13 - 11 - 2019
نورچشمیهای اتاق آینه
دوران قاجار بستری پر فراز و نشیب از وقایع تاریخی است و گنجینهای از قصهها را به همراه دارد. دورهای بسیار طولانی که هنوز بسیاری از اتفاقات آن برهه در گذر تاریخ کمرنگ و حتی گم شدهاند. این بستر مهیا از روایات مختلف و گوناگون، فرصتی است مفید برای خلق آثاری که تخیل در آن نقشی پر رنگ دارد. نمایشگاه گروهی «نورچشمیهای اتاق آینه» با هدف ایجاد فضایی فراواقعی و وهمآلود که براساس قصهای قاجاری و در فضایی سوررئال شکل گرفته، به جمعآوری تعدادی آثار نقاشی، تصویرسازی و کولاژ پرداخته است.
مجموعه پیش رو برای نزدیک شدن به دنیایی است که بخشی از آن واقعیات تاریخ است و نیمه دیگر آن خیالی است که زاده هنرهای تجسمی است.
معین شافعی برای این مجموعه چنین نوشته است:چه میتوان گفت از آن زرق و برق بیرمق و لکههای بیجان از طلای آفتاب زمستانی؟ تهران بود و از صبح تا شب برفهای شاباش بر سر تماشاچیان رعیت که میرساندند خود را به بهارستان به قصد نظاره نقل و نبات و تور و ترمه که عروس شازده را به عمارت میبردند بر تخت کالسکه. کرسی گذاشتند مردم بیکار میان سوز و سرما و دل و جان را فدای تماشا کردند با حدقههای چشمانی پر حسرت. بیخبر از آنکه داغ نگاهشان نحس میکند حجله تازه نفس را.
پنج به شش روز نرسیده عزا کردند بخت نو عروس عمارت را در اتاق آینه. چیزی نگذشت که رعیت هم، خود اسیر شدند به زکام و ذاتالریه.
عروس سفیدپوش، شد عروس هزار نقش، گمشده در هزار آینه، میان اتاق عمارت و چه میدانست شازده بخت برگشته از فرجام کار که عروسش چشم زخم مردمی میشود گشنه و بینانِ شب که حسرت نگاهشان تیرهای پرّان است آغشته به زهر و چه میدانست آنچه از رعیتش در قحطی دریغ میکرد، خود بلای جان نو عروسش میشود در شب وصل. حال، شازده جوان مانده بود و پیکری بی جان، پیچیده در تور و مروارید، میان اتاقی از آینه که پر از نورچشمیهای خوشنگار بود. به هر آینه که نظر میانداخت لعبتکانی میجست خوش نقش و رقص که هر یک داغی بر دلش میگذاشتند پر حسرت. حسرتی از جنس نان و آب.
منحنی فراموشی
منحنی فراموشی با بخش فعال و کنترل نشده احساس ارتباط مستقیم دارد، بخشی که به جهان اطراف وصل و قسمتی است که بیکنترل باقی میماند، برعکس حافظه که منحنی فراموشی را برای تقویت آن تدبیر کردهاند. اما بخشی از احساس که محرک حافظه است، خود به خود دارای منحنی فراموشی است و چیزهایی را یادآور میشود که نمیتوان فراموش کرد. از چیزهایی که این منحنی را فعال میکند، اشیایی است که به آن اشیای بیجان گفته میشود، اما در حقیقت اشیای به ظاهر بیجانی هستند که با هر بار دیدنشان یک سیر دَوَرانی به گذشته داریم. یک شیء به ظاهر بیجان، عروسک، دیگری انسان است که هم مونولوگی عمیق با پیرامون خود دارد و هم طنز درون آن استعارهای از جهان اطراف است. او سر خم میکند، نگاهش را به بالا میچرخاند، ناگهان ساختمانی فرو میریزد، آنها از بین میروند و رکوئیم عروسکها شکل میگیرد.
منظری برای ندیدن
تجربه سی سال زندگی در یکی از محلههای قدیمی تهران، فضاها و آدمهای آن، نگاه و درک من به زندگی را ساخت و پرداخت. شکلی از زیستن در این شهر که به سختی بتوانم رهایش کنم. به عقب که نگاه میکنم خاطرات آن خانه، محله، مدرسه، دانشگاه و حتی دوران سربازی همه و همه حول و حوش میدان بهارستان، پیچ شمیران و خیابان انقلاب میگذرد. اسامی خیابانهای قدیمی شهر هنوز با زنگ صدای مادربزرگ در گوشم زنده میشود: ایستگاه درختی، حمام ولیآباد، میدان چهکنم، . . .
آن روزها، شهر مقیاسی انسانی داشت. میتوانستیم آن را ببینیم و به خاطر بسپاریم. خاطراتمان به قدمهایمان گره میخورد و سالها بعد هر قدم تداعی خاطرهای میشد. اما امروز بعد از آن همه سال، محل زندگیام تغییر کرده. خانهام در محاصره بزرگراههاست! مدرنیسم، مختصات زندگی ما را عوض کرده و زندگی در شهر مدرن، ملزومات جابهجایی را. مفهوم «سفر» که پیش از این به معنی خارج شدن از شهر بود، حالا در جابهجاییهای داخل شهر هم کاربرد پیدا کرده است. امروز پس از سالها، واژههایی مثل «سفر درون شهری» و «مسافر هر روزه بودن» تبدیل شده به تجربه هر روزه زندگی من!در سفر درون شهری بیش از آنکه مجالی برای مشاهده، ارتباط برقرار کردن و به خاطر سپردن باشد، صرفا فرصت نمایش وجود دارد و نگاه و برخورد سریع و گذرا. گویا کسانی که «تهران بزرگ» را میساختند دغدغه ارتباط انسان با شهر را نداشتند، نگران خاطره مشترک نسلها نبودند. ساعتهای طولانی که در بزرگراههای تهران میگذرانم، فضاها و چشماندازهای جدیدی برایم ساختهاند. چیزی مثل سرگردانی یک کودک در مواجهه اولیهاش با جهان، گرفتار در میان اجسام غولآسا! این سبک جدید زندگی مرا به درک جدیدی از زندگی رساند: تقاطع، ناقض چشمانداز انسان از زمین است.
وفاداری؛ نامهای سیاست
وفاداری تداوم و پایداری به ادامه حقیقت است آنگاه که سوژه لحظه حقیقی تغییر، لحظه حقیقی انقلاب و لحظه حقیقی خلوص اندیشهای را درمییابد. وفاداری کنشی است که سوژه و منحصرا در اینجا سوژه سیاسی نسبت به یک واقعه دارد؛ فرد وفادار در قامت یک رفتار و با فاعلیت خود لحظه حقیقت را والاتر از پیوند با سیاست عملگرای زمانه دانسته و موجی برعلیه دریا میشود. «وفاداری؛ نامهای سیاست» عنوان مجموعه نقاشیهای امیرحسین بیانی است که در آن با شوری خیالپردازانه به یاد ده تن از وفاداران به یک رخداد زمانهشان به نقاشی پرداخته است، برخی قابها بازنمایی برشی از طبیعت است و برخی دیگر بازخوانی آثاری مهم در تاریخ هنر. امیرحسین بیانی عموما در آثارش رویکردی ضمنی به مفهوم قدرت و سیاست دارد و این دغدغهمندی را به تلویحیترین شکلش ارائه میدهد. هرچند ایده پنهان آثار به شدت نمایش قدرت و سیاست است، اما روحی شاعرانه و رمانتیک در ظاهر آثار موج میزند. او هنر، زیبایی و هرآنچه که از زندگی اجتماعی درک و دریافت کرده است را به دغدغههای سیاسیاش پیوند میزند و زیباییشناسی و سیاست را در جوار یکدیگر مینشاند.
برخلاف مجموعه پیشین بیانی، «آوت آو کانتکست»، که نمایش سیاست قدرت بود، در «وفاداری؛ نامهای سیاست» قدرت عقیمشده و مفهوم رهایی و عدم تعلق برجای آن مینشیند و سیاست رهایی کلام و صداهای فردی را توزیع میکند. این افراد صداهایشان از میان بیشمار صداهای دیگر، رساتر به گوش تاریخ میرسد و تنهایشان از بیشمار تنهای نامرئی هماندیشه خود، مرئیتر برای تاریخ میشود.
سیاهچاله
آینده(ها) اساسا دارای عدم قطعیت است(اند). گذشتههای محتمل و بدیل اثباتی بر وجودشان نیست. چگونه میتوان در جستوجوی چیزی بود یا بر به دست نیاوردنش پریشان شد وقتی وسیله تاییدش موجود نباشد؟
چیدمان چندرسانهای «سیاهچاله» از مجموعه «تجزیهشدن» اثری است از صفاءالدین امامی و فضاسازیاش جهانی شبیهسازیشده را به واقعیتی محتمل از گذشته و آینده هستی نمایش میدهد که در آن وهم و تعلیق بر ادراکات شنیداری و دیداری سوارند. این چیدمان چندرسانهای در مرحله اصطلاحا حقیقی و ملموسش ترکیبی است از بینهایت گوشهای آویخته بر دیوار که میانجی شنیدن، واکنش، ادراک و شناخت پیرامونند. بعدتر به محض ادامه روایت با واسط «واقعیت مجازی» نشانههای امر واقعی بهجای خود امر واقعی بر بستر کار نشسته و جهان را به مالکیت وانمودههایی درمیآورد که بهعنوان «واقعیت» مطرح میشوند.
چیدمان «سیاهچاله» فرای انسان و قالبهایش میرود و با درآمیختن اجزای مکانیکی و ارگانیک، نیمنگاهی به رویای انسان و ماشین میاندازد و مخاطب را با سنت «تولید و بازتولید» و «اصالت و تکثیر» مواجه میکند؛ تکثیر در عالم واقع گوشهای آویخته بر دیوار است و در عالم خیال، توامانی و ادغام فضای واقعی «پاسیو» در فضای مجازی تولیدشده. در واقع واقعیت مجازی دروازهای میشود برای گسستن از حدومرزهای واقعیت و تولید فضایی بیفضا، اجزایی بیاجزا و غوطهوری در بیزمانی زمان.
واقعیت محدود فضای «پاسیو» به محض ورود به واقعیت مجازی فرومیپاشد و همزمان تکثیر میشود. صفاالدین امامی و کیان فروتن در بخش مجازی این پروژه با متحرکسازی، مدلسازی و پردازش سهبعدی صدا و تصویر نوعی توهم گسترده میسازند که با کمک رسانههای الکترونیک و امکانات تکنولوژیک جای واقعیت را میگیرند و به بازتولید عناصر فاقد اصالت میپردازند. در اینجا فضای خیالی و مجازی نقش سطحی خالی و ناواقع را ایفا نمیکند بلکه به کمک واقعیت آمده و مخاطب را جایی میان گذشته یا آینده جهان رها میکند که در آن هیچچیز نیست جز سرگردانی و تعلیق. واقعیت مجازی در اینجا یک امکان است نه خلأ و تهیبودگی. «سیاهچاله» تفاوت میان واقعیت و خیال را از میان برداشته و خاطرات و تجارب شخصی مخاطب را دستکاری میکند: من پیشتر اینجا نبودهام؟

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد