14 - 11 - 2019
نمایشگاه بینالمللی بدون پارکینگ!
محمدرضا ستوده- با خودروی پراید بیکیفیتتان به در ورودی نمایشگاه بینالمللی کتاب در خیابان بهشتی میرسید. کنار خیابان پر از ماموران نیروهای انتظامی، راهنمایی و رانندگی و دژبان است که خودشان باعث ترافیک شدهاند و مردم را با رفتاری تند به حرکت کردن دعوت میکنند تا ترافیک ایجاد نشود. کمی جلوتر میروید تا در پارکینگ مصلی در خیابان بهشتی پارک کنید اما با یک در بسته مواجه میشوید که یک سرباز راهور را بر آن گماردهاند. از سرباز میپرسید چرا پارکینگ بسته است؟ او میگوید: نمیدانم. من فقط یک سرباز هستم. از او میپرسی که پارکینگ نمایشگاه کجاست؟ او پاسخ میدهد: امسال نمایشگاه پارکینگ ندارد. از او میپرسید چرا؟ او میگوید: دستور دادهاند که نداشته باشد. از او میپرسید: چه کسی دستور داده؟ او میگوید: نمیدانم! بالاجبار وارد خیابان پاکستان میشوید که سفارت افغانستان در آنجا واقع است. اگر باهوش باشید همینجا متوجه میشوید که در چه کشوری زندگی میکنید و نیازی نیست از تعطیل بودن پارکینگ نمایشگاه بینالمللی کتاب تعجب کنید. کشوری که سفارت افغانستان را در خیابان پاکستان بنا مینهد.
در خیابان پاکستان دنبال جای پارک میگردید. این کار مثل گشتن به دنبال صفحه گرامافون آهنگهای پینک فلوید در دفتر روایت فتح است. هر دو را محال است پیدا کنید! اواسط خیابان یک مامور نیروی انتظامی مقابل یکی از درهای مصلای تهران نشسته و کار خاصی برای انجام دادن ندارد. کنارش نیشترمز میزنید. از او میپرسید: اینجا پارکینگ است؟ او میگوید: نه. پارکینگ نمایشگاه کمی جلوتر است.
لاین کندروی اتوبان مدرس. به همانجایی که او گفته میروید. دو نفر مقابل آن پارکینگ نشستهاند. از آنها میپرسید: اینجا پارکینگ نمایشگاه است؟ او پاسخ میدهد: نه. امسال نمایشگاه کتاب پارکینگ عمومی ندارد. به او میگویید: مامور نیروی انتظامی در فالن جا گفت: اینجا پارکینگ عمومی است. یعنی او دروغ گفته؟ میگوید: نه. دروغ نگفته. اشتباه گفته. اینجا پارکینگ مخصوص ناشران است. به او میگویید: یعنی فقط ناشرها آدم هستند؟ مراجعهکنندگان داخل آدم حساب نمیشوند؟ او میگوید: من مامور و معذور… و به این ترتیب فرضیه شما رد نمیشود و احتمالش هست که داخل آدم حساب نشده باشید! از او میپرسید: من این ماشین بیکیفیت داخلی را کجا باید پارک کنم؟ او میگوید: نمیدانم. حرکت میکنید. وارد خیابان قنبرزاده میشوید. زیر یک تابلوی حمل با جرثقیل پارک میکنید. شیشه را پایین میدهید، یک سیگار روشن میکنید و بعد از پُکی عمیق، به عبارت نمایشگاه «بینالمللی!» کتاب فکر میکنید. بعد از آن به چیزهای دیگری هم فکر میکنید. مثلا به اینکه چطور ممکن است یک نمایشگاه بینالمللی که نهاد برگزارکنندهاش ۱۰ روز گوش عالم را با تبلیغاتش کر میکند چرا پارکینگ ندارد؟ کتاب و فرد کتابخوان چقدر باید برای یک عده بیارزش باشند که حتی یک پارکینگ هم به آنها اختصاص داده نشود؟ برای یک پاساژ که در آن لاک و جوراب و ریمل میفروشد هشت طبقه روی زمین و پنج طبقه زیر زمین پارکینگ میزنند تا مبادا مشتری بپرد ولی کسی که دنبال کتاب است چشمش کور، جای پارکش را خودش پیدا کند.
بعد دوباره یادتان میافتد که در این مملکت سفارت افغانستان داخل خیابان پاکستان است و کمی آرام میشوید. بعد ماشین را روشن میکنید و به سمت روزنامه «جهان صنعت» حرکت میکنید. در مسیر دوباره از کنار نمایشگاه رد میشوید. برای او بوق میزنید و با خودتان میگویید: مال بد بیخ ریش صاحبش!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد