16 - 03 - 2020
مهاجران بازمیگردند
ساجده عرفانی- تصویر مهاجر افغان را در سالهای بعد از انقلاب همیشه در حال سفر به ایران و تلاشش برای دریافت اقامت دیدهایم. بیشتر آنها افراد جوانی بودند که به سودای کار و پول به شهرهای ایران و مخصوصا خراسان سرازیر میشدند؛ مساله مهاجرتهای غیرقانونی و نداشتن کارت سوژهای بود که به دنبال شخصیت یک افغان بارها جلوی دوربین فیلمبرداری میشد، از روحیه وطنپرستی ایرانیان و برخوردهای نامناسب با مهاجران که هیچ وقت حل نشد تا محروم ماندن فرزندانشان از تحصیل هم داستانهایی هستند که سالها در تلویزیون و روی پرده و کف خیابان شاهدش بودیم. قصه این بار چیز دیگری است. بهمن کیارستمی از آمدنها فیلم نساخته. روایت او روایت رفتن است. بهتر است بگوییم بازگشت. بازگشت به سرزمین مادری؛ افغانستان.
نام کتاب دوم تورات اکسدوس است؛ جایی که قوم بنیاسراییل به صحرای سینا مهاجرت میکنند. سالن یک پردیس سینمای چارسو در دومین روز از جشنواره سینما حقیقت به نمایش فیلم «اکسدوس» ساخته بهمن کیارستمی اختصاص داشت. کیارستمی مستندسازی را از سال ۸۷ با فیلم «تاکسی» شروع کرده است و با نمایش «اکسدوس» نشان داد که تا چه اندازه نگاه خود را از پدرش عباس کیارستمی به ارث برده.تمام داستان فیلم در اردوگاه امام رضا (جاده خاوران تهران) روایت میشود؛ آخرین نقطه برخورد ایرانیها با مهارجران افغان. جایی که تمام مهاجران بدون مدرک افغانستانی برای بازگشت به وطن به آن جا میروند. یک سوله بزرگ که در سال گذشته میزبان تعداد بسیار بیشتری از مهاجران بدون مدرک برای بازگشت داوطلبانه به افغانستان بوده است.
ریال ارزشش را از دست داده و یک افغانی بیشتر میارزد. بیشترشان در توضیح دلیل بازگشت خود همین را میگویند. بعضیها سالها اینجا کار کردهاند و میدانند اگر بیشتر از این اینجا بمانند پول بیشتری گیرشان نمیآید، چه بهتر که در سرزمین آبا و اجدادی کنار خانواده خودشان کار کنند و این همه غربت نکشند. بعضیهایشان هم که جوانترند، تهران را با عکسهای برج آزادی و پارکهایش شناختهاند ولی این تصویر آنقدرها هم نه خوشرنگ و چشمنواز بوده نه پایدار. خیلی زود فهمیدهاند که آواز دهل را باید از دور بشنوند.
اسم واقعی چندتاییشان مشخص نیست. هرجا که بازداشت شدهاند خودشان را به یک اسمی معرفی کردهاند. یکیشان میگوید اسمم برای ایرانیها سخت است. میگوید: بزن رحیم. میانشان یک نفر هست که حتی رنگ افغانستان را ندیده و ایران به دنیا آمده است.
او هم میخواهد برگردد. بعضیها میخواهند برگردند تا خانوادهشان را ببرند اروپا. عدهای هم میگویند اروپا را دوست ندارند و بیحجابیاش را تحمل نمیکنند. یک نفر هم هست که آخر فیلم او را میبینیم. اصلا نمیخواهد برود. دستش خالی است و از صاحبکارش طلبکار است. پولش را ندادهاند. زن و شوهری میان آن جمعیت هستند که عقدنامه ندارند. گویا در افغانستان این جور چیزها اعتباری برای زن و شوهر ندارد. بعضیها از گروکشی دختران میان طایفههایشان میگویند، از طالبان و ناامنی. بعضی مردها میخواهند بروند و زن و بچهشان را از دست طالبان نجات دهند.
مهاجران هر کدام داستانی دارند و کیارستمی به سبک پدرش هرکدام را جلوی دوربیناش نشانده و چنددقیقهای به آنها فرصت میدهند تا روایت خود را تعریف کنند. انگشتانشان را روی دستگاه میگذارند و مشخصات هریک ظاهر میشود. حالا نوبت شروع قصه است. میان فیلم گاهی صدای خنده سالن را پر میکند و گاهی سکوت مطلق است.
صندلیها و پلهها پر است و اکسدوس پرببیندهترین فیلم روز دوم جشنواره اعلام شده. اما یک جای خالی در سالن هست و آن جای کسانی است که فیلم داستانشان را روایت میکند. صندلیهای چارسو میزبان افغانها نیست.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد