5 - 11 - 2024
نوجوانی از دریچه سینما
تبوتاب نوجوانان نسل جدید و دهه هشتادی، به فیلمهای دهه ۹۰ سینمای ایران رنگ و بوی متفاوتی بخشیده، گاهی «لاک قرمز» بر ناخنهایشان زده و آنان را به دل مشکلات فرستاده، گاهی نیز پیراهن قرمزی بر تنشان کرده تا «تنهای تنهای تنها» و فارغ از سیاست و جنگ در دنیا، به دوستیهایشان پناه ببرند و نوجوانی را زندگی کنند.
در روزگار فعلی که خانوادهها را میکاوید و مناسبات پدر و مادرها با بچهها را میفهمید، متوجه میشوید که حرف در آخر، حرف بچههاست. این نکتهای است که پدر و مادرها هم به ناچار به آن معترف هستند. با این اوصاف نباید از نوجوان امروزی انتظار داشت تلاشهای علی در بچههای آسمان را قدر بداند، حجب و حیای حسین در زیر درختان زیتون را داشته باشد یا حتی عاشقانههای آرش و نازنین در رویای خیس را زندگی کند.
نوجوان امروز جنس دیگری از سرکشی و شجاعت را زیسته که سینما نیز در یک دهه گذشته به آن ضریب داده و به آن عرصه بروز و ظهور نیز بخشیده است. دهه ۹۰ با رویاپردازی نوجوانانه شروع شد. گویا همه چیز مهیا بود تا علی شادمان بازیگری که با میم مثل مادر به سینما معرفی شد، در نوجوانی در فیلمی ایفای نقش کند که به یکی از مهمترین مسائل سالهای نوجوانی میپرداخت. رویای سینما همانطور که از نامش پیداست، فیلمی درباره سینماست؛ درباره رویایی که میآفریند و لحظههایی که از زندگی آدمی با خود درگیر میکند؛ منتها آنچه این فیلم را متمایز میکند نگاه به سینما از سوی نوجوانی خیالپرداز و جسور است که میخواهد بازیگر شود. شادمان با جسارت و پیشروی در این فیلم، نقش نوجوانی را ایفا میکند که نه با سرکشی بلکه با احترام مقابل مخالفتهای خانواده میایستد، برای خواسته خود که بازیگری است، میجنگد و در نهایت در میان دوراهی سینما و خانواده، دومی را برمیگزیند. رویای سینما نقطه شروع خوبی برای به تصویر کشیدن نوجوانان در آغاز دهه۹۰ در سینماست؛ نوجوانی که آسیبهای جنگ و سالهای اصلاحات را به چشم ندیده و حالا با عناصر دنیای مدرن به گونه متفاوتی روبهرو میشود.
درست یک سال بعد، شور و خیال رویای سینما جای خود را به واقعگرایی تلخ تنهای تنهای تنها میدهد و زندگی نوجوانان سینما را بوی جنگ و باروت برمیدارد. البته که تنهای تنهای تنها ابتدای مسیری است که در چند سال اخیر در سینمای نوجوانمحور ایران دیدهایم؛ سینمایی که پر است از نوجوان شهید و قهرمانانی طالب شهادت اما این فیلم به آنها نمیگراید، نه خودش و نه مخاطب را گول نمیزند و روی زمین راه میرود. نخستین اثر احسان عبدیپور دنیای بیآلایش دو نوجوان غیر همزبان اما رفیق را به تصویر میکشد که چیزی از دنیای زمخت آدمبزرگها نمیدانند، معنی کمونیست را بلد نیستند و مناسباتی که قرار است آنها را از هم دور کند چیزی نیست که مانع دوستی آنها باشد. عبدیپور با انتخاب جغرافیای جنوب که زیست خودش نیز از آنجا میآید، هم مخاطب را با یادآوری آثاری چون دونده و باشو غریبه کوچک به سالهایی پرت میکند که چهره نوجوان در فیلمها بهتر از حالا کار میکرد و هم روی موضوع مهمی چون فعالیت نیروگاههای هستهای ایران و مخالفت روسها با آن دست میگذارد و از نگاه پسرکی نوجوان، بیآنکه سوار بر کلیشهها باشد، این جمله را فریاد میزند که «آی آدمها! شما را به خدا، به ما و به دوستیهای ما رحم کنید».
در بررسی تصویری که سینما از نوجوانان ارائه داده، به سیزده میرسیم. فیلمی که نام آن نیز گویای سن شخصیت اصلی است و تمام قصه، حول محور شخصیت او در مواجهه با دوستان بزهکارش میگذرد. هومن سیدی در ادامه آفریقا، جهان سیاهی که انتظار شخصیتهای اثرش را میکشد، پیش روی مخاطب میگذارد. در سیزده بر خلاف دو فیلم قبلی، نه خبری از رویاپردازی و خانه حیاطدار است و نه اساسا مفهومی تحت عنوان خانواده تعریف شده، بلکه سیدی به جای هر محیط بومی دیگری، به شهرک اکباتان میرود و داستان زندگی یکی از آپارتماننشینان این شهرک را تعریف میکند. سیدی در این فیلم، مخاطب سرکش علاقمند به هیجان را با خود همراه میکند؛ نوجوانی که گاهی به سرش میزند از مغازه چیزی بدزدد، با دوستانش به جایی دستبرد بزند یا با گروهی همراه شود تا او را از بیمهری پدر و مادرش اندکی دور کنند. در نهایت آنچه اتفاق می افتد طرد اجتماعی است. معضلی که برای نوجوان با هویت تثبیت نشده، اتفاقی قابل پیشبینی است. تا به اینجا، کاراکتر اصلی همه فیلمها، پسران نوجوان بودند و معضلات دختران به فیلمهای این دهه ورود نکرده بود. هرچند فیلم دختران در سال ۸۸ در این زمینه پیشتازی کرد و زندگی سه دختر دبیرستانی که هر کدام به خودکشی ختم شد را به تصویر کشید اما در ابتدای دهه ۹۰ هنوز دختران نوجوان با تمام مشکلاتشان جایی در سینما نداشتند. لاک قرمز و فراری هر دو در سال ۹۴ و همزمان با هم اما از دو زاویه نگاه متفاوت به زندگی دختران نوجوان پرداختند. فراری دختری روستایی را به تصویر میکشید که در پی هویتجویی به دل شهر میزند و البته همان فرمول قدیمی را هم به کار میگیرد؛ دختر ساده روستایی در مواجهه با گرگهایی در لباس میش که در شهرها زندگی میکنند. در این فیلم نوجوانی را میبینیم که از تصاویر قبلی فاصله گرفته، حالا دیگر رویاپردازی نیز برای او از جنس سینما و بازیگری نیست، بلکه همه چیز از دریچه گوشی تلفن همراه به او القا میشود و او را تحت تاثیر قرار میدهد. لاک قرمز نگاه دیگری دارد؛ با آنکه در این فیلم نیز همان فرمول دختر نوجوان تنها در مواجهه با آزار و اذیتها قرار دارد اما وجه مشترک هر دو فیلم، چارچوب نداشتن خانواده است. خانوادههای از هم پاشیده که البته در یک فیلم به فرار و پناه بردن نوجوان به برندها و فضای مجازی انجامیده و در دیگری از دختر نوجوان فیلم، دختری جسورتر ساخته که در نبود مادر و مرگ پدر تلاش میکند حضانت برادر و خواهر خود را با وجود سن کم به عهده بگیرد. به نوعی هویتجویی برای این دو دختر به گونههایی متفاوت در جریان بوده و خط اصلی هر دو را شکل داده است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد