26 - 11 - 2022
مراسم پاتختی در مجلس!
محمد رضا ستوده-
شریعتمداری: رای عدم اعتماد به برخی وزرا، هدیه مجلس به روحانی و ملت است.
اینطور که پیداست شکاف بین جریان اصولگرا و اصلاحطلب بیش از این حرفهاست بهطوری که تلقی هرکدام از مفهوم «هدیه» متفاوت است!
با این تفاسیر احتمالا آقای شریعتمداری در روز تولد فرزندشان، محکم زیرگوش او میخوابانند و بهعنوان هدیه تولد سرش را به ستون میکوبند!
بعد هم او را در آغوش میگیرند و بالحنی پدرانه میگویند: «تولدت مبارک عزیزم» سپس گردن وی را گرفته و سعی میکنند آن را جدا کنند در همین لحظات پسر ایشان شروع میکند به اعتراف کردن!
گزارشی کوتاه از روز گرفتن رای اعتماد کابینه در مجلس:
لاریجانی: باز شود دیده شود برگ پسندیده شود
آرای سفید ۵- آرای کبود ۲۵۰- آرای ممتنع ۴۵
صلاحیت وزیر پیشنهادی فرهنگ و ارشاد تایید نشد. این هدیه ما به آقای روحانی و ملت شریف ایران!
روحانی در صحن مجلس: دست شما درد نکنه، چرا زحمت کشیدین
چرا ویلا ندادین، کنار دریا ندادین!
لاریجانی: باز شود دیده شود برگ پسندیده شود
آرای سفید ۳- آرای کبود ۲۷۰- آرای ممتنع ۱۷
صلاحیت وزیر پیشنهادی کشور تایید نشد. این هم یکی دیگر از طرف مجلس به آقای روحانی و ملت بزرگوار و عزیز ایران.
روحانی در صحن مجلس: باز شد دیده شد، برگ پسندیده شد!
در همین لحظات ناگهان حمید رسایی به وسط مجلس میآید و تکانی به خودش میدهد. محمدرضا باهنر از اون بالا شاباش روی سرش میریزد و کوچکزاده شیرجه میرود تا شاباشها را جمع کند. ناگهان آقای احمدینژاد از در پشتی وارد مجلس میشود و یک سیدی میدهد به اتاق فرمان تا آن را پخش کنند. سیدی Play میشود و صدای خواننده ای در مجلس طنینانداز میشود، نمایندگان تکتک به وسط میآیند و هرکس دین خود را نسبت به مجلس ادا میکند.
رد پای دولتآبادی در زندان قصر
زندان قصر را کردهاند باغ موزه. کار خوبی است. همین که در میانه راه ویران کردن این زندان، شهردار وقت رییسجمهور شد و به ناچار دست از ادامه ویران کردن آن کشید، خودش اتفاق خجستهای بود برای این برگ از میراث تهران. هرچند که برای باقی میراث فرهنگی که مستقیما ادارهاش در دست دولت او افتاد، اتفاق خجستهای نبود. روزی که برای دیدن این زندان که حالا اسمش شده بود باغ موزه قصر رفتم، هنوز افتتاح نشده بود برای همین مدیر خوش برخوردش که کار مرمت وبازسازی آن هم زیر نظرش انجام شده بود من را در راهروهای زندان قصر گرداند اما پیش از من آنقدر زندانی قدیمی قصر را در آن راهروها و حیاطها گردانده بود که خودش شده بود کتابچه خاطرات زندانیان قصر. مرا به حیاطی برد و برد گوشه آن حیاط و پشتش را به دیوار چسباند و پاهایش را بلند کرد و من هم همه این کارها را با او تکرار کردم و سرک کشیدم به بالای دیوارهای زندان که نمیدانستم چرا و کجا را باید نگاه کنم. بعد توضیح داد که آن درخت کاج را میبینی آن روبهرو که حالا قدش از دیوارها بلندتر شده؟ گفتم بله. گفت: آقای دولتآبادی که آمده بود اینجا بازدید میگفت وقتی اینجا زندان بود برای دیدن این درخت باید اینطور اینجا میایستاده و پایش را بلند میکرده تا سر شاخههایش را ببیند حالا اما بلندتر شده و ما بدون بلند کردن پا میبینیمش. آن روز برای نمیدانم چه مدت من و مدیر مجموعه پا کشیدیم و قد بلند کردیم تا از زاویه دید شما آن درخت را و آن سوی دیوارها را و آزادی را دیده باشیم، آقای دولتآبادی. ردپای شما آنجا آدم را به فکر درخت میاندازد و لهجه خراسانی و دلاوری و سلحشوری و عشقهای قدیمی که بوی کهنگی نمیگیرند به خودمان بالیدیم آنجا که پایمان خاطره پای شما بود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد