7677
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد