3 - 08 - 2017
موتورسواری، بیمرز و قانون
شیدا ملکی- صدای همهمه به گوشش نمیرسید. صدای بتهوون، نوایی محلی یا شاید صداهایی از موسیقی زیرزمینی گوشش را پر کرده بود. هرچه در گوشش بود را فقط خودش میدانست.
در واگن ویژه بانوان، هرچه فروشنده لوازم آرایش میگفت، به گوشش نمیرفت. پسربچه اصرار میکرد فال بخرد، چیزی اما نمیشنید. هیچ صدا و فریادی را نمیشنید. آرام کتاب میخواند. ازدحام جمعیت در واگن مترو وقفهای در کتاب خواندنش ایجاد نمیکرد. با گوشیهایی که در گوشش بود، کتاب میخواند و به هیچ صدایی واکنش نشان نمیداد.
زن جوانی گفت: «خوبه آهنگ که گوش میدهند، دیگه به هیچی کار ندارند.» این جمله را گفت و دوباره محو صفحه تلفن همراهش شد.بلندگوی قطار ایستگاه را اعلام کرد. هنوز هم هیچ صدایی برایش اهمیت نداشت. در قطار که باز شد، به تابلوی نصبشده در ایستگاه با دقت نگاه کرد و بعد پیاده شد.
مسیر را با احتیاط قدم برمیداشت. به خروجی ایستگاه میرزای شیرازی رسید. هنوز هم دقت میکرد. عرض پیادهرو را با دقت عبور کرد. به مسیر ویژه اتوبوس رسید. چپ و راست خود را نگاه کرد. چراغ سبز شده بود و ماشینها از سمت راست با سرعت میگذشتند. چراغ عابر سبز شد. نفسی راحت کشید. قدم برداشت تا از عرض خیابان عبور کند.
موتورسواری که در مسیر خط ویژه حرکت میکرد، بوقهای ممتد زد. موتورسوار فریاد زد. دختر اما هنوز هم چیزی نمیشنید.
موتورسوار با ناسزاگویی و عصبانیت تعادل موتورش را کنترل کرد و با فریاد به دختر گفت: «اون گوشی رو از گوشت دربیار که بشنوی لامصب. همه زندگیتون شده این گوشیهای مزخرف…»
موتورسوار ترسیده بود، فریاد میزد، اما نگران دختر نبود. دختر اما فقط نگاهش میکرد. دخترجوان با زبان اشاره چیزی گفت. دستهایش را در هوا تکان میداد. موتورسوار متوجه شد دختر ناشنواست. اما نه عذرخواهی کرد، نه چیزی، ویراژ داد و با سرعت رفت.
موتورسوار هرچند در مسیر ویژه اتوبوس که نباید باشد، با سرعت حرکت میکرد اما حق به جانب و عصبانی محلی را که میتوانست حادثهای بزرگ بسازد ترک کرد. اما همین لحظه میتوانست با چند تغییر کوچک فاجعهساز شود.
اول؛ موتورسوار کنترلش را از دست میداد و با دختر تصادف میکرد. و دوم؛ عابر پیاده دختری ناشنوا نبود و مردی جوان و عصبانی در مقابل موتورسوار قرار میگرفت.
خطوط ویژه اتوبوس به محلی برای جولان موتورسوارها تبدیل شده است. بگذریم که برای فرار از ترافیک و چراغقرمز، پیادهرو را حریم خود میدانند؛ حریمی که از خط ویژه اتوبوس هم بیشتر از آن سهم میبرند. برای لایی کشیدن از بین عابران پیاده از هم سبقت میگیرند و کوچکترین اعتراضی در خوشبینانهترین حالت با سکوتشان مواجه میشود.
ویراژ موتورسوارها برای خلاصی از ترافیک و چراغقرمز هر روز تکرار میشود. دختر جوان تا یکقدمی آسیبی جدی رسید. صداهای شهر را نشنید و به رفتنش ادامه داد. اما موتورسوارها همچنان بلای جان شهروندان این شهر هستند…
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد