22 - 01 - 2017
مدیریت یا هرج و مرج در بحران
امیرحسین میراسماعیلی- حوالی ساعت ۸ صبح بود که خبر آتش گرفتن ساختمان پوشاک پلاسکو را شنیدیم و ساعت۱۱:۱۰ نیز کل ساختمان در اثر انفجارهای پیدرپی فرو ریخت. پس از حضور در محل حادثه، با تلی از آتش و خاک روبهرو شدیم. بنای معروف و قدیمی ۱۵ طبقه دیگر وجود فیزیکی نداشت و دلهره و استرسی وصفنشدنی بر فضا حاکم بود. آن حجم از آوار و سنگ و گچ و خاک، زنده ماندن آتشنشانان و مردمی که زیر آوار بودند را تا حدودی غیرممکن نشان میداد و نیاز به معجزهای بود.
داستان از این قرار بود که پس از آتش گرفتن طبقههای بالایی ساختمان پلاسکو، نیروهای آتشنشان به همراه کسبه و مردم برای خاموش کردن آتشی که ظاهرا از ترکیدن کپسول پیکنیکی به وجود آمده بود، بسیج میشوند. این پروسه حدودا دو ساعت ادامه مییابد و بخش زیادی از آتش مهار میشود اما ناگهان فاجعه عظیم رخ میدهد و پس از چند انفجار در مغازههای دیگر، یکی از ستونهای اصلی ساختمان میشکند و بنایی که بیش از ۵۰ سال از قدمتش میگذشت، ناگهان فرو میریزد! روی آتشنشانان و کسبهای که در تقلای نجات سرمایه و ماحصل یک عمر زحمتشان بودند. به راستی کلام از بیان عمق فاجعه و صحنههای دلخراشی که نگارنده به چشم خود دید، باز میماند. اشک از دیدگان جاری بود و همه در بهتی سنگین بودند؛ اتفاقی که مقابل چشمان تمام حاضران به وقوع پیوست و هیچ کاری هم در آن مواقع از دست کسی برنمیآمد. در همان لحظات چندین نفر از نیروهای فداکار آتشنشان برای نجات جان مردم و همکارانشان، دل به دریا زدند و وارد ساختمان شدند اما شعاع دید آنها هم بیش از یک متر نبود و زبانههای آتش بود که همه چیز و همه کس را میبلعید. تنها کاری که در این لحظات میشد انجام داد، دور کردن مردم از اطراف ویرانهها برای تسلط و تمرکز نیروهای امدادی بود که نیروی انتظامی آن را انجام داد. خانوادههای زیر آوار ماندگان، یکییکی از راه میرسیدند و صحنهها دراماتیکتر میشد. یکی در پی همسرش بود، دیگری پدرش را صدا میزد و مادرانی بهتزده هم در جستوجوی فرزندان خود بودند. یکی از کسبهای که مغازهاش در چند متری پاساژ بود، در توصیف لحظه فرو ریختن ساختمان به «جهان صنعت» گفت: «وقتی دود ناشی از آتش را دیدیم، سریعا با آتشنشانی و پلیس تماس گرفتیم. لحظاتی بعد پنج ماشین آتشنشانی به صحنه آمدند و عملیاتشان شروع شد اما تعداد ماشینها در مقابل حجم آتش بسیار کم بود. یکی از آتشنشانها بر سر ما فریاد زد که با سطلهای آب و کپسولهای کف که در مغازه داریم به کمکشان برویم. ما هم همین کار را کردیم. من با کپسول و سطل آب به داخل پاساژ رفتم و آنها را به آتشنشانی دادم و برگشتم. به پسرم که چند خیابان بالاتر از اینجا فروشگاه دارد هم زنگ زدم که با دوستانش به کمک بیایند که آنها هم آمدند. یکی از اهالی محل حتی با کامیونی پر از خاک به داخل پاساژ رفت تا به خاموش کردن آتش کمکی کرده باشد که چند دقیقه بعد ناگهان ساختمان فرو ریخت و دنیا برایمان لحظاتی متوقف شد. مثل توهمی وحشتناک بود. دوست داشتم از خواب بیدارم کنند و آنچه میبینم وهمی بیش نباشد.» پیرمرد به اینجای ماجرا که رسید، مجددا چشمانش پر از اشک شد و بیتاب روی سکوی جلوی مغازهاش نشست. از او پرسیدم که گمان میکنی حدودا چند نفر زیر آوار ماندهاند؟ از تعداد حدود ۳۰ نفری آتشنشانان و بیش از ۱۰۰ نفر از مردم و کسبه میگفت!
به سراغ خانمی رفتیم که پریشان و گریهکنان به این طرف و آن طرف میدوید و در پی کسی بود. میگفت که همسرش در این ساختمان تولیدی پوشاک دارد و در زمان حادثه، پسرش نیز در کنار همسرش مشغول به کار بوده است. از ماموران خواهش میکرد اجازه دهند به داخل آوارها برود و خانوادهاش را نجات دهد، اما این امر محال بود و ماموران هم سعی در آرام کردن این خانم داشتند. گفت دقایقی پس از ریختن ساختمان به این محل رسیده و آرزو میکرد تا ای کاش خودش هم به همراه شوهر و فرزندش زیر آوار دفن میشد! ادامه داد جز این دو نفر دیگر کسی را ندارد و اگر برنگردند، دنیا برایش معنایی نخواهد داشت. پزشکان او را به داخل آمبولانس بردند و با تزریق سرم سعی داشتند از وخیمتر شدن حالش جلوگیری کنند. دو خانم دیگر را در آن طرف خیابان مشاهده کردیم که در آغوش هم افتاده بودند و با تسبیحی در دست، دعاگویان اشک میریختند. به سمتشان رفتیم و درخواست کردیم که اگر توانایی صحبت دارند، از شرح ماجرا بگویند. گفتند که مادر و خواهر یکی از آتشنشانان مانده در زیر آوار هستند و چشم به راه شنیدن خبری از حال عزیزشان. مادر میگفت: «علی فقط ۲۸ سال دارد و هنوز دامادیاش را ندیدم. این حق من نیست که بلایی سر پسرم بیاید. با خون جگر او را بزرگ کردهام و آنقدر اینجا مینشینم تا پسرم خودش بیاید و باهم به منزل به برگردیم.» خواهرش میگفت: که برادرش مهندس است و فقط به دلیل عشق و علاقهاش به خدمترسانی به مردم، این شغل را انتخاب کرده. او همچنین گفت که علی بارها از کمبود نیرو، امکانات آتشنشانی و پایین بودن حقوقشان گلایه کرده و از وضعیت ناراضی بود اما همچنان به شغل و تعهدش وفادار مانده است.»
یکی از فروشندگان ساختمان پلاسکو هم به سمت ما آمد و خواست که درد دلش را بازگو کند. او از نابودی زندگی و تمام سرمایهاش گفت و اینکه از امروز باید کاسه گدایی دست بگیرد. مغازهای ۲۰ متری را در این پاساژ اجاره کرده بود و به گفته خودش به اندازه ۲۰۰ میلیون تومان پوشاک برای شب عید در مغازه دپو کرد که در چشم به هم زدنی از بین رفت! در زمان ریزش ساختمان در خانهاش خواب بود و گفت که وقتی صحنه را از شبکه خبر دیده، تمام سالهای کارگری و زحماتش از جلوی چشمانش رد شد و حالا تبدیل به ورشکستهای شده با میلیونها تومان بدهی.
حضور خودروهای سازمانهای مختلف راه امدادرسانی را بسته بود نه مردم
اصلیترین نکتهای که پرده از حقیقتی تلخ برداشت را یکی از کسبه خیابان منوچهری به روزنامه «جهانصنعت» گفت که از ساعت ۸ صبح در محل حادثه حضور داشت.
او عنوان کرد: «اینکه مردم حاضر در صحنه را به عنوان مقصر اصلی و مزاحم ورود ماشینهای امداد معرفی کنیم، نهایت ظلم و دروغپردازی است. مساله اصلی این است که پس از شروع آتشسوزی، حدود ۴۰۰ ماشین از سازمانهای مختلف مثل آتشنشانی، هلال احمر، یگانهای انتظامی، شهرداری تهران و ارتش به محوطهای وارد شدند که در نهایت ظرفیت پارک ۱۰۰ ماشین را داشت و خود آقایان مانع امدادرسانی سریع شدند.
نکته بعدی اینکه از شروع آتش تا ریزش ساختمان اصلا مدیریت بحران واحدی وجود نداشت و ما با چشمان خود نظارهگر دعوا و اختلاف نهادهای مختلف بر سر مدیریت بحران بودیم و هیچ نهادی هم از نهاد دیگر حرفشنوی نداشت.» این فرد حاضر در صحنه همچنین معتقد بود دلیل اصلی ریزش ساختمان به حجم بسیار زیاد آبی مربوط میشود که توسط آتشنشانان ایستگاههای مختلف به ساختمان وارد شد. او ادامه میدهد: «تمام مغازههای این ساختمان که در زمینه تولید پوشاک فعالیت میکردند، بیش از حد استاندارد پارچه و لباس در مغازهها انبار کرده بودند وقتی ۱۵ ایستگاه آتشنشانی به طور همزمان شروع به وارد کردن آب به طبقات مختلف این ساختمان کردند، چیزی حدود ۲۰۰ تن به وزن ساختمان اضافه شد و یکی از ستونهای اصلی هم طاقت تحمل این وزن را نداشت و شکست. آیا نمیشد با خراب کردن همان دو طبقه بالایی که آتش گرفته بود، از ورود آتش به طبقات پایینی جلوگیری کرد؟ چرا آتشنشانان حاضر در صحنه هم از فرماندهای واحد حرفشنوی نداشتند و هر ایستگاه به صورت مجزا فعالیت میکرد؟ چرا در سه ساعت ابتدایی و قبل از ریزش ساختمان، فقط دو ماشین آتشنشانی مجهز به نردبان ۵۰ متری در محل حاضر بود؟ نیروهای امدادی حاضر در صحنه حتی صبحانه هم نخورده بودند و این مردم بودند که برایشان از خانه ساندویچ نان و پنیر، شیر و آبمیوه میآوردند. پس متهم کردن مردم به عنوان مقصر و شانه خالی کردن مسوولان، به راستی غیراخلاقی است.»
تا ساعت ۹ شب در محل حادثه بودیم و با بسیاری از مالباختگان و خانوادههای نگران و مضطربی مواجه شدیم که هر یک به دنبال نشانی از گمشدهشان بودند. نیروهای آتشنشانی تا آن لحظه تنها توانستند دو نفر از همکارانشان را از زیر آوار نجات دهند که یکی به بیمارستان برده شد و از خطر مرگ نجات پیدا کرد اما دیگری با سوختگی ۷۰ درصدی متاسفانه جانش را از دست داد و شهید شد. تا لحظه تنظیم گزارش که ساعت ۷ شب جمعه است، هنوز هیچ آمار دقیقی از تعداد افراد مانده زیر آوار اعلام نشده و این مساله بسیار شگفتانگیز است. مسوولان در حالی از آمار ۲۵ نفری گمشدگان تا عصر یکشنبه میگویند که شاهدان از تعداد حداقل ۱۰۰ نفری حاضران در ساختمان به روزنامه «جهان صنعت» گفتهاند. اما این آمار اعلام شده ۲۵ نفری هم با گفتههای شهردار تهران مبنی بر حضور ۳۰ نفر از ماموران آتشنشان زیر آوار کاملا مغایرت دارد زیرا کسبه و مردم عادی که برای کمک شتافته بودند را هم باید به این آمار اضافه کرد. شواهد و تعداد مراجعان به کلانتری بهارستان برای اعلام مفقودی مبنی بر این است که حداقل حدود ۱۰۰ نفر از هموطنانمان تا این لحظه زیر آوار هستند، اما نکته اصلی ماجرا این است که چرا برای جلوگیری از چنین فاجعهای و ریزش ساختمانی که بیش از ۵۰ سال از عمرش گذشته بود، چارهای اندیشیده نشد؟ شهرداری و سازمان آتشنشانی تهران رسما اعلام کردهاند که به مالکان مغازههای پاساژ پلاسکو در مورد احتمال ریزش بنا اخطار دادهاند اما با سوالی که ما از هشت نفر از مالکان مغازههای پلاسکو پرسیدیم، چنین چیزی تکذیب شد و گفتند تنها یک بار اخطاری کتبی برای ما ارسال شد و حتی به صورت حضوری هم برای تذکر نیامدند! این مالکان حتی گفتند در دو سال گذشته سقف مجتمع هم دچار سوراخهای عمیقی شده بود که هربار به صورت موقتی ترمیم میشد و به دلیل گران بودن مجتمعهای اطراف، آنها توان معاوضه ملکشان با ملکی در پاساژهای نوساز منطقه را نداشتند و ناچار به ادامه فعالیت بودند.
سرانجام ماجرا به کشته شدن تعدادی از هموطنان و نابودی میلیاردها تومان از سرمایه قشری زحمتکش ختم شد. مسالهای که واضح و مبرهن است، این است که سهلانگاری و عدم انجام وظایف و تعهدات از سوی مقامات شهرداری و دولتی در این حادثه غیرقابل چشمپوشی است و غفلت مالکان این مغازهها هم انکارنشدنی. امیدواریم برای یک بار هم که شده، برخوردی قاطع و قانونی با مقصران این فاجعه صورت گیرد تا دیگر شاهد تکرار چنین فجایعی نباشیم. امیدوار بودن به این اتفاق شاید کمی خندهدار باشد اما چارهای جز امید نیست؛ مطالبهای که خواست اکثریت شهروندان ایرانی است و روز پنجشنبه هم با فراگیر شدن هشتگ#قالیباف- استعفا در فضای مجازی، باز هم این مهم به مدیران سیاسی یادآور شد که شهرداری، مکانی برای فعالیت سیاسی نیست و تنها وظیفه مدیران شهری، خدمترسانی است و بس.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد